جلسه اول: نظاممندی باورها و نقطه شروع آن: تفاوت میان نسخهها
صفحهای تازه حاوی «[https://t.me/soleimanisaa/3793 فایل صوتی] متن زیر برگردان فایل فوق توسط هوش مصنوعی و بدون ویرایش، حاوی اشکالات زیادی است. بسم الله الرحمن الرحیم تاکنون ما دوتا بحث داشتیم یکی عنوانش را گذاشتیم روش و مبانی اسلام پژوهی و دیگری را فقه حقوق بشر و بحثی که ا...» ایجاد کرد |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵: | خط ۵: | ||
بسم الله الرحمن الرحیم | بسم الله الرحمن الرحیم | ||
تاکنون ما دوتا بحث داشتیم یکی عنوانش را گذاشتیم [[روش و مبانی | تاکنون ما دوتا بحث داشتیم یکی عنوانش را گذاشتیم [[روش و مبانی اسلامپژوهی]] و دیگری را [[فقه حقوق بشر]] و بحثی که از امروز میخوایم بهش سلسله بحثهایی که میخواهیم بهش بپردازیم در واقع فقه باورهای اسلامی هست و ادعای ما اینه که این سه تا بحثی که کردیم که یکیش را امروز میخواهیم شروع بکنیم هر سه تا باید با هم باشه تا به اصطلاح اسلام پژوهی شکل بگیره البته بحث اولمان روش و مبانی بود بحث دوم مون فقه حقوق بشر بود و تو اون بحث دوم گفتیم که یا اشاره کردیم و حالا اینجا بهتره که توضیح بیشتری بدیم که ما کلاً یه چیزی که بهش گفته میشود احکام فرعی عملی و امروزه به خطا به او گفته میشود فقه در حالی که کل فقه نیست فقه یعنی اسلام شناسی روایات ما و قرآن مجید یعنی دین شناسی اسلام شناسی که بخشش احکام فرعی عملیه این بخشی که احکام فرعی عملی است به دو بخش تقسیم میشه یعنی در واقع کل فقه انسان را عادل میگرداند کلمه عادل به دو معناست خود عادل ادبیات دینی ما گاهی معادلش عادل معادل عادل ظالمی و گاهی معادله فاسق اونجایی که معادل عادل ظالم در واقع دایره اش ضیقتر از اون وقتیه که مقابلش فاسقه فاسق کیه فاسق کسی اگه بخوایم تعریف کنیم واثق کسیه که حقوق خدا و حقوق انسانها را رعایت نمیکنه این فاسق ظالم کیه ظالم اونیه که حقوق انسان ها را رعایت نمیکنه خب اینجا فاسق معناش اعم ولی در مقابل هر دو ما تو اصطلاح دینی عادل میدیم مثلا میگوییم که امام جماعت باید عاد باشد یا امام جمعه باید عادل باشد یعنی فاسق نباشد یعنی حقوق خدا و انسانها را رعایت کند ولی یه وقت میگیم پادشاه عادل اونجا که میگیم پادشاه عادل مقصود اینه که حقوق انسان ها را رعایت میکنه خوب پس کل این کلمه رعایت حقوق خدا و انسان که درایت نکنه بهش میگیم عادی بهش میگیم فاسق کل این احکام فرعی عملی ما را تشکیل میده پس احکام فرعی خطابش گفته میشود فقط احکام در واقع احکامی که در این رابطه است یه سرحکام در رابطه با حقوق انسانهاست یک سری احکام در با رابطه با حقوق خداست کل اینها میگنجد در اون چیزی که امروز بهش گفته میشود فقه و بنده بهش میگویم احکام فرعی عملی البته به یک معنا میتونم بهش بگم فقه ولی که تو اصطلاح قرون اولیه وجود داشته و اون فقه اصغر هست اصطلاحا یعنی در واقع مثلاً تو ادبیات کسانی مثل فارابی فقه را دو شاخه میکردن اکبر و یکی اصغر اینی که بهش امروزه گفته میشود فقه اصغره در واقع و که بخش اصلی این فقه اصغر بخش مهمش حقوق انسانهاست حق الناسه که خداوند نمیبخشه بابات بیشتر بهش توجه کنیم اون بخش دیگرش که حق الله هست اهمیت در نسبت به اون قسمت دیگر که حق الناس اهمیت کمتری داره و خداوند راحتتر میگیره سخته راه رسیدن بهش هم به اصطلاح آسونتره به اصطلاح این دوتا را باید توی بحث روش و مبانی که بحث میکنیم بگیم به لحاظ روش رسیدن و منبع تفاوتهایی هم با هم داریم ولی پس الان ما اینجوری بگیم فق یعنی اسلام شناسی تو آیات یعنی یک بخشی داره به نام فقه اصغر که همون احکام فرعی عملیه و که ما یک بخشش را بهش پرداختیم که حقوق بشره بهش یه جلسه بحث کردیم اما بخش مهمتر و اساسی اکبربره محال است که کسی در فقه اکبر فقیه نباشه یعنی شناخت نداشته باشه ولی در فقه اصغر بگوید من متخصص هستم این معناش اینه که ریشه تنه شاخه درخت را نشناسه طرف اون وقت بگه که من میخوام به اصطلاح میوه تولید کنم از این درخت خب این نمیشود امکانش نیست شما باید اکبر را مقدم است و متاسفانه در حوزه های ما اصلا کاری ندارن از همون صداهای نخست جدا شده فقه اکبر کنار گذاشته شده الان طلبه ای که وارد حوزه علمیه قم میشه یا جای دیگر میشه نجف جای دیگر یه مقدماتی میخونه ادبی شکمی منطق چیزهای دیگر و شروع میکند اصول فقه و خود فقه را و چه رسا اون موقع طرف ۷۰ ۸۰ سال هم ۵۰ ۶۰ سال هم توی حوزه علمیه هست و همین را میخونه یک جانبی است که خودش برای خودش کسی برنامه بریزه و به فق بر هم توجه بکنه حالا ما این جلسه مون به فقه اکبر اختصاص داره ما میخوایم بپردازیم به فقه اکبر اگر یه جلسهمون به فقه اصغر میپرداختیم یعنی بخش مهم فق تو حقوق بشر هست حقوق انسانها هست اینجا میخوایم که اکبر و همراه با او پیش بریم البته به لحاظ منطقی این جلوتر از اونه یعنی ما تا تکلیف اینا روشن نکرده باشیم نمیتونیم در باب اصغر نظر بدیم یعنی ما باید اگر میگوییم حکم خدا درباره حق انسان در این زمینه چیه میخوایم کشفش بکنیم خیلی روشنه که باید قبلش خدا را شناخته باشیم و حکم کرده باشیم برای خودمون آشکار کرده باشیم که این خدا چه ویژگیهایی داره خدا مثلاً دو تا ویژگی خدا فوق العاده اهمیت داره یکی به اصطلاح عادل بودن خدا و یکی حکیم بودن خدا چرا چون تا این دوتا روشن نشه شما یعنی این دوتا باید اصل قرار بگیره خدا عادل است خدا حکیم است پس خدا دستور غیرعادلانه و غیر مانع نداره پس قبلش باید خدا را شناخته باشیم پایه است اساس باید فتوا بدهد که در به اصطلاح حق الله چقدر در حق الناس و همه جا باید عدالت و حکمت خداوند را در نظر بگیره و البته خودش دوباره میشود معیار سنجش که هر فتوایی را که من دیدم با عدالت و حکمت خداوند ناسازگاره او را کنار بگذارم او را بگم حکم خداوند نیست عدالت و خداوند سازگار نباشه نمیتواند حکم خداوند باشه مسئله مهمیه بنابراین قبلش قبل از اینکه بپردازم به احکام فرعی عملی یا به اصطلاح چون تعریف کردم از این به بعد به کار میبرند قبل از اینکه بپردازم به فقه اصغر باید فقه در فقه اکبر شناخت پیدا کرده باشم خب حالا میگم فقه اکبر چیه فقه ور اون علمیست که به هست و هست و نیست ها میپردازد چه چیزهایی هست چه چیزهایی نیست و چه چیزهایی چگونه است تو اونجا به میپردازند خدا عادل است خدا هست خدا عادل است مثلاً شریک خدا نیست خدا ظالم نیست اینها چیزهایی که اینا مثالهاییه که زدم منتها نکته فوق العاده مهم اینه که در فقه اکبر هست و هست و نیستها یا مجموعه باورها یک نظام هست یه مجموعه نظاممنده یعنی چه شاکله نظاممند شاکله که یک مجموعه به هم مرتبطه شما مثلا اگر دیوار را در نظر بگیرید خوب روش مالیده شده رنگی هم روش مالیده شده رو گچ وزیرش یه مجموعه بلوک هست ای بلوکها فرقی نداره شما میتوانید یکی که در گوشه مثلاً جنوب غربی هست برداریم و بگذاری شمال شمال شرقش ای بلوک فرق نداره جاش کجا باشه همین الان میتونه جابجا کنه این نظام من نیست مجموعه مجموعه است ولی نظام من نیست ولی مثلا پازل را نگاه بکنید یک به اصطلاح برای کودکان درست میکنن مثلا نقشه ایران نقشه عراق نقشه کشورهای دیگر را استانهاشو جدا میکند اینجور نیست که هر قطعه یا هر جا بتونی بزری دقیق باید سر جای خودش بزارید تا شکل بگیره درست بشه اون وقت اون شاکله این اون نظامند پازل پازل کشور پازل مثلا نقشه ایران نظام یعنی با هم ارتباط دارند اجزا یک شاکله نظاممند دوتا ویژگی داره یکی اینکه همه اجزای خودشو باید داشته باشه و یکی اینکه هر عضوی سر جای خودش قرار بگیره یعنیاگر بعضی از قطعات نباشه اون مجموعه شکل نمیگیره اگه سر جای خودشم قرار نگیره شکل نمیگیره ها نظام باورها باورهای ما یه مجموعه نظاممند یعنی دوتا ویژگی را باید داشته باشه یکی اینکه همه اجزا را داشته باشه یکی اینکه همه اجزا سر جای خودشون قرار گرفته باشند اینجوری نیست که ما هر کدوم را خواستیم هر جایی قرار بدیم حالا مثلاً به عنوان نمونه یه طرف مقابلش فرض بکنم مثلا در فقه تو اون قسمت احکام به معنای شما کتاب حج را قبل از کتاب نماز اصطلاح کتاب الصلاة کتاب الحجج این دوتا رو جابجا کنید اصلا نباشه که توی کتابی از کتاب الحج بحث نشده باشه فقط مثلا کتاب اصلا یکی بحث شده باشه کتاب الصلالات این و بقیه مثلا ابواب فقه اصغر لطمه نمیزنه خیلی جابجا و لطمه نمیزنه معمولا ولی در فقه اکبر اینگونه نیست در فقه اکبر باید دقیق هر چیزی سر جای خودش قرار گرفته باشه و همه اجزا را داشته باشه هم باشه هم سر جای خودش قرار گرفته باشه اون وقت یک نقدی که بنده به کلام اسلامی دارم که پرداخته به اصطلاح به فقه اکبر یعنی نزدیکی که به فقه اکبر پرداخته تو علوم اسلامی علم کلام هست این کلامی که الان ما داریم کتاب های کلامی که داریم یک بسیار مهمش اینه که نظاممند نیست یعنی این دو شرطی که برای نظاممند بودن عرض کردم هیچ کدامشان نداره نه هیچ چیز نه همه اجزا را داره و نه اگر داره چیزی سر جای خودش قرار گرفته سر اون چیزی هم کسب سر جای خودش قرار نگرفته و البته اینو بحث بحث تاریخیه من تو جلسه قبل عرض کردم که به اصغر ما چون جدا شده از فقه اکبر چه لطماتی اما این از این طرفش میخوام الان اشاره بکنم که لطماتی که فقه اکبر هم خورده کم نبود به معنای اسلام پژوهی بوده اسلام شناسی بوده به مرور زمان این فقه که وظیفه اش دو قسمت وظیفه اش بوده یکی شناخت درست اکبر یک شناخت درست فقر به مرور زمان پرداخته فقط به فقه هست فقه شده فقه اصغر انحراف اشتباه وحشتناکیه یعنی در نتیجه اصغری که بریده یزد به اکبری وحشتناک شما بنده عرض میکنم و مکرر هم گفتم توش صدها حکم اجماعی پیدا میکنیم که به وضوح خلافه قرآن که به وضوح ظالمانه است این دلیلش یکی از دلایلش بریده بریدن به اصطلاح از اون هست یکی از دلایل به اصطلاح اون هست و عرض کنم که اما فقه اکبر وقتی فقه اصغر وقتی فقه به اصطلاح اکبر یعنی فقه شد فقه اصغر فقه اکبر سرش بی کلاه موند سرش بی کلاه موند و عرض کنم خدمتتون که یک علم دیگری بود اسمش بود کلام که اون کلام به دفاع میپرداخت به دفاع از آموزههای دین میپردا کارش دفاع بود به تدریج که کارش دفاع بود وزیرهای عقیدتی دین را هم به اصطلاح بر عهده گرفت اون وقت ساختار او چون متناسب با صابر دفاع بود به اموری میپرداخت که ما با ادیان دیگر اختلاف داریم برای اموری میپرداخت که اختلاف داریم به همه باورها اینجاست که برخی از باورهای مهم سر یعنی بیرون ماند یکی از این باورهای فوق العاده مهم انسان شناسی یکی از این باورهای فوق العاده مهم رستگاری شناسی یکی از این باورهای فوق العاده مهم دنیا شناسی و همینطور خوب این باعث شد که مال آن چیزی که تحت عنوان کلام اسلامی داریم یه مجموعه غیرنظام مند بشه یعنی بر اصول دین شکل بگیره اصول دین مقصود چیه یعنی مقصود پایههای اصول یعنی پایهها نه نه به معنای پایههای دین اگه به معنای پایههای دین بود درست بود ما هم میگوییم اصول دین باید به معنای پایههای دین باشه نه به معنای پایههای دین به معنای اموری که ما با دیگر ادیان و مذاهب اختلاف داریم چون از اون کلام اومد که به معنای دفاع بود تو دفاع فقط تو این چیزهایی که اختلاف داریم بحث میکرد اینجاست که دیگه نیامد به انسان و امروز کلام ما حلقههای مفقوده فوق العاده بسیار کمرشکن این حلقههای مفقودهای که نداره بسیار کمرشکنه مثل انسان شناسی شما که انسان شناسی را بیان نکنید نمیتوانید بگویید که این انسان مثلاً چگونه رستگار میشود انسان برای رستگاریش آیا نیازی به پیامبر دارد یا ندارد نیازی به راهما دارد یا ندارد این انسان توانش چقدره آیا خودش میتواند مسیر را بپیماید یا نمیتواند انسان عقلش چه اندازه است آیا عقلش ضعیف و به قول مردم ناقصه یا نه قوی و چالاکه انسان فطرتش چگونه است آیا فطریاتی داره یا نداره و اگر داره چه کارایی دارد همه اینها فوق العاده مهم به تعبیری اگر بخوام بحث بکنم اینگونه میگم خوب اما یه انسانی را داریم اینجا میخوایم بهش بگیم یه قله را فتح بکنه ما قبلش باید بشناسیم که این انسان چقدر توانایی داره اصلا پاش لنگه یا نیست آیا از آدمی که روی ویلچر راه میره میبرنش میتونی درخواست بکنی که قله را نمیتونه نمیشه ازش بخواد حل سوال اینه آیا همه انسانها روی ویلچر هستند اگر انسان را به گونهای تعریف کرده که همه انسانها روی ویلچر هستند نمیتونه دیگه از این انسان بخواد که قله را فتح بکنه این به عنوان مثال دارم میگم خوب انسان باید قبلا خود این انسان دقیق بشناسید از طرف دیگه را هم بشناسید بدونیم برای فتح این قله چه چیزهایی لازمه توان با توجه به توانایی های این آدم و سختی فتح اون قله بگه که انسان این انسان به چه چیزهایی نیاز داره آیا به راهنما نیاز داره یا نداره اون وقت میتونی بگی که این کوه که میخواد طرف بره و قلهشو فتح بکنه یه جاهایش جنگله یه جایش رودخانه است یه جاهایش عرض کنم که مار هست توی چی و میره بالا تر مثلا مشکلات دیوار است دیواره عمودی که باید مثلا 10 متر ۲۰۰ متر مثلا از یه دیواره عمودی بالا بالا بره ۲۰ متر ۵۰ متر بالا بره به چه طنابی نیاز داره به چه کفشی نیاز داره تو اون قسمت جنگل که میخواد رد بشه اون قسمت مار هست خواب میخواد خوابش باید چه شکلی باشه که از گزند در امان باشه بالاتر که میره فشار هوا کم میشه اونجا به دستگاه به تنفس نیاز داره و باز بالاتر اثر هم فشار هوا بسیار کمه هم برف سرماستیده کاملا اینا به هم ربط داره که همه اینها را با هم بشناسید و خیلی هم مهمه که از کجا شروع بکنی از کجا کدامش باید شروع بکنیم خوب همه رو باید بشناسی ولی باید انسان را مثلا اول بشناسیم و قدرتش را و بگی که ها اینجاست که ما به تو این چیکار میخوایم که اگر بخواهیم این رخ بده ببینید تمام فقه اصغر با در واقع باید و نبایدها که تو این مسیر باید و نبایدهایی که تو این مسیر باید بهش توجه بکنیم که کوه را به پیمایی بری قله رو فتح کنی یه باید و نبایدهای اینها حالا ولی قبلش باید بحث کرده باشیم شما نمیتونی همین گونه بیای بگی که خب من از فقه و اصغر بحث میکنم قبلش اصلا چرا من باید به اصغر را رعایت کنم قبلش من کی هستم اصلا چرا من باید این فقه اصغر را رعایت کنم و گوزن نباید رعایت کنه من مطلق هستم پس باید معلوم بشه من کی هستم او اصغر متوجه من هستم من باید شناخته شده باشم اون فقه اصغر در واقع دستورات خداست به من از خدا باید شناخته شده باشه بتونیم اونها را بیان بکنیم پس آنچه که ما باهاش روبرو هستیم اینه که ما یک نظام اعتقادی داریم که کلمه نظام غلطه بهش بگم ما یه مجموعه باورهایی داریم غیر نظاممند اصول حل های مفقوده فوق العاده مهمی داره و اون چیزای هم که داره تازه سر جای خودش نیست عنوان مثال عرض میکنم ما انسان شناسی نداریم روی چه کسی کتابهای کلامیمون بحث از انسان شناسی مطرح بحث از رستگاری شناسی مطرح نیست بحث از دنیا شناسی مطرح نیست چه بسا بحث از جهانشناسی مطرح نیست این دوتا با هم فرق داره دنیا یعنی زندگی اکنون ما زندگی اکنون ما ولی جهان شناسی یا کیهان شناسی یعنی عالم بیرونی چیزی که هست خوب دیگه این دوتا را باید بشنو باید شناخته بشه یعنی به هر حال شما ظرف رستگاریت یعنی اون ظرفی که داری ازش استفاده می کنی و توش میخوای چی بکنی در واقع جهانیست که بیرون است ما قرار داره و این جهانو باید بشناسید همه اینها را که شناختی اون موقع به اصطلاح خوب اون کارهایی که دیگه باید بکنی مشخص میشود اگر بخوام یه نکتهای را بگم و اون اینکه اصلا دین چی تا بعدش بگم که من باید دیندار باشم و بعدش بگم که تو ادیان من باید اسلام را انتخاب بکنم نصیر باید طی بشهدینا تو فلسفه دین تعریف کردند و نرسیدن به یک تعریف معین و مشخص گفتن نمیشه تعریف بکنی چرا چون فلسفه دین با حق و باطل کاری نداره میگه این ادیانی که هست من میخوام تعریف کنم اونایی که بهش گفته میشود دین اصلا وجه مشترکی وجود نداره که من بتونم تعریف کنم اینی که خیلی با مشکل برخوردن ولی ما الان وقتی میخوایم بحث کنیم یه بحث درون دینی داریم توی فلسفه دین کاری با حق و باطل نداره ولی الان ما چون یک بحث درون دین با حق و باطل کار داریم در واقع میخوایم دین حق دین درست را تعریف کنیم من تو درون دینی یا کلامی اینا اینگونه تعریف میکنم برنامه خدا برای رستگاری انسان برنامه خدا برای رستگاری انسان خیلی کوتاه خدایی هست انسانی هست انسان باید رستگار بشه به برنامه نیاز داره خدایی برنامه را در اختیار انسان گذاشته اینجوری به ساده تعریف کردم برنامه خدا برای رستگاری انسان بخشی از اون برنامه ولی قبلش باید همه اینها را شناخته باشم اصلا اولین کلمه گفتیم برنامه خدا برای رستگاری انسان اولین چیزی که باید درست شناخته بشه انسان انسان بد رستگاریه اون وقت خدایی که میخواد این برنامه رو بفرسته چه بشناسیمش تا اون موقع بتونیم برنامه رو بشناسیم انسان شناخته بشه رستگاری شناخته بشه و خداشناخته بشه در واقع خدای برنامه خدا ریخته گفتیم اگه بخوایم رو مثالی که زدیم که ما بریم بالای این قله را فتح بکنیم اگه اون برنامه رو خدا ریخته انسان باید بشناسیم قله را باید بشناسیم باید بشناسیم خدا را هم بشناسیم و بعد تا برنامه را بشناسیم وگرنه برنامه رو نمیتونیم بشناسیم اینا رو باید جلو در شناخته باشیم پس شناخت ها مقدمه بر عملهاست رطبتاً و منطقاً باید اونا رو بشناسیم اون وقت یه مسئله دیگر که فوق العاده مهمه و اون اینکه فرض کنیم میخوام توی این راه بحث بکنم خدا هست این را اثبات بکنه این خدا راهنمای فرستنده است راهنما اما سوال این خدا ولی راهنما چه ویژگیهایی باید داشته باشند چه ویژگیهایی باید این خدا و راهنما داشته باشند آیا راهنما هر کسی میتونه باشه یا یه ویژگیهایی باید داشته باشه که من بتونم بشناسمش بتونم بهش اعتماد بکنم باید بتونم بهش اعتماد بکنم خب مثلا یه آدم بوده کاملا دروغگو تا دیروز دروغ میگفته خیلی زیاد الانم دروغ میگه ولی ادعا کرده که خدا منو فرستاده برای راهنمایی انسان ها خوب معلومه من نمیتونم از اون گذشته خود این خدا باید چه ویژگی هایی داشته باشه که من بگم خب این خدا برای من برنامه فرستاده و این خدا رستگاری من را با برنامه خودش تضمین میکنه خدا چه ویژگیهایی باید داشته باشه این راهنما چه ویژگیهایی باید داشته باشه چگونه بشناسم خدا باید ویژگی هایی داشته باشه خدا دل باشه باید راستگو باشه باید به وعده خودش عمل بکنه اگه خدا به وعده خودش عمل نکنه اون وقت درست کار میبره دوزخ و بد کارا رو میبره به بهشت پس خدا باید عادل باشه این خدا باید خلف وعده نکنه این خدا باید خوب باشه خدا باید داشته باشه این پیامبری را هم که میفرسته راهنمایی را هم که میفرسته ویژگیها را باید داشته باشه پس قبل از اینکه من برم سراغ خدا قبل از اینکه برم سراغ پیامبر و از این گذشته قبل از اینکه من میخوام برم الان اکنون من الان توی این عصر متولد شدم میخوام برم سراغ قرآن سوال به چه دلیل برم سراغ قرآن چرا برم سراغ قرآن نرم سراغ تورات سراغ انجیل نرم سراغ کتاب هندویی بودایی به چه دلیل باید برم سراغ قرآن خب من باید بسنجم قرآن را با اون کتابها کما اینکه شخصیتی هم که ادعا میکنه که من پیامبر خدا هستم باید بتونم بسنجمش که واقعا پیامبر خدا هست یا نیست خود خدا رو هم بتونم باید بگم که اگر خدا اینگونه باشد خدا عادل نباشه که مثلا دین داری بی معنا است خوب اینجا یک مسئله فوق العاده مهم مطرح میشه و اونی که من انسان قبل از اینکه سراغ دین بروم باید یه اخلاقیاتی را بشناسند اینجاست که صحبت از این به میان میاد که اخلاق مقدمه بر دین است اخلاق مقدمه بر دین است اگر اخلاق مقدم بر جین هست دین برنامه خدا برای رستگاری انسان بود ولی قبل از اون من باید اخلاقی را شناخته باشم تا بتونم کتاب باش بسنجم بگو وسیله که با کتابهای دیگر پیامبر را بسنجم خدا را بسنجد همه اینها رو من باید بسنجم پس باید اخلاقی داشته باشم اخلاق مقدمه مسئله فوق العاده مهم به وجود میاد که اخلاق جزء فقه اصغره یا جز فقه اکبربره کدام یک از اینها اخلاق جز فقه اکبر یا روز اصغره سوال اخلاق مهمتره یا فقر خیلی این باید مهم اصلاً ما گفتیم فقه اصغر آرمانش هدفش عدالت انسانه یک انسان عادل بشه در مقابل البته فاسق و گاهی هم در مقابل ظالم کیه جلوتر باید عادل تعریف کرده باشیم با شناخته باشیم اینجاست که صحبت فوق العاده مهم به وجود میاد که معروف که اخلاق مقدم بر دین است اعم از فقط و فقط انسان قبل از اینکه دیندار بشود باید اخلاق را شناخته باشه با ملاک اخلاق دین را بشناسه با ملاک اخلاق اخلاق چقدر لفظ دین داری اصلا انسان متخلق است که تشخیص میدهد که من باید یک وظایفی دارم یه تکلیفایی دارم خب پس اخلاق حالا اینجاست اخلاق جز فقه اکبر یا جزف اصغره مقدمه اخلاق جزئی از انسانیت انسان اگر میخواهیم بحث ازش بکنیم جاش توی فقه اکبر اگر میخواهیم یا مقدمه بر فقه اکبر کجا همون جایی که انسان را بستیم انسان را که بحث میکنیم اون موقع باید ویژگی های انسان بحث بکنیم آره اونجا انسان عاقل است عقل و خرد ترین محصولش اخلاق بنابراین اگر به جای اینکه بگویم انسان حیوان ناطقه است بگویم انسان حیوان متخلقه است انسان حیوان اخلاقی هست حرف بسیار درستی زدم حرف نادرستی نیست به چرا چون اخلاق مهمترین دستاورد خرد هست اخلاق مهمترین آورد خرد هست اینجا میخوام به یه نکته اشاره بکنم مرحوم کلینی احادیث ما را دسته بندی کرده یک کتاب داره به نام اصول کافی است به نام اصول کافی یک مجموعه گستردهتر داره به نام فروع کافی در اصول به اعتقادات پرداخته و در فروع به همین احکام فرعی عملی اما نکته فوق العاده مهم اینجاست در اصول کافی اخلاق هم اونجا وصل شده یعنی در اصول بحث شده از اخلاق اخلاق را نیاورده توی فروع شاید این قضیه به صورت اتفاقی رخ داده باشه شایدم مبنایی داشته باشه هر چیزی که هست درسته نباید توی فرو میومد خوب اینجاست که من میخوام حالا این جلسه اول است میخوام اینو بحث بکنم من میخوام یه نظام باور منسجم برای خودم درست بکنم یه نظام باور منسجم میخواهم برای خودم درست بکنم که هم همه چیز را در بر داشته باشد هم همه چیز سر جای خودش قرار گرفته باشد سالین که از کجا شروع کنم از کجا شروع کنم به عبارت دیگر من درسته که یک عمری از سن متعدد طولانی از من گذشته ولی از الان تصمیم گرفتم که باورها فرض کن از کجا شروع کنم نخستین مسئلهای که باید بهش بپردازم چیه مسئله بعدی چیه بعد تا من نظام را درست بکنم از کجا شروع کنم و به کجا برسم عرض کنم که اینجاست که خوب یک مسئله فوق العاده مهم به وجود اومده عکس کنم خدمتتون که اینجا ۱ مسئله به وجود آمده و تو یک کلام هم شیعه معتزله اشاعره امثال اینها گفتند که نخستین تکلیف انسان چیه به این شکل بیان کردن نخستین تکلیف انسان چیه عرض کنم که خیلی مسئله مهمه گفتن جواب دادن نخستین تکلیف انسان خداشناسیشناخت خداست نخستین تکلیف انسان شناخت خداست عرض کنم که اون وقت اختلاف شده بین مثلاً عشایر از یک طرف و معتزله و شیعه است طرف دیگر اینکه حالا که نخستین تکلیف خدا خداشناسیه آیا این تکلیف تکلیف شرعیه این تکلیف تکلیف شرعیه یا تکلیف تکلیف به اصطلاح عقلی مقتضی عشاعره گفتن تکلیف تکلیف به اصطلاح عشایر گفتن تکلیف تکلیف شرعیه یعنی چه یعنی چون خدا گفته تو قرآن مجید ما وظیفه داریم که خدا را بشناسیم خدا دستور داده که ما خدا را بشناسیم خب اینجا که معلومه که یک اشکال مهم وارد به این حرف و اون که شما اگه نخستین تکلیفت را از قرآن میگیری قرآن که هنوز تبدیل هنوز که معلوم نشده خدایی هست که این خدا پیامبری فرستاده باشه که این پیامبر کتابی باشه و امثال اینها که رخ نداده کتاب تو مرحله بعد تصویب میشه یعنی حجیتش ثابت میشه شما چه جوری دو مرحله قبل را میخوای از کتاب بگیری از شاعره میگن شیعه و معتزله گفتن نه این تکلیف تکلیف عقلیه چون عقل میگوید من باید برم و خدا را بشناسند خوب حالا به شیعه و معتزله گفته میشود که خب شما که میگید تکلیف عقلیه باید دلیل عقلیت را بیان بکنید بگید که چه دلیلی داریم عقلاً به چه دلیل به چه دلیل عقلاً واجبه تا موقع من قبول بکنم آقایون شیعه و معتزله گفتن به دو دلیل یک دلیلش به اصطلاح شوکر منعمه و یکی دفع ضرر محتمل دفع ضرر محتمل چیه دفع ضرر محتمل اینه که ما احتمال میدیم که خدایی باشه قیامتی باشه و حساب و کتابی باشه و امثال اینها پس باید تحقیق بکنیم ببینیم واقعاً خدایی هست یا نه فرستاده یا نه و امثال اینها باید اینها را تحقیق بکنیم و باید بفهمیم آیا جا هست پس وظیفه است که بسنجیم ببینیم خدایی هست یا نیست در واقع مثال مثلا میزنن میگن حتی اگه یه بچه گفته باشه که توی این سوراخ مار رفت عقل به ما میگوید همینجور دست سوراخ نکنیم و ببینیم یه بررسی بکنیم اینجا هم باید ببینیم همه پیامبران اومدن گفتن که خدایی هست پس ما باید ببینیم واقعا سنجیم اما صحبت سر اینه فرض کنیم یک کسی هستند پیام پیامبران بهش نرسیده او چگونه باید بسنجه که آیا خدایی هست یا خدایی نیست از کجا باید چرا باید بسنجه و از این گذشته خیلی ترسها یا چیزی را به انسان میگن به چه دلیل من وظیفه دارم که برم و بسنجم ببینم دروغ گفتن یا راست گفتن پس این استدلال دفع ضرر محتمل استدلال درستی نیست استدلال دیگری آوردن به شکر مهم میگن خداوند این همه نعمت در اختیار ما گذاشته ما باید ببینیم منعم را بشناسیم که شکرگزاری کنیم باید ببینیم بازم اینجا صحبت میکنیم که ما نمیدونیم اصلا منعمی هست یا منعمی نیست منعمی در کار هست یا منعمی در کار نیست اصلا نمیدونی این واحبی که در اختیار ما هست آیا طبیعت در اختیار ما گذاشته یا در کار که به اصطلاح او در اختیار ما گذاشته یا چیز دیگری هست این نمیدونیم اصلا شما نمیتونید از اول بگیم نه من اصلا نمیدونم هست یا نه آره اگر بدونم منعمی هست که این نعمت در اختیار من گذاشته من باید برم را بشناسم ولی وقتی اصلاً نمیدونم هست یا نیست من دیگه نمیتونم خدا را دیگه معنی نمیده که برم با او را بشناسم بنابراین دو دلیلی که میارن که نخستین تکلیف ما خداشناسی هست هر دو مخدوشه نخستین تکلیف ما خداشناسی من ادعام اینه که نیست نخستین تکلیف ما خودشناسیه نخستین تکلیف انسان اینه که بفهمه من کی هستم دلیلش چیه دلیلش اینه که باید بفهمیم چون انسان همون لحظهای که فهمید که انسانی باید تشخیص بدیم یعنی اینو تشخیص میده فوری اگر من انسانم پس حیوانات تفاوت دارند تفاوت خودشو با حیوانات میفهمه و اگر فهمید که من با حیوانات تفاوت دارم پس متفاوت با اونها زندگی باید بکنم متفاوت باید زندگی کنم همین که من متفاوت با حیوانم همین که انسان اینو فهمید اینو میفهمه که من دست خودمه که چگونه زندگی بکنم سرنوشت خودم را خودم باید رقم بزنم این تفاوت را میفهمه و اگر کسی این را فهمید میفهمه که پس نخستین تکلیفش اینه که خودش را بشناسه پس نخستین تکلیف خودشناسیه نه خداشناسی واقعیت اینه که انسان همین که انسانیت خودش را درک میکنه باید خودش را بشناسه باید بدون من چی هستم وقتی درباره این کیستی خودش یا چیستی خودش تحمل کرد اون موقع در گامهای بعدی که من در کجا هستم از کجا آمده ام به کجا میروم چه کسی مرا به وجود آورده است برای چه به وجود آورده است آیا خود به خود به وجود آورده ام آیا طبیعت کور منو به وجود آورده به طور اتفاقی یا اینکه یک کسی شخصی مرا با هدف مشخصی به وجود آورده اینها سوالاتی است که یکی پس از دیگری مطرح میشود همین که گفت من کیستم فوری این سوال مطرحه فوری همراه من کیستم من که قابلیتهایی دارمچه تفاوت با حیوان دارم من عقل دارم من فطرت دارم حیوان فقط غریزه داره حیوان با غریزه زندگی میکنه من با عقل و فطرت زندگی میکنم پس من تفاوت دارم عقل و فطرت من باید و نبایدهایی برای من قرار میدهد حیوان با غریزه است اتوماتیک وار کار میکنه ولی من که عقل دارم عقلم میگوید نه نه توی تکلیفهای اختیاری داری باید فوری همین که فهمیدم که عقل دارم سرش به اصطلاح میآید خوب این نقطه شهود که اون موقع وقتی من شروع کردم خودم را بشناسم گام به گام تو همون مرحله خودشناسی میگویم عقل من یه باید نبایدهایی برای من دارد فطرت درونم میجوشه میگم باید این کارها را بکنم این کارها را نباید بکنم اخلاق میشود جزء وجود انسان و مقدم بر همه چیز سوال اینه که هر سخنم اینه تو این جلسه اول که ما اینجور نیست که مجاز یعنی منطقاً از هر جا بخواهیم شروع بکنیم ما باید از یک جایی شروع بکنیم و پله پله برویم جلو انسان نخستین ارشمن خودشناسی توانایی های من باید و نبایدهای ابتدایی من که گام به گام که میروم جلو اینکه چه کسی مرا خلق کرده چه کسی مرا به وجوه آیا به هدف دار آیا بی هدف سوال پیدا بکنم و برم جلو و نظام اعتقادی خودم نظام باورهای خودم را به اصطلاح شکلش بدم روی این اساس که گفتم و کردم نه بر نمیخوام حکم بکنم برای نظام که بگویم انسان اساس نظام هست چیست کما اینکه برخی از اومانیستها میگویند برخی از انسان گراها میگویند من اینجا رو نمیخوام بگم یه چیز دیگری را میخواهم بگویم برای شکل دادن نظام باور باورهایی که من باید داشته باشم کلا چه چیزهایی هست چه چیزهایی نیست که ازش آها برای شکل دادن نظام باور نخستین مسئلهای که من باید بهش بپردازم و مهمترین مسئلهای که من باید بهش بپردازم انسان نه خدا من کی هستم البته در گام بعدی گامهای بعدی وقتی که خدا برای من اثبات شد و پیامبر برای من اثبات شد و قرآن برای من اثبات شد که کتاب خدا هست بعداً اون موقع میبینم که قرآن هم انسان را چگونه تعریف کرده قرآن انسان چگونه تعریف کرده و اون موقع میتونم بسنجم و ببینم آیا اون تعریفی که قرآن از انسان کرده با اون یافته اولیه خودم که در خودم اندیشیدم و دیدم من که هستم با اون انطبا داره یا انطباق نداره و تازه اون رو هم دوباره باید بسنجم برای مثال اگر یک متن مقدسی به من میگفت مثلاً کما اینکه برخی از قسمتهای عهد جدید میگوید که به خاطر گناه آدم تو گناهکاری و گناه اینقدر بر ذات و فطرت و اراده تو سلطه داره که عقل درست نمیتونه کار کنه فطرت درست کار نمیتونه بکنه نمیتونی درست تصمیم بگیری اینها رو من میسنجم من اونم میسنجم یافته اولیم من اون را میسنجم نه اینکه عرض کنم که به اصطلاح اون را بپذیرم یعنی اینجوری به شما عرض بکنم محق ندارم انسان شناسی ما تعبداً از قرآن بگیرم کما اینکه یک مسیحی حق نداره انسان شناسیشو تعبداً از عهد جدید بگیره انسان شناسی مقدم بر عهد جدید عقل انسان مقدم بر عهد بر کتاب مقدس اینکه انسان کتاب را سنجیدی این مقدمه است انسان شناسی مقدم بر اون هست و بنابراین اون کتابی که میگوید یک گناه اولیه ای بوده که این گناه شامل یعنی همه نسل آدم را در بر گرفته و بنابراین عقل انسان اراده سان دیگه درست کار نمیکنه اینگونه نیست که من باید این را ته بدن بپذیرم نه نه انسان شناسی ما قبلش باید تعریف کرده باشم من انسان میرم سراغ عهد جدید یا عهد قدیم یا قرآن و اینها را با هم میسنجم بعد مربوط به قبلش هست بنابراین باید اگر کسی میخواد یک نظام اعتقادی درست کنه نظام باورش باید مبتنی باشد بر انسان شناسی نظام باورش باید مبتنی باشه برای انسان شناسی وبعد از انسان توانایی انسان و چی شروع بکنه تا بد بگه ایمان این انسان یعنی چه اسلام این انسان یعنی چه تقوای این انسان یعنی چه و مسائل دیگر را به اصطلاح شروع بکنه در نظام باید با انسان شروع انسان شناسی شروع کرد در نظام البته خیلی روشنه که ما یک انسان شناسی داریم برون دینی که مقدمه بر همه چیز هست و یک انسان شناسی داریم برون درون دینی که اون انسان شناسی در دینی بعداً از قرآن مجید و روایات استفاده بکنیم که تازه باید منطبق باشه و اون انسان شناسی بیرونیمون خوب من بحث را در جلسه بعد با انسان شناسی آغاز میکنم ولی مقصودم از انسان شناسی انسان شناسی برون دینیه تکلیفم را باید با خودم قبل از اینکه سراغ قرآن مجید بروم روشن بکنم یعنی این تکلیف را روشن بکنم که من مثلا عاقل هستم من فطریاتی دارم اراده دارم مختارم همه اینها را من باید در مرحله اول ازش بحث بکنم و از علاوه بر همه اینها من اخلاقیاتی دارم که با اون اخلاقیات میرم سراغ دین و اونا ملت و من دین را با او ملاک ها میخواهم بسنجم پیامبر را با اون ملاکها میخواهم بسنجم خدا باید تو اون چهارچوبه اون ملاک ها قرار بگیره وگرنه به اصطلاح دینداری میشود بی معنا اینجاست که میخوام مسیری کاملا متفاوت را من تو این نظام باور به پیمان که برسم به یک نظام عقیدتی نظام باور به اصطلاح کاملا نظاممند و منسجم خوب بحث ما اینجا به پایان میبریم و صلی الله علی محمد و آل محمد |
نسخهٔ کنونی تا ۲۵ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۹:۳۸
متن زیر برگردان فایل فوق توسط هوش مصنوعی و بدون ویرایش، حاوی اشکالات زیادی است.
بسم الله الرحمن الرحیم
تاکنون ما دوتا بحث داشتیم یکی عنوانش را گذاشتیم روش و مبانی اسلامپژوهی و دیگری را فقه حقوق بشر و بحثی که از امروز میخوایم بهش سلسله بحثهایی که میخواهیم بهش بپردازیم در واقع فقه باورهای اسلامی هست و ادعای ما اینه که این سه تا بحثی که کردیم که یکیش را امروز میخواهیم شروع بکنیم هر سه تا باید با هم باشه تا به اصطلاح اسلام پژوهی شکل بگیره البته بحث اولمان روش و مبانی بود بحث دوم مون فقه حقوق بشر بود و تو اون بحث دوم گفتیم که یا اشاره کردیم و حالا اینجا بهتره که توضیح بیشتری بدیم که ما کلاً یه چیزی که بهش گفته میشود احکام فرعی عملی و امروزه به خطا به او گفته میشود فقه در حالی که کل فقه نیست فقه یعنی اسلام شناسی روایات ما و قرآن مجید یعنی دین شناسی اسلام شناسی که بخشش احکام فرعی عملیه این بخشی که احکام فرعی عملی است به دو بخش تقسیم میشه یعنی در واقع کل فقه انسان را عادل میگرداند کلمه عادل به دو معناست خود عادل ادبیات دینی ما گاهی معادلش عادل معادل عادل ظالمی و گاهی معادله فاسق اونجایی که معادل عادل ظالم در واقع دایره اش ضیقتر از اون وقتیه که مقابلش فاسقه فاسق کیه فاسق کسی اگه بخوایم تعریف کنیم واثق کسیه که حقوق خدا و حقوق انسانها را رعایت نمیکنه این فاسق ظالم کیه ظالم اونیه که حقوق انسان ها را رعایت نمیکنه خب اینجا فاسق معناش اعم ولی در مقابل هر دو ما تو اصطلاح دینی عادل میدیم مثلا میگوییم که امام جماعت باید عاد باشد یا امام جمعه باید عادل باشد یعنی فاسق نباشد یعنی حقوق خدا و انسانها را رعایت کند ولی یه وقت میگیم پادشاه عادل اونجا که میگیم پادشاه عادل مقصود اینه که حقوق انسان ها را رعایت میکنه خوب پس کل این کلمه رعایت حقوق خدا و انسان که درایت نکنه بهش میگیم عادی بهش میگیم فاسق کل این احکام فرعی عملی ما را تشکیل میده پس احکام فرعی خطابش گفته میشود فقط احکام در واقع احکامی که در این رابطه است یه سرحکام در رابطه با حقوق انسانهاست یک سری احکام در با رابطه با حقوق خداست کل اینها میگنجد در اون چیزی که امروز بهش گفته میشود فقه و بنده بهش میگویم احکام فرعی عملی البته به یک معنا میتونم بهش بگم فقه ولی که تو اصطلاح قرون اولیه وجود داشته و اون فقه اصغر هست اصطلاحا یعنی در واقع مثلاً تو ادبیات کسانی مثل فارابی فقه را دو شاخه میکردن اکبر و یکی اصغر اینی که بهش امروزه گفته میشود فقه اصغره در واقع و که بخش اصلی این فقه اصغر بخش مهمش حقوق انسانهاست حق الناسه که خداوند نمیبخشه بابات بیشتر بهش توجه کنیم اون بخش دیگرش که حق الله هست اهمیت در نسبت به اون قسمت دیگر که حق الناس اهمیت کمتری داره و خداوند راحتتر میگیره سخته راه رسیدن بهش هم به اصطلاح آسونتره به اصطلاح این دوتا را باید توی بحث روش و مبانی که بحث میکنیم بگیم به لحاظ روش رسیدن و منبع تفاوتهایی هم با هم داریم ولی پس الان ما اینجوری بگیم فق یعنی اسلام شناسی تو آیات یعنی یک بخشی داره به نام فقه اصغر که همون احکام فرعی عملیه و که ما یک بخشش را بهش پرداختیم که حقوق بشره بهش یه جلسه بحث کردیم اما بخش مهمتر و اساسی اکبربره محال است که کسی در فقه اکبر فقیه نباشه یعنی شناخت نداشته باشه ولی در فقه اصغر بگوید من متخصص هستم این معناش اینه که ریشه تنه شاخه درخت را نشناسه طرف اون وقت بگه که من میخوام به اصطلاح میوه تولید کنم از این درخت خب این نمیشود امکانش نیست شما باید اکبر را مقدم است و متاسفانه در حوزه های ما اصلا کاری ندارن از همون صداهای نخست جدا شده فقه اکبر کنار گذاشته شده الان طلبه ای که وارد حوزه علمیه قم میشه یا جای دیگر میشه نجف جای دیگر یه مقدماتی میخونه ادبی شکمی منطق چیزهای دیگر و شروع میکند اصول فقه و خود فقه را و چه رسا اون موقع طرف ۷۰ ۸۰ سال هم ۵۰ ۶۰ سال هم توی حوزه علمیه هست و همین را میخونه یک جانبی است که خودش برای خودش کسی برنامه بریزه و به فق بر هم توجه بکنه حالا ما این جلسه مون به فقه اکبر اختصاص داره ما میخوایم بپردازیم به فقه اکبر اگر یه جلسهمون به فقه اصغر میپرداختیم یعنی بخش مهم فق تو حقوق بشر هست حقوق انسانها هست اینجا میخوایم که اکبر و همراه با او پیش بریم البته به لحاظ منطقی این جلوتر از اونه یعنی ما تا تکلیف اینا روشن نکرده باشیم نمیتونیم در باب اصغر نظر بدیم یعنی ما باید اگر میگوییم حکم خدا درباره حق انسان در این زمینه چیه میخوایم کشفش بکنیم خیلی روشنه که باید قبلش خدا را شناخته باشیم و حکم کرده باشیم برای خودمون آشکار کرده باشیم که این خدا چه ویژگیهایی داره خدا مثلاً دو تا ویژگی خدا فوق العاده اهمیت داره یکی به اصطلاح عادل بودن خدا و یکی حکیم بودن خدا چرا چون تا این دوتا روشن نشه شما یعنی این دوتا باید اصل قرار بگیره خدا عادل است خدا حکیم است پس خدا دستور غیرعادلانه و غیر مانع نداره پس قبلش باید خدا را شناخته باشیم پایه است اساس باید فتوا بدهد که در به اصطلاح حق الله چقدر در حق الناس و همه جا باید عدالت و حکمت خداوند را در نظر بگیره و البته خودش دوباره میشود معیار سنجش که هر فتوایی را که من دیدم با عدالت و حکمت خداوند ناسازگاره او را کنار بگذارم او را بگم حکم خداوند نیست عدالت و خداوند سازگار نباشه نمیتواند حکم خداوند باشه مسئله مهمیه بنابراین قبلش قبل از اینکه بپردازم به احکام فرعی عملی یا به اصطلاح چون تعریف کردم از این به بعد به کار میبرند قبل از اینکه بپردازم به فقه اصغر باید فقه در فقه اکبر شناخت پیدا کرده باشم خب حالا میگم فقه اکبر چیه فقه ور اون علمیست که به هست و هست و نیست ها میپردازد چه چیزهایی هست چه چیزهایی نیست و چه چیزهایی چگونه است تو اونجا به میپردازند خدا عادل است خدا هست خدا عادل است مثلاً شریک خدا نیست خدا ظالم نیست اینها چیزهایی که اینا مثالهاییه که زدم منتها نکته فوق العاده مهم اینه که در فقه اکبر هست و هست و نیستها یا مجموعه باورها یک نظام هست یه مجموعه نظاممنده یعنی چه شاکله نظاممند شاکله که یک مجموعه به هم مرتبطه شما مثلا اگر دیوار را در نظر بگیرید خوب روش مالیده شده رنگی هم روش مالیده شده رو گچ وزیرش یه مجموعه بلوک هست ای بلوکها فرقی نداره شما میتوانید یکی که در گوشه مثلاً جنوب غربی هست برداریم و بگذاری شمال شمال شرقش ای بلوک فرق نداره جاش کجا باشه همین الان میتونه جابجا کنه این نظام من نیست مجموعه مجموعه است ولی نظام من نیست ولی مثلا پازل را نگاه بکنید یک به اصطلاح برای کودکان درست میکنن مثلا نقشه ایران نقشه عراق نقشه کشورهای دیگر را استانهاشو جدا میکند اینجور نیست که هر قطعه یا هر جا بتونی بزری دقیق باید سر جای خودش بزارید تا شکل بگیره درست بشه اون وقت اون شاکله این اون نظامند پازل پازل کشور پازل مثلا نقشه ایران نظام یعنی با هم ارتباط دارند اجزا یک شاکله نظاممند دوتا ویژگی داره یکی اینکه همه اجزای خودشو باید داشته باشه و یکی اینکه هر عضوی سر جای خودش قرار بگیره یعنیاگر بعضی از قطعات نباشه اون مجموعه شکل نمیگیره اگه سر جای خودشم قرار نگیره شکل نمیگیره ها نظام باورها باورهای ما یه مجموعه نظاممند یعنی دوتا ویژگی را باید داشته باشه یکی اینکه همه اجزا را داشته باشه یکی اینکه همه اجزا سر جای خودشون قرار گرفته باشند اینجوری نیست که ما هر کدوم را خواستیم هر جایی قرار بدیم حالا مثلاً به عنوان نمونه یه طرف مقابلش فرض بکنم مثلا در فقه تو اون قسمت احکام به معنای شما کتاب حج را قبل از کتاب نماز اصطلاح کتاب الصلاة کتاب الحجج این دوتا رو جابجا کنید اصلا نباشه که توی کتابی از کتاب الحج بحث نشده باشه فقط مثلا کتاب اصلا یکی بحث شده باشه کتاب الصلالات این و بقیه مثلا ابواب فقه اصغر لطمه نمیزنه خیلی جابجا و لطمه نمیزنه معمولا ولی در فقه اکبر اینگونه نیست در فقه اکبر باید دقیق هر چیزی سر جای خودش قرار گرفته باشه و همه اجزا را داشته باشه هم باشه هم سر جای خودش قرار گرفته باشه اون وقت یک نقدی که بنده به کلام اسلامی دارم که پرداخته به اصطلاح به فقه اکبر یعنی نزدیکی که به فقه اکبر پرداخته تو علوم اسلامی علم کلام هست این کلامی که الان ما داریم کتاب های کلامی که داریم یک بسیار مهمش اینه که نظاممند نیست یعنی این دو شرطی که برای نظاممند بودن عرض کردم هیچ کدامشان نداره نه هیچ چیز نه همه اجزا را داره و نه اگر داره چیزی سر جای خودش قرار گرفته سر اون چیزی هم کسب سر جای خودش قرار نگرفته و البته اینو بحث بحث تاریخیه من تو جلسه قبل عرض کردم که به اصغر ما چون جدا شده از فقه اکبر چه لطماتی اما این از این طرفش میخوام الان اشاره بکنم که لطماتی که فقه اکبر هم خورده کم نبود به معنای اسلام پژوهی بوده اسلام شناسی بوده به مرور زمان این فقه که وظیفه اش دو قسمت وظیفه اش بوده یکی شناخت درست اکبر یک شناخت درست فقر به مرور زمان پرداخته فقط به فقه هست فقه شده فقه اصغر انحراف اشتباه وحشتناکیه یعنی در نتیجه اصغری که بریده یزد به اکبری وحشتناک شما بنده عرض میکنم و مکرر هم گفتم توش صدها حکم اجماعی پیدا میکنیم که به وضوح خلافه قرآن که به وضوح ظالمانه است این دلیلش یکی از دلایلش بریده بریدن به اصطلاح از اون هست یکی از دلایل به اصطلاح اون هست و عرض کنم که اما فقه اکبر وقتی فقه اصغر وقتی فقه به اصطلاح اکبر یعنی فقه شد فقه اصغر فقه اکبر سرش بی کلاه موند سرش بی کلاه موند و عرض کنم خدمتتون که یک علم دیگری بود اسمش بود کلام که اون کلام به دفاع میپرداخت به دفاع از آموزههای دین میپردا کارش دفاع بود به تدریج که کارش دفاع بود وزیرهای عقیدتی دین را هم به اصطلاح بر عهده گرفت اون وقت ساختار او چون متناسب با صابر دفاع بود به اموری میپرداخت که ما با ادیان دیگر اختلاف داریم برای اموری میپرداخت که اختلاف داریم به همه باورها اینجاست که برخی از باورهای مهم سر یعنی بیرون ماند یکی از این باورهای فوق العاده مهم انسان شناسی یکی از این باورهای فوق العاده مهم رستگاری شناسی یکی از این باورهای فوق العاده مهم دنیا شناسی و همینطور خوب این باعث شد که مال آن چیزی که تحت عنوان کلام اسلامی داریم یه مجموعه غیرنظام مند بشه یعنی بر اصول دین شکل بگیره اصول دین مقصود چیه یعنی مقصود پایههای اصول یعنی پایهها نه نه به معنای پایههای دین اگه به معنای پایههای دین بود درست بود ما هم میگوییم اصول دین باید به معنای پایههای دین باشه نه به معنای پایههای دین به معنای اموری که ما با دیگر ادیان و مذاهب اختلاف داریم چون از اون کلام اومد که به معنای دفاع بود تو دفاع فقط تو این چیزهایی که اختلاف داریم بحث میکرد اینجاست که دیگه نیامد به انسان و امروز کلام ما حلقههای مفقوده فوق العاده بسیار کمرشکن این حلقههای مفقودهای که نداره بسیار کمرشکنه مثل انسان شناسی شما که انسان شناسی را بیان نکنید نمیتوانید بگویید که این انسان مثلاً چگونه رستگار میشود انسان برای رستگاریش آیا نیازی به پیامبر دارد یا ندارد نیازی به راهما دارد یا ندارد این انسان توانش چقدره آیا خودش میتواند مسیر را بپیماید یا نمیتواند انسان عقلش چه اندازه است آیا عقلش ضعیف و به قول مردم ناقصه یا نه قوی و چالاکه انسان فطرتش چگونه است آیا فطریاتی داره یا نداره و اگر داره چه کارایی دارد همه اینها فوق العاده مهم به تعبیری اگر بخوام بحث بکنم اینگونه میگم خوب اما یه انسانی را داریم اینجا میخوایم بهش بگیم یه قله را فتح بکنه ما قبلش باید بشناسیم که این انسان چقدر توانایی داره اصلا پاش لنگه یا نیست آیا از آدمی که روی ویلچر راه میره میبرنش میتونی درخواست بکنی که قله را نمیتونه نمیشه ازش بخواد حل سوال اینه آیا همه انسانها روی ویلچر هستند اگر انسان را به گونهای تعریف کرده که همه انسانها روی ویلچر هستند نمیتونه دیگه از این انسان بخواد که قله را فتح بکنه این به عنوان مثال دارم میگم خوب انسان باید قبلا خود این انسان دقیق بشناسید از طرف دیگه را هم بشناسید بدونیم برای فتح این قله چه چیزهایی لازمه توان با توجه به توانایی های این آدم و سختی فتح اون قله بگه که انسان این انسان به چه چیزهایی نیاز داره آیا به راهنما نیاز داره یا نداره اون وقت میتونی بگی که این کوه که میخواد طرف بره و قلهشو فتح بکنه یه جاهایش جنگله یه جایش رودخانه است یه جاهایش عرض کنم که مار هست توی چی و میره بالا تر مثلا مشکلات دیوار است دیواره عمودی که باید مثلا 10 متر ۲۰۰ متر مثلا از یه دیواره عمودی بالا بالا بره ۲۰ متر ۵۰ متر بالا بره به چه طنابی نیاز داره به چه کفشی نیاز داره تو اون قسمت جنگل که میخواد رد بشه اون قسمت مار هست خواب میخواد خوابش باید چه شکلی باشه که از گزند در امان باشه بالاتر که میره فشار هوا کم میشه اونجا به دستگاه به تنفس نیاز داره و باز بالاتر اثر هم فشار هوا بسیار کمه هم برف سرماستیده کاملا اینا به هم ربط داره که همه اینها را با هم بشناسید و خیلی هم مهمه که از کجا شروع بکنی از کجا کدامش باید شروع بکنیم خوب همه رو باید بشناسی ولی باید انسان را مثلا اول بشناسیم و قدرتش را و بگی که ها اینجاست که ما به تو این چیکار میخوایم که اگر بخواهیم این رخ بده ببینید تمام فقه اصغر با در واقع باید و نبایدها که تو این مسیر باید و نبایدهایی که تو این مسیر باید بهش توجه بکنیم که کوه را به پیمایی بری قله رو فتح کنی یه باید و نبایدهای اینها حالا ولی قبلش باید بحث کرده باشیم شما نمیتونی همین گونه بیای بگی که خب من از فقه و اصغر بحث میکنم قبلش اصلا چرا من باید به اصغر را رعایت کنم قبلش من کی هستم اصلا چرا من باید این فقه اصغر را رعایت کنم و گوزن نباید رعایت کنه من مطلق هستم پس باید معلوم بشه من کی هستم او اصغر متوجه من هستم من باید شناخته شده باشم اون فقه اصغر در واقع دستورات خداست به من از خدا باید شناخته شده باشه بتونیم اونها را بیان بکنیم پس آنچه که ما باهاش روبرو هستیم اینه که ما یک نظام اعتقادی داریم که کلمه نظام غلطه بهش بگم ما یه مجموعه باورهایی داریم غیر نظاممند اصول حل های مفقوده فوق العاده مهمی داره و اون چیزای هم که داره تازه سر جای خودش نیست عنوان مثال عرض میکنم ما انسان شناسی نداریم روی چه کسی کتابهای کلامیمون بحث از انسان شناسی مطرح بحث از رستگاری شناسی مطرح نیست بحث از دنیا شناسی مطرح نیست چه بسا بحث از جهانشناسی مطرح نیست این دوتا با هم فرق داره دنیا یعنی زندگی اکنون ما زندگی اکنون ما ولی جهان شناسی یا کیهان شناسی یعنی عالم بیرونی چیزی که هست خوب دیگه این دوتا را باید بشنو باید شناخته بشه یعنی به هر حال شما ظرف رستگاریت یعنی اون ظرفی که داری ازش استفاده می کنی و توش میخوای چی بکنی در واقع جهانیست که بیرون است ما قرار داره و این جهانو باید بشناسید همه اینها را که شناختی اون موقع به اصطلاح خوب اون کارهایی که دیگه باید بکنی مشخص میشود اگر بخوام یه نکتهای را بگم و اون اینکه اصلا دین چی تا بعدش بگم که من باید دیندار باشم و بعدش بگم که تو ادیان من باید اسلام را انتخاب بکنم نصیر باید طی بشهدینا تو فلسفه دین تعریف کردند و نرسیدن به یک تعریف معین و مشخص گفتن نمیشه تعریف بکنی چرا چون فلسفه دین با حق و باطل کاری نداره میگه این ادیانی که هست من میخوام تعریف کنم اونایی که بهش گفته میشود دین اصلا وجه مشترکی وجود نداره که من بتونم تعریف کنم اینی که خیلی با مشکل برخوردن ولی ما الان وقتی میخوایم بحث کنیم یه بحث درون دینی داریم توی فلسفه دین کاری با حق و باطل نداره ولی الان ما چون یک بحث درون دین با حق و باطل کار داریم در واقع میخوایم دین حق دین درست را تعریف کنیم من تو درون دینی یا کلامی اینا اینگونه تعریف میکنم برنامه خدا برای رستگاری انسان برنامه خدا برای رستگاری انسان خیلی کوتاه خدایی هست انسانی هست انسان باید رستگار بشه به برنامه نیاز داره خدایی برنامه را در اختیار انسان گذاشته اینجوری به ساده تعریف کردم برنامه خدا برای رستگاری انسان بخشی از اون برنامه ولی قبلش باید همه اینها را شناخته باشم اصلا اولین کلمه گفتیم برنامه خدا برای رستگاری انسان اولین چیزی که باید درست شناخته بشه انسان انسان بد رستگاریه اون وقت خدایی که میخواد این برنامه رو بفرسته چه بشناسیمش تا اون موقع بتونیم برنامه رو بشناسیم انسان شناخته بشه رستگاری شناخته بشه و خداشناخته بشه در واقع خدای برنامه خدا ریخته گفتیم اگه بخوایم رو مثالی که زدیم که ما بریم بالای این قله را فتح بکنیم اگه اون برنامه رو خدا ریخته انسان باید بشناسیم قله را باید بشناسیم باید بشناسیم خدا را هم بشناسیم و بعد تا برنامه را بشناسیم وگرنه برنامه رو نمیتونیم بشناسیم اینا رو باید جلو در شناخته باشیم پس شناخت ها مقدمه بر عملهاست رطبتاً و منطقاً باید اونا رو بشناسیم اون وقت یه مسئله دیگر که فوق العاده مهمه و اون اینکه فرض کنیم میخوام توی این راه بحث بکنم خدا هست این را اثبات بکنه این خدا راهنمای فرستنده است راهنما اما سوال این خدا ولی راهنما چه ویژگیهایی باید داشته باشند چه ویژگیهایی باید این خدا و راهنما داشته باشند آیا راهنما هر کسی میتونه باشه یا یه ویژگیهایی باید داشته باشه که من بتونم بشناسمش بتونم بهش اعتماد بکنم باید بتونم بهش اعتماد بکنم خب مثلا یه آدم بوده کاملا دروغگو تا دیروز دروغ میگفته خیلی زیاد الانم دروغ میگه ولی ادعا کرده که خدا منو فرستاده برای راهنمایی انسان ها خوب معلومه من نمیتونم از اون گذشته خود این خدا باید چه ویژگی هایی داشته باشه که من بگم خب این خدا برای من برنامه فرستاده و این خدا رستگاری من را با برنامه خودش تضمین میکنه خدا چه ویژگیهایی باید داشته باشه این راهنما چه ویژگیهایی باید داشته باشه چگونه بشناسم خدا باید ویژگی هایی داشته باشه خدا دل باشه باید راستگو باشه باید به وعده خودش عمل بکنه اگه خدا به وعده خودش عمل نکنه اون وقت درست کار میبره دوزخ و بد کارا رو میبره به بهشت پس خدا باید عادل باشه این خدا باید خلف وعده نکنه این خدا باید خوب باشه خدا باید داشته باشه این پیامبری را هم که میفرسته راهنمایی را هم که میفرسته ویژگیها را باید داشته باشه پس قبل از اینکه من برم سراغ خدا قبل از اینکه برم سراغ پیامبر و از این گذشته قبل از اینکه من میخوام برم الان اکنون من الان توی این عصر متولد شدم میخوام برم سراغ قرآن سوال به چه دلیل برم سراغ قرآن چرا برم سراغ قرآن نرم سراغ تورات سراغ انجیل نرم سراغ کتاب هندویی بودایی به چه دلیل باید برم سراغ قرآن خب من باید بسنجم قرآن را با اون کتابها کما اینکه شخصیتی هم که ادعا میکنه که من پیامبر خدا هستم باید بتونم بسنجمش که واقعا پیامبر خدا هست یا نیست خود خدا رو هم بتونم باید بگم که اگر خدا اینگونه باشد خدا عادل نباشه که مثلا دین داری بی معنا است خوب اینجا یک مسئله فوق العاده مهم مطرح میشه و اونی که من انسان قبل از اینکه سراغ دین بروم باید یه اخلاقیاتی را بشناسند اینجاست که صحبت از این به میان میاد که اخلاق مقدمه بر دین است اخلاق مقدمه بر دین است اگر اخلاق مقدم بر جین هست دین برنامه خدا برای رستگاری انسان بود ولی قبل از اون من باید اخلاقی را شناخته باشم تا بتونم کتاب باش بسنجم بگو وسیله که با کتابهای دیگر پیامبر را بسنجم خدا را بسنجد همه اینها رو من باید بسنجم پس باید اخلاقی داشته باشم اخلاق مقدمه مسئله فوق العاده مهم به وجود میاد که اخلاق جزء فقه اصغره یا جز فقه اکبربره کدام یک از اینها اخلاق جز فقه اکبر یا روز اصغره سوال اخلاق مهمتره یا فقر خیلی این باید مهم اصلاً ما گفتیم فقه اصغر آرمانش هدفش عدالت انسانه یک انسان عادل بشه در مقابل البته فاسق و گاهی هم در مقابل ظالم کیه جلوتر باید عادل تعریف کرده باشیم با شناخته باشیم اینجاست که صحبت فوق العاده مهم به وجود میاد که معروف که اخلاق مقدم بر دین است اعم از فقط و فقط انسان قبل از اینکه دیندار بشود باید اخلاق را شناخته باشه با ملاک اخلاق دین را بشناسه با ملاک اخلاق اخلاق چقدر لفظ دین داری اصلا انسان متخلق است که تشخیص میدهد که من باید یک وظایفی دارم یه تکلیفایی دارم خب پس اخلاق حالا اینجاست اخلاق جز فقه اکبر یا جزف اصغره مقدمه اخلاق جزئی از انسانیت انسان اگر میخواهیم بحث ازش بکنیم جاش توی فقه اکبر اگر میخواهیم یا مقدمه بر فقه اکبر کجا همون جایی که انسان را بستیم انسان را که بحث میکنیم اون موقع باید ویژگی های انسان بحث بکنیم آره اونجا انسان عاقل است عقل و خرد ترین محصولش اخلاق بنابراین اگر به جای اینکه بگویم انسان حیوان ناطقه است بگویم انسان حیوان متخلقه است انسان حیوان اخلاقی هست حرف بسیار درستی زدم حرف نادرستی نیست به چرا چون اخلاق مهمترین دستاورد خرد هست اخلاق مهمترین آورد خرد هست اینجا میخوام به یه نکته اشاره بکنم مرحوم کلینی احادیث ما را دسته بندی کرده یک کتاب داره به نام اصول کافی است به نام اصول کافی یک مجموعه گستردهتر داره به نام فروع کافی در اصول به اعتقادات پرداخته و در فروع به همین احکام فرعی عملی اما نکته فوق العاده مهم اینجاست در اصول کافی اخلاق هم اونجا وصل شده یعنی در اصول بحث شده از اخلاق اخلاق را نیاورده توی فروع شاید این قضیه به صورت اتفاقی رخ داده باشه شایدم مبنایی داشته باشه هر چیزی که هست درسته نباید توی فرو میومد خوب اینجاست که من میخوام حالا این جلسه اول است میخوام اینو بحث بکنم من میخوام یه نظام باور منسجم برای خودم درست بکنم یه نظام باور منسجم میخواهم برای خودم درست بکنم که هم همه چیز را در بر داشته باشد هم همه چیز سر جای خودش قرار گرفته باشد سالین که از کجا شروع کنم از کجا شروع کنم به عبارت دیگر من درسته که یک عمری از سن متعدد طولانی از من گذشته ولی از الان تصمیم گرفتم که باورها فرض کن از کجا شروع کنم نخستین مسئلهای که باید بهش بپردازم چیه مسئله بعدی چیه بعد تا من نظام را درست بکنم از کجا شروع کنم و به کجا برسم عرض کنم که اینجاست که خوب یک مسئله فوق العاده مهم به وجود اومده عکس کنم خدمتتون که اینجا ۱ مسئله به وجود آمده و تو یک کلام هم شیعه معتزله اشاعره امثال اینها گفتند که نخستین تکلیف انسان چیه به این شکل بیان کردن نخستین تکلیف انسان چیه عرض کنم که خیلی مسئله مهمه گفتن جواب دادن نخستین تکلیف انسان خداشناسیشناخت خداست نخستین تکلیف انسان شناخت خداست عرض کنم که اون وقت اختلاف شده بین مثلاً عشایر از یک طرف و معتزله و شیعه است طرف دیگر اینکه حالا که نخستین تکلیف خدا خداشناسیه آیا این تکلیف تکلیف شرعیه این تکلیف تکلیف شرعیه یا تکلیف تکلیف به اصطلاح عقلی مقتضی عشاعره گفتن تکلیف تکلیف به اصطلاح عشایر گفتن تکلیف تکلیف شرعیه یعنی چه یعنی چون خدا گفته تو قرآن مجید ما وظیفه داریم که خدا را بشناسیم خدا دستور داده که ما خدا را بشناسیم خب اینجا که معلومه که یک اشکال مهم وارد به این حرف و اون که شما اگه نخستین تکلیفت را از قرآن میگیری قرآن که هنوز تبدیل هنوز که معلوم نشده خدایی هست که این خدا پیامبری فرستاده باشه که این پیامبر کتابی باشه و امثال اینها که رخ نداده کتاب تو مرحله بعد تصویب میشه یعنی حجیتش ثابت میشه شما چه جوری دو مرحله قبل را میخوای از کتاب بگیری از شاعره میگن شیعه و معتزله گفتن نه این تکلیف تکلیف عقلیه چون عقل میگوید من باید برم و خدا را بشناسند خوب حالا به شیعه و معتزله گفته میشود که خب شما که میگید تکلیف عقلیه باید دلیل عقلیت را بیان بکنید بگید که چه دلیلی داریم عقلاً به چه دلیل به چه دلیل عقلاً واجبه تا موقع من قبول بکنم آقایون شیعه و معتزله گفتن به دو دلیل یک دلیلش به اصطلاح شوکر منعمه و یکی دفع ضرر محتمل دفع ضرر محتمل چیه دفع ضرر محتمل اینه که ما احتمال میدیم که خدایی باشه قیامتی باشه و حساب و کتابی باشه و امثال اینها پس باید تحقیق بکنیم ببینیم واقعاً خدایی هست یا نه فرستاده یا نه و امثال اینها باید اینها را تحقیق بکنیم و باید بفهمیم آیا جا هست پس وظیفه است که بسنجیم ببینیم خدایی هست یا نیست در واقع مثال مثلا میزنن میگن حتی اگه یه بچه گفته باشه که توی این سوراخ مار رفت عقل به ما میگوید همینجور دست سوراخ نکنیم و ببینیم یه بررسی بکنیم اینجا هم باید ببینیم همه پیامبران اومدن گفتن که خدایی هست پس ما باید ببینیم واقعا سنجیم اما صحبت سر اینه فرض کنیم یک کسی هستند پیام پیامبران بهش نرسیده او چگونه باید بسنجه که آیا خدایی هست یا خدایی نیست از کجا باید چرا باید بسنجه و از این گذشته خیلی ترسها یا چیزی را به انسان میگن به چه دلیل من وظیفه دارم که برم و بسنجم ببینم دروغ گفتن یا راست گفتن پس این استدلال دفع ضرر محتمل استدلال درستی نیست استدلال دیگری آوردن به شکر مهم میگن خداوند این همه نعمت در اختیار ما گذاشته ما باید ببینیم منعم را بشناسیم که شکرگزاری کنیم باید ببینیم بازم اینجا صحبت میکنیم که ما نمیدونیم اصلا منعمی هست یا منعمی نیست منعمی در کار هست یا منعمی در کار نیست اصلا نمیدونی این واحبی که در اختیار ما هست آیا طبیعت در اختیار ما گذاشته یا در کار که به اصطلاح او در اختیار ما گذاشته یا چیز دیگری هست این نمیدونیم اصلا شما نمیتونید از اول بگیم نه من اصلا نمیدونم هست یا نه آره اگر بدونم منعمی هست که این نعمت در اختیار من گذاشته من باید برم را بشناسم ولی وقتی اصلاً نمیدونم هست یا نیست من دیگه نمیتونم خدا را دیگه معنی نمیده که برم با او را بشناسم بنابراین دو دلیلی که میارن که نخستین تکلیف ما خداشناسی هست هر دو مخدوشه نخستین تکلیف ما خداشناسی من ادعام اینه که نیست نخستین تکلیف ما خودشناسیه نخستین تکلیف انسان اینه که بفهمه من کی هستم دلیلش چیه دلیلش اینه که باید بفهمیم چون انسان همون لحظهای که فهمید که انسانی باید تشخیص بدیم یعنی اینو تشخیص میده فوری اگر من انسانم پس حیوانات تفاوت دارند تفاوت خودشو با حیوانات میفهمه و اگر فهمید که من با حیوانات تفاوت دارم پس متفاوت با اونها زندگی باید بکنم متفاوت باید زندگی کنم همین که من متفاوت با حیوانم همین که انسان اینو فهمید اینو میفهمه که من دست خودمه که چگونه زندگی بکنم سرنوشت خودم را خودم باید رقم بزنم این تفاوت را میفهمه و اگر کسی این را فهمید میفهمه که پس نخستین تکلیفش اینه که خودش را بشناسه پس نخستین تکلیف خودشناسیه نه خداشناسی واقعیت اینه که انسان همین که انسانیت خودش را درک میکنه باید خودش را بشناسه باید بدون من چی هستم وقتی درباره این کیستی خودش یا چیستی خودش تحمل کرد اون موقع در گامهای بعدی که من در کجا هستم از کجا آمده ام به کجا میروم چه کسی مرا به وجود آورده است برای چه به وجود آورده است آیا خود به خود به وجود آورده ام آیا طبیعت کور منو به وجود آورده به طور اتفاقی یا اینکه یک کسی شخصی مرا با هدف مشخصی به وجود آورده اینها سوالاتی است که یکی پس از دیگری مطرح میشود همین که گفت من کیستم فوری این سوال مطرحه فوری همراه من کیستم من که قابلیتهایی دارمچه تفاوت با حیوان دارم من عقل دارم من فطرت دارم حیوان فقط غریزه داره حیوان با غریزه زندگی میکنه من با عقل و فطرت زندگی میکنم پس من تفاوت دارم عقل و فطرت من باید و نبایدهایی برای من قرار میدهد حیوان با غریزه است اتوماتیک وار کار میکنه ولی من که عقل دارم عقلم میگوید نه نه توی تکلیفهای اختیاری داری باید فوری همین که فهمیدم که عقل دارم سرش به اصطلاح میآید خوب این نقطه شهود که اون موقع وقتی من شروع کردم خودم را بشناسم گام به گام تو همون مرحله خودشناسی میگویم عقل من یه باید نبایدهایی برای من دارد فطرت درونم میجوشه میگم باید این کارها را بکنم این کارها را نباید بکنم اخلاق میشود جزء وجود انسان و مقدم بر همه چیز سوال اینه که هر سخنم اینه تو این جلسه اول که ما اینجور نیست که مجاز یعنی منطقاً از هر جا بخواهیم شروع بکنیم ما باید از یک جایی شروع بکنیم و پله پله برویم جلو انسان نخستین ارشمن خودشناسی توانایی های من باید و نبایدهای ابتدایی من که گام به گام که میروم جلو اینکه چه کسی مرا خلق کرده چه کسی مرا به وجوه آیا به هدف دار آیا بی هدف سوال پیدا بکنم و برم جلو و نظام اعتقادی خودم نظام باورهای خودم را به اصطلاح شکلش بدم روی این اساس که گفتم و کردم نه بر نمیخوام حکم بکنم برای نظام که بگویم انسان اساس نظام هست چیست کما اینکه برخی از اومانیستها میگویند برخی از انسان گراها میگویند من اینجا رو نمیخوام بگم یه چیز دیگری را میخواهم بگویم برای شکل دادن نظام باور باورهایی که من باید داشته باشم کلا چه چیزهایی هست چه چیزهایی نیست که ازش آها برای شکل دادن نظام باور نخستین مسئلهای که من باید بهش بپردازم و مهمترین مسئلهای که من باید بهش بپردازم انسان نه خدا من کی هستم البته در گام بعدی گامهای بعدی وقتی که خدا برای من اثبات شد و پیامبر برای من اثبات شد و قرآن برای من اثبات شد که کتاب خدا هست بعداً اون موقع میبینم که قرآن هم انسان را چگونه تعریف کرده قرآن انسان چگونه تعریف کرده و اون موقع میتونم بسنجم و ببینم آیا اون تعریفی که قرآن از انسان کرده با اون یافته اولیه خودم که در خودم اندیشیدم و دیدم من که هستم با اون انطبا داره یا انطباق نداره و تازه اون رو هم دوباره باید بسنجم برای مثال اگر یک متن مقدسی به من میگفت مثلاً کما اینکه برخی از قسمتهای عهد جدید میگوید که به خاطر گناه آدم تو گناهکاری و گناه اینقدر بر ذات و فطرت و اراده تو سلطه داره که عقل درست نمیتونه کار کنه فطرت درست کار نمیتونه بکنه نمیتونی درست تصمیم بگیری اینها رو من میسنجم من اونم میسنجم یافته اولیم من اون را میسنجم نه اینکه عرض کنم که به اصطلاح اون را بپذیرم یعنی اینجوری به شما عرض بکنم محق ندارم انسان شناسی ما تعبداً از قرآن بگیرم کما اینکه یک مسیحی حق نداره انسان شناسیشو تعبداً از عهد جدید بگیره انسان شناسی مقدم بر عهد جدید عقل انسان مقدم بر عهد بر کتاب مقدس اینکه انسان کتاب را سنجیدی این مقدمه است انسان شناسی مقدم بر اون هست و بنابراین اون کتابی که میگوید یک گناه اولیه ای بوده که این گناه شامل یعنی همه نسل آدم را در بر گرفته و بنابراین عقل انسان اراده سان دیگه درست کار نمیکنه اینگونه نیست که من باید این را ته بدن بپذیرم نه نه انسان شناسی ما قبلش باید تعریف کرده باشم من انسان میرم سراغ عهد جدید یا عهد قدیم یا قرآن و اینها را با هم میسنجم بعد مربوط به قبلش هست بنابراین باید اگر کسی میخواد یک نظام اعتقادی درست کنه نظام باورش باید مبتنی باشد بر انسان شناسی نظام باورش باید مبتنی باشه برای انسان شناسی وبعد از انسان توانایی انسان و چی شروع بکنه تا بد بگه ایمان این انسان یعنی چه اسلام این انسان یعنی چه تقوای این انسان یعنی چه و مسائل دیگر را به اصطلاح شروع بکنه در نظام باید با انسان شروع انسان شناسی شروع کرد در نظام البته خیلی روشنه که ما یک انسان شناسی داریم برون دینی که مقدمه بر همه چیز هست و یک انسان شناسی داریم برون درون دینی که اون انسان شناسی در دینی بعداً از قرآن مجید و روایات استفاده بکنیم که تازه باید منطبق باشه و اون انسان شناسی بیرونیمون خوب من بحث را در جلسه بعد با انسان شناسی آغاز میکنم ولی مقصودم از انسان شناسی انسان شناسی برون دینیه تکلیفم را باید با خودم قبل از اینکه سراغ قرآن مجید بروم روشن بکنم یعنی این تکلیف را روشن بکنم که من مثلا عاقل هستم من فطریاتی دارم اراده دارم مختارم همه اینها را من باید در مرحله اول ازش بحث بکنم و از علاوه بر همه اینها من اخلاقیاتی دارم که با اون اخلاقیات میرم سراغ دین و اونا ملت و من دین را با او ملاک ها میخواهم بسنجم پیامبر را با اون ملاکها میخواهم بسنجم خدا باید تو اون چهارچوبه اون ملاک ها قرار بگیره وگرنه به اصطلاح دینداری میشود بی معنا اینجاست که میخوام مسیری کاملا متفاوت را من تو این نظام باور به پیمان که برسم به یک نظام عقیدتی نظام باور به اصطلاح کاملا نظاممند و منسجم خوب بحث ما اینجا به پایان میبریم و صلی الله علی محمد و آل محمد