جلسه دوم: چیستی و هستی دانش فطری
متن زیر برگردان فایل فوق توسط هوش مصنوعی و بدون ویرایش، حاوی اشکالات زیادی است.
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
بحث درباره روش و مبانی اسلام پژوهیه و من در جلسه اول یک بحث مقدماتی را مطرح کردم و مقصود از اون عنوان را بیان کردم و نکاتی را مطرح کردم از جمله اینکه با اینکه در اسلام شناسی رایج میگویند ما چهار منبع داریم کتاب و سنت و اجماع و عقل ولی بنده شاهد این بودم که در عمل دو تا از این منابع کارایی ندارند که کتاب و عقل باشند اینها به کار گرفته نمیشن و در واقع آنچه در عمل مورد استناد قرار میگیره سه چیزه کتاب در واقع به ترتیب اجماع شهرت و خبر واحد و بنده عرض کردم که من از همون اولی که درس اصول فقه را اولین کتاب اصول فقهی را مرحوم مظفر را خوندم دیدم که این سه تا هیچ کدوم اعتبار و حجیت نداره و به تدریج به اینجا رسیدم که ما دوتا منبع داریم یکی پیامبر باطن و یک پیامبر ظاهر که هر یک از اینها به دو بخش تقسیم میشه یعنی دو قسمت داره پیامبر باطن به فطرت و عقل تقسیم میشه و پیامبر ظاهر به کتاب و سنت که سنت غیر از خبر واحد یعنی خبر واحد خبری است که صرفاً زنآوره ولی من خبر واحد را حجت نمیدونم الا در یک موردی که بعداً عرض میکنم که اونجا هم نه به خاطر اینکه زن ناوره به خاطر اینکه چارهای نیست به خبر واحد هم به اصطلاح استناد میکنم خب حالا از امروز میخوام که آغاز بکنم اولش را و بیان بکنم که چرا این را پایه قرار میدهم من فطرت را پایه همه شناختهای دینی قرار میدم و اسلام شناسی قرار میدم مقصودم از فطرت اینه که انسان یک سری شناخت ها و یک سری دانشگاه های فطری داره قرض درونش میجوشه در درباره اینکه آیا ما دانش فطری داریم یا نه خوب از قدیم بحثهایی بوده مثلاً افلاطون میگفته که ما در عالم مثل زندگی که میکردیم دانشهایی داشتیم و اینجا وقتی که امری را یاد میگیریم در واقع یادآوریه که درون عالم میدونستیم که در مقابلش گفته میشود که اصلا عالمی به نام مثل وجود نداشته و این را رد میکنند که ما چیزی میدانستیم و صرفاً یادآوری است به معنای دیگری دکارت یک دانشگاه فکری قائل بوده کانت عمر ما تقدمی که میگوید اونها را فطری میدونه به یه معنایی بنابراین دانش فطری میخوام بگم تو اندیشه فلسفی از قدیم مطرح بوده در جهان اسلام ما دوتا بحث داشتیم یکی اینکه مفهوم فطری داریم یا نه چون ما یک تصورات داریم و یک تصدیقات داریم آیا ما تصورات فطری داریم یا نه اینکه یک مفهومی فطری باشه ظاهراً در جهان اسلام به مشهوره که ما هیچ مفهوم فطری نداریم هیچ مفهوم به اصطلاح که فطری باشه ما نداریم در غرب در میان فلاسفه اخلاق مثلاً شهودگراها وجود دارد که میگویند چرا ما یه مفاهیم فکری داریم مثلاً مور میگوید که مثلاً مفهوم درست این فطریه و بقیه مفاهیم اخلاقی از این گرفته میشود جیگر شهودگراها اونها هم یک چیز دیگری را مثلاً برخی میگویند مفهوم باید فطریه و اختلاف دارند و بقیه مفاهیم بر این مفهوم مبتنی است خوب اصل این قضیه را عرض بکنم که اینجا به هر حال مطرح بوده در جهان اسلام ظاهراً عالمان میگویند که ما هیچ گونه یعنی هیچ کس در جهان اسلام در میان عالمان مسلمان قائل به مفهوم فطری نشده هر چند که قائل به تصدیقهای فطری شدند قائل به تصدیق فکری مفهوم نه که یک جمله فطری باشه یک گزاره فطری باشه قائل شدند کسان زیادی هم مخالف بودند شاید بتوانیم بگیم اکثریت مخالف بودند مثل ابن سینا و دیگران از تعابیرشون برمیاد که با مفاهیم با گزارههای فکری مخالف هستند بنده در باب مفهوم عرض میکنم که برای من حداقل یک مفهوم فطری و اون مفهوم حقه که در مقابلش باطل قرار داره نه مفهوم حق اونجا که میگیم حقوق بشر اون محصولم نیست مفهوم حق در مقابل باطل انسان ها مفهوم حق را فطرتاً مییابند و هیچکس هم نیاز نیست که برای اونها توضیح بده که حق یعنی چه به گمان من این گونه است آیات متعددی از قرآن مجید گفته فلان چیز حق است فلان چیز حق است و هیچ آدمی به خودش اجازه نداده که بپرسه حقه یعنی چی به گمان من مفهوم حق یه مفهوم فطری است و اگر بخواهیم معنیش هم بکنیم نمیتوانیم یعنی هر تعریفی بخواهیم از مفهوم حق بکنیم خودش پیچیده تر از کلمه حقه یعنی ما نمیتونیم با یه تعریفی حق را واضح ترش بکنیم از آنچه که هست و مفهوم فطریه و در مقابلشم باطل هم فطریه شاید کسی مدعی بشود که کلمه عدلم معنای عدل داد حالا به زبان فارسی فطری هست و نمیشه توضیح بدی و کسانی که خواستن توضیح بدن پیچیدهترش کردن خب بنابراین میخوام بگم بنده مدعیام که اجمالا ما مفهومی که فطری باشه داریم حداقل واژه مفهوم حق هست اما از همین ابتدا عرض بکنم باز به باور من یک تصدیق فطری هم قطعی داریم یعنی این رو هم مسلم میدونم فکر میکنم همه انسانها این گذاره را از درون خودشون میفهمن بعضی از اینکه مفهوم حق را در مییابند این را هم در مییابند که من باید تسلیم حق باشم من باید به حق گردن به نهم فکر میکنم که میگذاره هم فطرس در واقع سوره روم هایده ۳۰ فقم وجه الدینه حنیفن فطرت الله لطیف الناس علیهها خوب ترکیب این آیه یه مقداری اختلاف شده ولی من حنیفا را حال میگیرم برای فاعل اقیم به این دین رو کن حق پرست به این دین حق پرستان رو که این حالت حق پرستی فطرتی است که خدا تو را بر آن سرشته است فطرت الله التی فتن الناس علیها یعنی همه انسانها حق پرست خلق شدند جز فطرتشون حق پرستی حنیف بودن جز فطرت انسان هاست اینکه همه انسانها میدونن باید تسلیم حقیقت باشند حالا من از این آیه قرآن اینو برداشت میکنم ولی قبل از اینکه برم سراغ آیه قرآن می یابم این را که همه انسانها میخوان اثبات بیان کنند که موزهای که گرفتند عملی که انجام دادند اینا حقه و شما آدمی را پیدا نمیکنید که بگوید این حرفی که زدم باطله و دلم میخواد باطل بگم هیچ آدمی اینجوری پیدا نمیشه همه انسانها مدعی هستند که هر حرفی میزنند هر موضعی دارند یا هر عملی انجام میدن حقه حتی اون وقتی که در درون خودشون میدونن باطله ولی ادعاشون اینه که حقه چرا چون میدونن که تنهای دیگر داورشون اینه که نباید هیچ انسانی به باطل گردن نهد و همه باید به حق گردن نهند به گمان من یک مفهوم فطریست و اون مفهوم حقه حداقل یکی نمیگم یکی حداقل این یه مفهوم فطریست و یک تصدیق هم یک گزاره هم فطریست که اون اینکه من باید تسلیم حق باشم انسان باید تسلیم حق باشد انسان باید به حق گردن نهد انسان نباید به باطل گردن باطل را بپذیر از این یکی رو جداش میکنم از سایر و میگم به نظر من این مسلمه که این فطریه و هیچکس هم در طول تاریخ استدلال نکرده برای اینکه انسان باید تسلیم حقیقت باشد هیچ کس نیامده از عقل استفاده بکنه برای اثبات این گزاره که انسان باید تسلیم حقیقت باشه پس این مفهوم فکری این و پاییترین دانش بشر که انسانیت او به آن بستگی دارد همین گزاره است و اساساً هم به نظر من انسان یک وظیفه تو این عالم بیشتر نداره و اون اینکه به حق گردن نهد کلمه اسلام هم که نام دین ماست از همین گرفته شده تسلیم بودن به هر گردن نهادن و انسان یک وظیفه دارد و اون اینکه تسلیم حقیقت باشد و هیچ انسان در هر جای جهان هستی زندگی بکنه نمیتونه بگه که من نمیدونستمکه باید تسلیم حق باشم همه انسانها میدونن که باید تسلیم حق باشند بنابراین هیچ انسانی معذور نیست از اینکه حقی براش ثابت شده باشه و بشکن گردن ننهاده باشه انسانی نمیتونه بگه من نمیدونم این را که باید تسلیم حق باشم حقی که برام ثابت شده بود نمیدونستم که باید تسلیمش باشم نه این یک اصل فطریه و بنابراین به معنای واقعی مسلمانی فطریه اگه مسلمانی یعنی تسلیم یه امر فطریه و هیچکس ازش معذور نیست و انسان از این حیث که انسان است بدون اینکه هیچ پیام دیگری را شنیده باشه و حتی بدون اینکه عقل و خرد خودش را به کار انداخته باشه از عقل و خرد خرد استدلال گره عقل استدلال من واژه ها را اصطلاحات را از هم تفکیک بکنند گاهی چون گفته میشود من گفتم فطرت اونو گذاشتم اسمشو آنچه که از درون انسان می جوشد عقل مقصود عقل استدلالگر همه انسانها میدونن که باید تسلیم حقیقت باشند پس همه انسان ها از درون خودشون مییابند که باید مسلمان باشند به این معنا که تسلیم حقیقت باشد به این معنا که حقی که براشون ثابت شده تسلیمش باشند حالا اون وقت تو مرحله بعد من میخوام یه نکته ای را عرض بکنم و اون اینکه چه میزان از حق برای همه انسانها ثابته و این مسئله مهمیه چه میزان است حق برای همه انسانها بدون استثنا ثابته اینجاست که برمیگردم به فطریات انسان خوب بنابراین بحث از فطریات انسان فوق العاده مهمه فوق العاده مهمه منبع اول دین شناسی اسلام شناسی حتماً و حتماً باید فطرت باشه و اصلاً بدون این چیزی ممکن نیست یعنی باید حتما انسان فکریاتی داشته باشه و البته مییابیم که و ادعای بنده اینه ادعای بنده اینه میخوام این را بگم در این قضیه میخوام عرض بکنم که حق با مرحوم مطهری است در کتاب فطرت به خوبی بیان کرده و دفاع کرده از اینکه انسان فطریاتی دارد دارد پایه هستند بنده میخوام عرض بکنم که این سخن مرحوم مطهری کاملا درست و هم دلیل عقلی برش داریم و دلیل نقلی برش داریم همایه قرآن داریم و هم عقل میگوید مقصودم اینجا از عقل شاید کلمه اینجوری بگم ما در خارج مییابیم که داریم فکر یادی میخوام وارد بشم مرحوم مطهری یه اصطلاحی دارند میفرمان که ارزشهای انسانی یا اصول ارزشهای انسانی فطر هستند اصول ورزشهای انسانی فطری هستند اگر بخوام بگم مقصود ایشون از اصول ارزشهای انسانی کدامند اصول زیربنایی اخلاقی و اصول زیربنایی حقوق بشر میتونیم این دوتا را یکی بگیریم اخلاق با حقوق بشر از هم جدا به معنای اخلاق به معنای گستردهترش شامل حقوق بشر هم میشه چون هدف از حقوق بشر اجرای عدالت و عدالت اصل زیربنایی اخلاقه اخلاق یعنی در واقع به معنای خاصش ایستادن بر سکوی عدالت و پرواز به قله ساسان ان الله یامور بالعدل والاحسان پایه عدل و کوه هست که پرش بکنیم بدون سکو هیچ پرشی در کار نیست هیچ پروازی در کار نیست فتح قله احسان نیکوکاری نیکویی در صورتی ممکن است که روی سکوی عدالتی ایستاده باشی یعنی آدم عادل محسن بشود آدم غیر عادل محسن نمیشود بنابراین هر محسنی حتماً عادل هم هست ولی اینجور نیست که همه عادلها ضرورتاً محسن هم باشند مثلاً تصمیم توی مغازه جنسی میخره و پولش را میده و حساب میکنه و دقیق حساب میکنه و پول را میده این آدم آدم عادلیه ولی محسن نیست این مرحله باید باشه عادل یعنی حقوق دیگران را رعایت کردن و محسن کسی است که از حق خودش در راه پس اول باید حقوق دیگران را رعایت کنیم تا بعد خوب به این معنا اگه بخوام معنای ارزشهای انسانی را که مرحوم مطهری بهش قائل هستند بخوام روشن کنم یا اصول ارزش های انسانی اصول اخلاق و حقوق بشر یا به معنای اخلاق به معنای عامش که شامل عدالت و احسان بشود هر دو این ارزشهای انسانیست خب حالا سوال بنده اینه آیا واقعا اینطوری که مرحوم مطهری میفرماد ارزشهای انسانی فکری هستند اخلاق و حقوق بشر اصول اخلاق و حقوق بشر یا فطری نیستند مرحوم عالمان معاصر کار ندارم از عباراتی از ابن سینا دیگران برمید که ما هیچ گونه گذاره فطری نداریم کار ندارم در محاصرین مرحوم آیت الله مصباح درست عکس مرحوم مطهری موضعشون هست میگویند انسان دانش فترین ندارد ایشون تا اونجا که من دیدم دو دلیل عقلی و یک دلیل نقلی بر این میاد که ما دانش فطری نداریم دلیل اول عقلی شون اینه که مادر میبینیم در درون خودمون که ما چیزی دانشی درونمون بجوشه نداریم نه به عیان میبینیم همه انسان ها میبینند که چیزی نمیجوشه از درون ما ما از بیرون میگیریم از درون یا عقلمون بهش میرسیم از درونمون جانشینه میجوشد استدلال اول ایشون تا حالا اسمشو میذارن استدلال عقلی استدلال دوم ایشون اینه که عرض کنم که اگر بگوییم از درون ما یک دانشی میجوشد یه چیزایی را میتونیم علم های را داریم از کجا بفهمیم که این دانش ما واقع نمایی دارد از کجا میتوانیم اثبات کنیم که یا سازنده ما یا هرجوری ما به وجود آمدهایم ما را اشتباهاً به گونهای به گونهای نساخته که به خطا خیال میکنیم این گزاره حق این گزاره درسته از کجا نمیتونی اثبات کنی اگه کسی اومد گفت که خوب تو را خود خدا به گونه ای خلق کرده که تو فکر میکنی که عدالت خوب است ولی تو این گونه خلق شدید ولی در واقع عدالت خوب نباشد خدا تو را اینگونه اگه یه گونه دیگری خلقت میکرد فکر میکردی عدالت خوب نیست تو دوم اولیه ایشون هست به این جهت من به اندیشه ایشون میپردازم که یک کسی مثل مرحوم آیت الله مصباح با اندیشههای جدید رو به غربی روبرو شده بوده و این حرفا داره میزنه و چه بسا مرحوم مطهری هم روبرو شده بوده ولی مثلا ابن سینا با مسئله روبرو چه بسا نشده بوده پس با این دوتا عالم را مقایسه میخوام بکنم و نتیجه بگیرم این دو تا دلیلی که آوردم مرحوم آیت الله مصباح به عنوان دو عقلی میآورد برای اینکه ما دانش فطری نداریم یک دلیل نقلی هم میآورد و اون آیه قرآن بله خرد توکم یا انا خرجکم من بطون امت الله خداوند شما را از شکم مادرهاتون بیرون آورد در حالی که هیچی میدونستید هیچی نمیدونستی والله اخرجکم من بونه لا تعلمون والله اخرجکم من بتونم لا تعلمون شیا خداوند شما را از شکم در حال خارج کرد که هیچی نمیدونستید نشون میده که انسان هیچ دانش فطری نداره بر اساس این سه دلیل مرحوم آیت الله مصباح به هیچ دانش فکری قائل نیست برخف مرحوم مطهری و بنده اینجا می خوام ادله سه گانه مرحوم آیت الله مصباح را رد بکند بچه دلیل نقلیش را خود مرحوم مطهری نقل کرده که البته قاعدتاً قبل از آیت الله مصباح نوشته ولی به این آیه والله اخرجکم من بتونم پرداخته به این آیه پرداخته ایشون مرحوم مطهری و حالا عرض کنم که من اول اون دوتا دلیل عقلی ایشون را بگم شما فرمودید که ما در درون خودمون دانش نمیابیم خب بنده مدعی هم می یابم برعکس شما میگویم بچه را وقتی به مرور زمان به سن میرسه سه ساله ۴ سالهها مفهوم معنای دروغو میفهمه کسی براش استدلال نمیکند که دروغ بد است بله میفهمد که دروغ بد است بچه رو لازم نیست که کودک را ما بهش یاد بدیم که دروغ بد است بدی دروغ را میفهمند اتفاقا ما به بچه راستگویی یاد نمیدیم ما به بچه دروغگویی یاد میدیم بچه خودش میدونه نباید دروغ بگه ولی آرام آرام ۵ بار ۱۰ بار ۲۰ بار که از بزرگترها دروغ شنید عادی میشه وگرنه اولین باری که با دروغ روبرو میشی براش غیر عادیه نه حالا اینجا سوال میکنم انسانها گزارههایی دارند که چه بسا از کودکی آرام آرام میفهمند کلمه دروغ بدن را کدام استدلال عقلی را براش آوردیم و به همه نوع انسان ها میدونن اینکه جان یک کسی را بی جهت گرفتن بد است خوب استدلال عقلی ضرورتاً سوالزمین ای جمله را که جان بیگناه را گرفتند حاصل زحمت دیگران را غصب کردن به دیگران تهمت زدن آبروی دیگران را بردن حیثیت دیگران را چه کردند و خیلی از گزارههای دیگر صحبت اینه که آیا همه انسانها با استدلال عقلی به این گزارهها رسیدن و همه بشریت یک صدا بچه همین که رشد میکنه وقتی روبرو میشه با یک یک گزارهها اینها را تصدیق میکنیم گزارهها وقتی روبرو میشه اینها را تصدیق میکنه و میگه اینا بده نباید آبروی دیگران رو برد نه با تهمت زد نباید دروغ گفت نباید حاصل زحمت دیگران را غصب کرد خیلی چیزها همه اخلاقیات و اصول انسانی البته و حقوق بشر که مرحوم مطهرش میگه ارزش های انسان اینها را مگر کسی استدلال میکنه برش اگه استدلال میکنه سوالم اینه برای یک یک انسان های روی زمین چه کسی رفته استدلال کرده مگر آدمی داریم که اینها را پول نداشته باشه پس استدلال اول شما را درست عکسش را بنده میگویم نه بنده میگویم دلیل عقلی بر این دارم که انسان فطریاتی دارد برعکس اون که شما فرمودید که نمی یابد بنده می گویم در بین همه انسانها مییابم شاهدم اینه که ما اصولی داریم که همه تایید میکنن در حالی که به هر یک از اونها بگیم چه استدلالی داری چه بسا هیچگونه استدلالی نداشته باشه یا استدلالی نشنیده باشه یا کسی براش اثبات نکرده باشه یا بحث عقلی نکرده باشه این معلوم میشه خودش داره حکم میکنه و این از درونش میجوشه و اینگونه نیست که ضرورتاً مثلاً یک آدمی یک بار دیگر دیده باشه غصب مال دیگران را حاصل زحمت دیگران را و دیگران گفته باشند که این کار بده و او یاد گرفته باشه که این کار بده نه انسان از اینکه انسان از این حیث که انسان است وقتی انسانیت خودش را درک بکنه میفهمه که مانند خرس نیست که ماهی را که خرس دیگری شکار میکند او با زور بره از دهانش به قاپه درک میکنه که نباید این کار را بکنه بنابراین ارزشهای انسانی دلیل اول شما نه تنها وارد درست نیست بلکه عکسش هست دلیل برعکس فرمایش شما هست دلیل بر اینه که ارزش های انسانی هستند خوب این دلیل اما دلیل دومتون این گفتید که از کجا خداوند انسان را به گونه ای نساخته که به خطا گمان میکند که این مسئله مثلا از درون من میجوشه شاید منو و البته از فیلسوفی مثل آیت الله مصباح بعیده که یه همچین استدلالی بیاره و توجه استدلال را در غرب کردن فقط که این استدلال را کردند فقط فطریات انسان را زیر سوال نمیبره حس انسان را هم زیر هوا انسان رو هم دانش حسی انسان را هم زیر سوال میبره دانش عقلی انسان را هم زیر سوال میبره اگر شما بخوای این استدلالی را که در غرب شده که از کجا خداوند انسان را اینگونه نساخته که ما اشتباه آره که در غرب اینجوری گفتن از کجا ما میدونیم که خدا ذهن ما را به گونهای نساخته که به خطا خیال میکنیم اجتماع نقیصه این محاله ارتفاع نقیض این محاله اصلا از کجا ما را به گونه ای نساخته که خیال میکنیم قهوهای است در حالی که سبزه خیال میکنیم که مثلاً میز اندازه است ولی ذهنمون جوری بناش اساسیش اجتماع نقی زنگ مثلاً از ارتفاع نقی هر استدلال عقلی اونایی که در غرب مطرح کردند میگن از کجا ما به گونهای ساخته نشدیم که همه دانشگاهامون خطا باشه بنابراین اگر اشکال شما کردی به دانش فطری یه اشکالا کردی بنده فوری اشکال میکنم به دانش عقلی شما عقل را که قبول داریم شما که عقل را قبول داری و برش تاکید میکنی اون موقع که عقل را ته اشکال کردم با عقل که از قرآنم برداشت میکنیم اونجام اشکال میاد همه دانش شناخته بشری اشکال توش میاد پس اون شبهه را اشکال را نباید اینجا بیارید اون حرف همه دانشگاههای بشری زیر سوال میره اگر اون اشکال وارد باشه از شما خیلی عجیبه که اینجا استفاده کردی نه اشغال باید جور دیگری جواب داده بشه و اینکه شما آوردین اینجا نابجاست اینم اشکال عقلی دومتون اما اشکال نقلیتون والله اخرجکم من بتون لا تعلمون شی خداوند انسان را از خارج کرد در حالی که هیچی نمیدون خوب مفهوم مطهری با این حرف مخالف اما یک جمله ساده بگیم آیا مرحوم مطهری که معتقد است ارزشهای انسانی فطری هستند میگه بچهای که تو قنداق است و الان متولد شده ارزشهای انسانیو میدونه خب معلومه هیچی نمیدونه معلومه هیچی نمیدونه که چیز روشنیه آیه قرآنم کاملا درسته هیچی نمیتونه بدیهیه که روشنه نمیشه عکس غافل از این باشه بچه وقتی متولد میشه هیچی نمیدونه مرحوم مطهری میفرماد که مقصود من از اینکه میگویم ارزشهای انسانی یا یه چیزهای دیگری فطری هست مقصودم اینه که این آدم اگر در جای مناسبی رشد بکنه موقعی که رشد کرد از درونش میجوشه مقصدم اینه نه اینکه بچه میدونه نه بچه هیچی هیچی نمیدونه بچه که پدر و مادرم نمیشناسه بچه کودک چی پدر و مادر را مخصوصا بچه انسان بچه اتفاقاً حیوان ممکنه چون از طریق غریزه غریزه قویتره از طریق گوسفند حداقل خوب من زیاد دیدم که مادر و بچه از طریق بو کشیدن همدیگر را میشناسند گویا بچه بوی خاصی داره مادر میشه شاد بچه ام مادر را از همین طریق بشناسه از طریق بویایی بشناسه ولی انسان نیست بچه انسان نمیشه و پدر و مادر میتونه مادر از مادر دیگری هم شیر میخوره و هیچ مشکلی هم نداره مسلمه که پدر و مادر را هیچی نمیدونه ولی مرحوم مطهری میگن که مقصودم اینه این انسان وقتی توی فضای مناسب رشد کرد رشد که کرد از درونش میجوشه بازم از درونش میجوشه خیلی چیزاست که هیچ کسی یادش نداده اولین باره روبرو میشه ولی در درباره اش حقوق داره درباره اش حرف داره مقصری میفرماید مقصودم اینه و با یک مثال خیلی زیبا ایشون بیان میکنه میگه مقصودم اینه حالا شاید مثال از ایشونه ولی کلماتش که من به کار میبرم ممکن است خودم باشه ولی ببینید مو یک مشت خاک یا یک کپه خاک دو کیلو خاک میتواند تبدیل بشود به یک کاسه میتواند تبدیل بشود به یه بشقاب میتواند تبدیل بشود به یک گلدان تبدیل بشه یعنی استعداد اینو داره که تبدیل بشود به کاسه بشقاب گلدان پارچه یا هر چیز دیگری ولی یک کوزه گر یه سفالگر باید بیاد این رو درست بکنه و البته کوزه گر میتونه خاک را تبدیل بکنه به کاسه به بشقاب به گلدان به پارک اما میگه این را مقایسه بکنید با یک مشت هسته خرما این موش هسته خرما هم استعداد این را داره که تبدیل بشود به یک نخلستان استعداد این را داره که تبدیل بشود به یک نخلستان ای فرق داره با اون مشت خاک او استعداد داره اینم استعداد داره ولی هسته خرما کافیه که جای مناسب قرار بگیره رطوبت آب غذا خودش تبدیل بشود به یک نخل یه هسته خرما و خرما بدهد و هرگز نمیتواند هسته خرما تبدیل بشود به یه درخت آلبالو یا به درخت گیلاس یا به درخت بید هسته خرما خودشه فقطم همون خود یعنی نخل درون هسته خرما هست شکوفا شده ولی بشقاب درون یک مشت خاک نیست تبدیل این دوتا با هم فرق داره ایشون بفرما مقصودم اینه که انسان مثل اون هسته خرماست که یه چیزهایی درونش هست شکوفا میشود شکوفا میشود مقصودم اینه انسان مثل اون خاک نیست که میتواند تبدیل به بشقاب یا کاسه ایاب پارچ یا گلدون یا هر چیز دیگری بشود مثل هسته خرماست در واقع نخل شدن و خرما دادن درون هسته خرما نهفته است ولی بشقاب شدن درون مشت خاک نهفته نیست نمیشه این بستگی داره که سفالگر بیاد و چه استفاده ازش بکنه دو تا با هم فرق داره انسان مثل او فرمایش مرحوم مطهری اینه و معتقد است که بنابراین شما از آیه والله اخرجکم من بتون لا تعلمون شی استفاده نکنید اشتباه است او میگه ما توجه به این داریم و این را قائل هستیم این یک مسئله بنابراین بندر زمین به تایید مفهوم مطهری که ما یک دانشهای فکری داریم ما یک دانشگاهی داریم در حالا میخوام خودم دلیل بیارم دلیل اولم آوردم عکس اون دلیل اول مرحوم آیت الله مصباح که فرمود ما مییابیم بنده عرض میکنم ما میجابیم که ما دانش های فطری یعنی انسانها را میبینیم کودکان را میبینیم همه این چیزهایی که در مورد اخلاق و حقوق انسانها انسانها تصدیق میکنند کسی براشون استدلال نیاورده کسی یادشون نداده کسی بهشون نیاموخته و خودشونم براش استدلال ندارن نه کسی براشون استدلال کرده نه خودشون استدلال دارند حتی اگر کسی بخواهد بر برخی از این امور استدلال کند نه تنها کودک یا انسان عادی نمیتونه یک دانشمندم نتونه رشتهاشم هست نتواند استدلال بکند بر این حقوق استدلال نتواند بکند نشون میده به نظر من روشنه که انسان یک دانشگاه فطری دارد اما مهمتر از این مهمتر از این نه مهمتر از این یعنی دلیل روشن درون دینی خوب ما هنوز سراغ قرآن مجید نرفتیم و به عنوان یکمنبع ثابت نکردیم قرآن را ولی اشکال نداره به عنوان یک موید استفاده میکنیم از قرآن مجید بر میاد که ما یه چیزهای فکری داریم حالا مرحوم مطهری مثال های میزنه مثل این مثال هر جزا الاحسان آیا جواب نیکی پاسخ نیکی غیر از نیکی هست باید پاسخ نیکی را به غیر از نیکی داد مقصود چیه استفهام چه استفهامیه تقریبیه یعنی یه سوال اینجوری میکنه همه آدمها میدونن که پاداش نیکی را باید با نیکی داد نه با بدی خوبی را با خوبی باید پاسخ داد نه با بدی باید پاسخ داد خداوند سوال میکنه یعنی تقریریه یعنی همه انسان ها میدونند همه انسان ها میدونن که بدی را خوبی را با خوبی باید پاسخ داد خب این نمونه های استفهام های این گونه در قرآن امثال اینها مفهوم مطهری میاره این استفهام ها سوال ها تقریری نشون میده که همه انسانها میدونن و بنابراین یک دانش عمومی اما به نظر من مهمترین و واضحترین آیه که من تعجب میکنم که چطور مرحوم مطهری استناد میکنه ولی چطور آلمان ازش غفلت کردند خیلی روشنه و نفس وما سوها الهمها فجورها و تقوا قسم به نفس و اون کسی که درستش کرد سپس به بدکاریها و خونکاریها را فالمها فجورها و تقواها خوب کاریها و بدکاریها و خوبکاریها را بهش الهام کرد یعنی چه به نفس الهام کرده هر آدمی وقتی ساخته شده خوب کاری ها و بدکاریها بهش الهام شده است چه معنایی میتونیم بکنیم غیر از اینکه بگوییم آیا راهی غیر از این داریم که بگوییم یک سری اموری خوب کار خوب کار بد در وجود انسان نهاده شده در سرشت انسان نهاده شده بنابراین این آیه به نظر من به وضوح هیچ تردیدی ندارد که این آیه میگوید که همون چیزی که مرحوم مطهری فرمود ارزش های انسانی باید و نبایدهای در باب اخلاق و حقوق انسان ها در وجود انسان نهاده شده و انسان میتواند بفهمد فناوری و خام غیر از دلیل عقلی که آوردم یک آیه کاملا روشن را بیارم برای اینکه انسان اموری فطری دارد دانشهای فکری دارد و البته بعدا به تفصیل خواهم کرد او مقداری از امور که مطابق این آیه و مطابق آنچه که ما مییابیم در بین انسان ها فطری انسان هاست اساس دینداری عصر دینداری همونه یعنی مهمترین چیزی که خداوند از انسان میخواد همینه چیزهای دیگری هم خداوند از انسان میخواهد که تو این قسمت نیست ولی اون بخش کم اهمیت اصلی دین مهمتر دین زیربنای دین اساس دین همین بخش که انسان با فطرت خودش میاد البته آیه دیگری از قرآن مجید سخن از این به میان میآورد که ما همه انسانها را هدایت کردیم همه را انا خلقنا الانسان الانسان خلقنا الان انسان همه انسانها را ناخلق انسان بصیرا ما انسان را از نطفه مخلوطی خلق کردیم و او را سمیع و بصیر قرار دادیم بینا و شنوا فهیم که بتواند بفهمد مقصود نگاه عاقل خلقش کردیم میفهمد فهیم خلقش کردیم آیه بعدی انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا ما راه را به او نشان دادیم همه انسان ها حواسمون باشه حتی انسانی که توی یک جزیره زندگی میکنه که با هیچ انسان دیگری روبرو نشده یا انسانهایی که در یک جزیره ای زندگی میکنند که هیچ ندای پیامبر باطن را ظاهر را نشنیدهاند بهشون پیام نرسیده و نفهمیدند حتی اونها را هم خداوند میفرماید ما همه انسانها را هدایت کردیم این هدایته عام همه انسانها چگونه رخ میدهد ممکن است کسی بگوید این با پیامبر باطنه معلومه باید بگه با پیامبر باطنه با پیامبر باطنه چون پیام پیامبر ظاهر بسیاری از انسان ها یا نرسیده یا درست نرسیده یا نرسیده یا درست نرسیده پیام پیامبر ظاهر آنچنان وارونه به رسیده که در بسیاری از مواقع حتی در رابطه با اسلام ما میتوانم بشمارم فتوای بسیار زیادی هم هست ولی خلاف عقل و فطرت انسانه پس ممکنه پیام پیامبر ظاهر وارونه به انسان رسیده باشه در حالی که خداوند میفرماید اینجوری بزارید یه جور دیگری عرض بکنم ممکنه پیام پیامبر ظاهر به گونه ای بشه که انسانی رسیده که نه تنها هدایتگر نباشه بلکه گمراهش بکنه اونا به جنایت بارداره اونا به خونریزی بارداره اونا به حق کشی واداره و خیلی چیزهای دیگر ممکن است رسیده باشد و رسیده است و اینگونه است ولی خداوند میگوید ما همه انسان ها را هدایت کردی باید پیامبر باطن باشد پیامبر باطل همه انسانها همراهشون هست خوب حالا من امروز بحثم بحث فطرت بود اشاره به فطرت بکنه هم فطرت و هم عقلش ممکنه یه کسی بگه مقصودینه ممکنه آیت الله مصباح که به آموزههای فکری را قبول نداره دانش فطری را قبول نداره مقصود اینه که خداوند عقل به ما داده است که ما با اون عقل میتوانیم خوب و بد را تمیز بدهیم ولی بنده ادعام اینه که تنها عقل کافی نیست تنها عقل انسان برای اینکه هدایت شود هدایت آن بشود به گونهای که در پیشگاه خداوند هیچ انسانی نتواند بگوید من در حق انسانهای دیگر جنایت کردم همه عمرم جنایت کردم آبرو بردم اومد زدم دروغ گفتم مال غصب کردم حاصل زحمت دیگران را غصب کردم جان گرفتم کردم سلامتی گرفتم همه این کارها را کردم و نمیدانستم من نمیدانستم اگر شما فقط عقل استدلالگر را بگویید که میتواند بگوید آره با استدلال خیلی از آدما نمیرسند به خیلی از چیزها بنابراین همین آیه که سبیل اما شاکرا و ما کفورا میایم باید اشاره به فطرت بکنه یعنی پیامبر باطن در صورتی تکمیل میشود که حتما اساسش فطرت باشه و دانشهای عقل عقل استدلال در بر روی این دانش فطری بیاید و البته حتماً باید مبتنی بر او باشد عقل استدلالگر را ممکن است با فریبش داد ممکن است فریبش بدیم با یه مغالطه با یک استدلال نوما ولی فطرت آدمی را نمیتوان فریب داد فطرت آدمی به گونه دیگری است گفته نشود که پس چرا انسانهای متعد زیادی در عالم وجود داشتند و وجود دارند که به نام دین جنایت میکنند به گمان من انحراف اساسی انسانها در دینداری که باعث جنایتشون شده اینه که با اینکه میبینند این پیامی که به نام پیامبر ظاهر بهشون رسیده خلاف فطرتشون هست با این حال به پشت پا به فطرت شان میزنند در حالی که نباید اینگونه خوب این بحث امروز ما دانش فطری داریم ای دانش فطری اساس و ارزشهای انسانی به تعبیر مرحوم مطهری اینها امور فطری انسان هستند و همه انسان ها ارزش آگاه هستند خب من بحثم را در اینجا خاتمه میدم و در جلسه بعد جایگاه این دانش فطری و دانشهای فکری را بیان میکنم و عرض میکنم که بی توجهی بهش چه آثاری داره و چرا باید توجه بهش کرد و به اصطلاح چه انحرافاتی در طول تاریخ به خاطر بی توجهی به وجود آمده و صلی الله علی محمد و آل محمد