جلسه سوم : موجود مختار مکلف اخلاقی

از راه روشن

فایل صوتی

متن زیر برگردان فایل فوق توسط هوش مصنوعی و بدون ویرایش، حاوی اشکالات زیادی است.


بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

بحث این جلسه‌مون درباره دو جلسه ازش گذشته درباره فقه باورهای اسلامی در جلسه اول درباره این بحث کردیم که باورهای اسلامی نظام داره و باید ببینیم که از کجا باید شروع کنیم و چی را پایه قرار بدیم و عرض شد که بر خلاف رویه رایج تو کتاب‌های کلامی ما باید از انسان شروع کنیم چون دین را تعریف کردیم توی برنامه توی یک تعریف کلامی به برنامه خدا برای رستگاری انسان نامه خدا برای رستگاری انسان پس همه چیز تو نظام الهیاتی مبتنی بر انسان چون اگر برنامه برای انسان و دین عبارت است از برنامه خدا برای انسان برای رستگاری انسان انسان را یک شناختی ازش داشته باشیم البته عرض شد که ما بعدا یک انسان شناسی قرآنی هم باید داشته باشیم ولی الان که داریم بحث می‌کنیم که ابتدا هست در واقع مقصودمونه نه انسان شناسی قرآنیم بلکه انسان شناسی برون دینی و ماقبل قرآنی هست یعنی قبل از اینکه بریم سراغ قرآن مجید ما باید در واقع خودمون را بشناسیم انسان را بشناسیم و از شناخت انسان شروع کنیم نه به این معنا که انسان محور دی هست نوعی از اومانیست که در غربه نه ما نمی‌خوایم بگیم انسان محور هستیه ولی انسان زیر پایه زیرساخت و شالوده نظامیه که ما می‌خوایم برای باورهامون درست کنیم این نکته را در جلسه اول عرض کردم و در جلسه دوم عرض کردم که خوب حالا این انسان که درباره صحبت میکنیم اولین مهمترین اساسی ترین به اصطلاح مولفه مولفه اش خرد عقل این انسان خردمنده و معنای خردمندی انسان را بحث کردیم پس تا اینجا دو بحث داشتیم انسان بحث از انسان باید پایه و اساس باشه و دوم اینکه با ادله بیرونی ثابت کردیم و گفتیم که انسان خردمند و خردش معتبره و باید باشه و اگر خردش نادیده بگیره گرفته بشه انسانیتش نادیده گرفته شده پس تا الان ما به اینجا رسیدیم که انسان خردمند وجود داره ما انسانیم موجودی خردمند هستیم دنبال این بحث می‌خوام دوتا نکته مهم را که به همه مربوطه امروز دربارش بحث بکنیم و اون اینکه اگر انسان خردمنده انسان موجودی مختار و مکلف است لازمه خردمندی این است همین که انسان تشخیص داد که خرد داره همین که تشخیص داد که تفاوت داره با کبوتر با آهو که در جلسه قبل بحث کردم درباره اش و معنی کردم خرد را به سادگی گفتم خرد اون تفاوتی است که انسان بین خودش و کبوتر میبینه بین خودش و آهو میبینه انسان از کبوتر سوال نمیکنه چیزی نمیپرسه ولی من از خودم چیزی می‌پرسم از دیگری هم چیزی می‌پرسم و انتظار دارم که جوابم را بده بنابراین اون چیزی که من در خودم سراغ دارم که میپرسم و در دیگری سراغ دارم که ازش میپرسم همون خلطه هرچند نتونم تعریف دقیقی فلسفی برای ارائه بدم همون خرد حالا همین که گفتیم خرد من خرد دارم فوری صحبت از میشه که من به عنوان انسان یه چیزی علاوه بر غریزه دارم یعنی هم غریزه دارم هم خرد دارم البته می‌تونیم هم بگیم در مقابل غریزه فطرت هم هست فطرت هم در مقابل غریزه است ولی صحبت اینه که حالا اون چیزی که براتون این بحثمون لازمه اینه که یک مسئله اساسی اینه که اگر گفتم من که انسانم تفاوتم با کبوتر و آهو اینه که من علاوه بر غریزه خرد هم دارم ولی کبوتر یا آهو فقط غریزه دارند اگر موجودی غریزه داشته باشه و فقط غریزه داشته باشه فقط تحت تاثیر غریزه عمل میکنه تحت حاکمیت غریزه عمل میکنه و بنابراین هیچ اختیاری نداره از خودش ولی اگر گفتیم علاوه بر غریزه یک به اصطلاح نیرو مزیت یه چیز بالاتری داره که اون خرد هست اگر گفتیم خرد داره اون موقع بالاترین توان این انسان خرد که این خرد می‌تواند بر غریزه هم حاکمیت داشته باشه فوری اون موقع این بحث مطرح میشه که اگر من خرد دارم و فقط غریزه ندارم پس تفاوت یک تفاوت دیگر من با حیوان این میشه که من جایگاه خودم سرنوشت خودم را خودم تعیین کنم نمیتونه حیوان با غریزه عمل میکنه و یکسانه مثلاً یه آهویی بالاتر از یک آهوی دیگر باشه یا آهویی آهو تر است آهوی دیگر باش نه داریم حالا ولی توی انسان میگه که روایت داره حالا ما بحثمون بروندی نیه بحث روایی نیست ولی میگه تنها موجودی که اینجور نیست که بتونیم بگیم یک اسب اسب تر از اسب دیگر است ولی تنها موجودی که می‌توان گفت که یک انسان برابر است با هزار انسان این در مورد انسان می‌توان گفت که یکی برابر است یکی انسان‌تر است از هزار انسان این را روایت داریم درباره‌اش معنای این حرف اینه که چون حیوان فقط تحت تاثیر غریب است جایگاهش مشخصه با غریزه زندگی میکنه این حیوان آهو با او آهوی دیگر هیچ و هزار تا آهو با هم هیچ تفاوتی ندارند ولی انسان ها با هم تفاوت دارند دلیلشم اینه که جایگاهشون رو خودشون تعیین می‌کند همین که انسان فهمید که با آهو فرق داره که فوری هم می‌فهمه که چرا با آهو فرق دارم من یه چیزی دارم که میتونم اسهال کنم بپرسم دنبال کنم بفهمم همین معناش اینه که خونه میتونه جایگاه خودشو خودش تعیین بکنه با غریزه تعیین میشه ولی من جایگاهم را خودم تعیین میکنم چون من با خردم تصمیم میگیرم من با خردم میفهمم که چگونه چون سوال دارم وقتی سوال دارم به جواب سوالم میرسم و متناسب با آنچه می‌فهمم عمل میکنم اون وقت جایگاهم میشود متفاوت از این می‌خوام این نتیجه رو بگیرم که بلافاصله پس از اینکه من فهمیدم که خرد دارم و از این جهت با حیوان فرق دارم فوری بدون تحمل لازمش پشت سرش میاد که من اختیار دارم که من میتونم چون خر چون فرقه خرد با غریزه اینه فرق خرد با غریزه اینه غریزه من نمی‌توانم تحت تاثیر خرد من می‌توانم من می‌توانم بنابراین برخف آنچه که مشهور است و بحث میشود بنده می‌خواهم بگویم که اختیار انسان اراده انسان جز ذات انسان اراده اختیار لازمه عقل چسبیده عقل و اصلا اگر انسان اختیار نداشته باشه یعنی نداره همین گفتی عقل داره یعنی خودش درباره خودش تصمیم میگیره تصمیم میگیره که چه کار بکنه چه کار نکنه این معناش اینه وقتی گفتی غلط داره برخلاف آهو که دیگه تصمیم نمی‌ چه کار بکنه چه کار نکنه با غریزه انجام میده بنابراین اختیار انسان اختیار مختار بودن که چقدر توی تاریخ مورد بحث قرار گرفته این طبق بحث که من دارم یک بحث انسان شناسی انسان شنا و در اولین گام های انسان شناسی مطرح میشه درسته که عقل که میگم ذاتی انسانه عقل ذاتی انسانه خرد ذاتی انسانه وقتی میگیم انسان حیوان ناطق است یعنی انسان حیوان عاقل است و ذات انسانه ولی چسبیده لازمه عقل اختیار معلومه من اگر عاقلم پس فقط تحت سلطه غریزه نیستم پس خودم باید جایگاه خودم را آینده خودم را با وصی به وسیله نقل و خرد که عقل و خرد دیگه حکم میکند چی خوب است چی بد است چه کار باید کرد چه کار نباید کرد چه باوری باید داشت چه باوری نباید داشت چی چی هست چی چی نیست و امثال اینها وقتی این داوری ها را میکنه میرسه اون موقع من باید متناسب با اینکه عقلم می‌گوید چه چی درست است نادرست است بیات چی چی هست چی چی نیست و اصلا جلوتر از این راه هم بحث کردم جلسه قبل که اولین پرسشی که برای انسان پیش میاد برخلاف اون که عالمان گفتند میگن اولین پرسشی که انسان باید بهش بپردازه خدا هست که آیا خدایی هست بنده در جلسه قبل عرض کردم که پرسش اینه که من کی هستم اولین پرسشی که انسان بهش بپردازیم من کی هستم آیا خدایی هست پرسش که بعداً باید مطرح بشه چرا هم من باید بپرسم که من که هستم برای اینکه همین که فهمیدم من عقل دارم و از این نظر با حیوان تفاوت دارند فوری صحبت میشه خوب من باید خودمو در جایگاه مناسبی قرار بدم و باید خودمو بشناسم که من باید قابلیت های خودم را بشناسم که بتونم درست از خودم استفاده بکنم پس نخست عقل میگوید که نخستین پرسش انسان چی باید این باشه که من که هستم نه اینکه آیا خدا هست یا نیست نخستین باید این باشه من که خودم کی هستم اون وقت بعد وقت شناختم که خودم کی هستم اون موقع اگر دونستم که کی هستم اون موقع میفهمم که از کجا اومدم در کجا هستم به کجا می‌روم آیا من اتفاقی به وجود آمدم اینا همه سوالای تو من که هستم که مطرح میشه دنبالش و بعد میرسیم به خداوند خوب همین که این سوال پیدا شد که من که هستم اوری جوابمن جواب سوال اول من کون عاقل هستم و فقط غریزه ندارم بنابراین جایگاه خودم رو خودم باید تعیین بکنم و بنابراین من مختارم من اراده دارم من اختیار دارم کلی بحث‌هایی که درباره جبر شده آیا انسان مجبوره انسان مجبور نیست به همه اونها باید با این نگاه با این دید بهش نگاه کنیم که اینا شبه که باید پاسخ بهش بدن اشکال که باید بهش پاسخ بدم خوب بعضی از اون مربوط به خداست که اگه خداوند از قبل میدونست که من چه کار می‌کنم پس من مجبورم یا خدا اگر مقدر کرده است که من چه کار بکنم پس من مجبورم آیا ژنتیک و امثال اینها در تصمیم من تاثیر داره و مجبورم تاریخ منو مجبور جامعه منو مجبور میکنه و به اصطلاح انواع و یا جبر های نو جای دیگری که درباره جبر بحث شد من عرضم اینه وقتی میگیم انسان یعنی انسان عاقله همین که انسان فهمید عاقله یعنی فهمید که مختاره اصلا باید خودش این دیگه اصلا مسئله نیست اما بعداً اون شبهات در مورد هر چیزی ممکنه شبهه مطرح بشه این دقیقا مثل اینه که این مثال را میزنم که من الان جلومو در پنجره شیشه بازه و دارم آفتاب را میبینم و از نوع آفتاب یقین دارم که الان مثلا نزدیک ظهره الان وسط روز تقریبا ولی ۲۰ تا ساعت مختلف بین دیوار زده شده و چند تا صفحه تلویزیونم اینجا هست و این‌ها نشون میدن که الان ساعت ۱۲ شب است نصف شب هست همه اینها نشون میده که نصف شب است هم صفحه‌های تلویزیون کشورهای مختلف نشون میده که تلویزیون هم شبکه های مختلف از کشورهای مختلف نشون میده ساعت ۱۲ شب ۲۰ تا ساعتم این‌ور دیوار زده نشون میده ساعت ۱۲ شب ولی من دارم جلو چشمم میبینم که الان آفتاب پهنه و باید وسط روز باشه من هیچ جوابی برای این ندارم که چرا این ساعت‌ها همه نشون میده که ساعت ۱۲ شبه هیچ جوابیم برای این ندارم که چرا صفحه تلویزیون جاهای مختلف نشون میده که الان ساعت ۱۲ شبه جوابی ندارم برای اینها ولی از این نمیتونم دست بردارم که چشمم داره میبینه که الان وسط روزه وسط روز از اینکه نمیتونم دست بردارم دارم میبینم زیر آفتاب باشم آفتاب داره بهم می‌تابه حس می‌کنم با همه میبینم یقین دارم سالینه اینا شبه است خیلی هم پیچیده است فوق العاده پیچیده است جواب اینکه من بگم که چرا ۱۲ تا ۲۰ تا ساعت مختلف داره ساعت ۱۲ شبانه نشون میده چرا ۲۰ تا شبکه تلویزیونی مختلف و چه بسا از کشورها یا شهرهای مختلف نشون میده که ساعت ۱۲ شبه من هیچ جوابی برای اینا ندارم ولی میبینم که خورشید اونجاست اینار میزارم کنار نمیدونم ولی خورشید را دارم میبینم و دست از این برمیدارم که الان وسط روز اگر شروع کردیم و دیدیم که اصلاً جز ذات انسانیت انسان اختیار انسانه و لازمه عقل انسان اختیار انسانه بنابراین هر حرف دیگری که بعدا مطرح بشه به عنوان یه شبه هست که من بتونم مثل اینه که من برهان داشته باشم برای اینکه یه چیزی هست ولی یه شبهاتی هم دارم که این نباید باشه الان این لامپ را دارم میبینم و روشنه الان روشنایی دارم میبینم ولی یک کسی بیرون اینجا به من میگه که آقا من فیوز کنتور را قطع کردند برق ساختمان قطع و اصلا یه چیزی من از پشت شیشه دارم می‌بینم که اون آقا فیوز را قطع کرد فیوز را قطع کرد کنتور را زد پایین دارم میبینم ولی لامپ روشنه اینجا من نمی‌تونم چه آیا باید نتیجه بگیرم که برق ساختمان قطعه باید نتیجه بگیرم که برق ساختمان وصله ولی من جوابی ندارم که چرا با این کیفیت ساختمان را پایین زدن قطع کردن بازم لامپ روشن بازم لامپ روشن هرگز حق ندارم بگم این لامپ خاموشه من اشتباه میکنم که خیال میکنم لامپ روشنه و این حق ندارم نتیجه بگیرم این لامپ که دارم میبینم که روشنه جوابیم برای اون ندارم جوابیم برای اون ندارم اینه که انسان موجود به اصطلاح مختاره و در اختیار انسان تردید نباید کرد اگر کسی اختیار انسان را رد بکنه انسانیت انسان را رد کرده انسانیت جز ذاته عقل انسانه شبهات باشه سر جای خودش با جواب شاید من نتونم اصلا جواب بدم که مربوط به بعد و اینجاست که میخوام بگم چنین بحث درباره انسان شناسیه و این انسان شناسی که ما میخوایم مطرح بکنیم مقدم بر قرآن و اصلاً وارد شدن تو متون دینیست حتی مقدمه بر خداشناسی هست بنابراین اصلا اشتباهه که اصلاً اشتباهه که بگیم آیا قرآن مجید میگه انسان مختاره یا میگه مختار نیست سوال اشتباست چون بحث مربوط به قبل از اینجاست که اصلا یه چیز دیگری را میگیم بعد بعضیا گفتن جالبه بعضیا گفتن دو نفر دو تاریخ تو مسیحیت با هم داشتن یکی به نام آگوستین اینا هر دو تو قرن مثلاً چهارم و پنجم ابتدای قرن چهارم ابتدای قرن پنجم می‌زیستند یکی آگوستین قدیس و یکی پلاگیوس این دوتا با هم دعوا داشتند هر دو مسیح بودن معذرت می‌خوام آگوستین آگوستین جبری بوده البته توی الهیاتش جبری بوده توی فلسفش طرفدار اختیار حتی یک کتاب نوشته در باب عنوان کتابش اینه در باب اراده آزاد تو فلسفه میخواد اراده آزاد را ثابت کنه وقتی میاد وارد الهیات میشه کلام میشه اینها جبری اون وقت یه حرفی داره میگه خدایا تو خودت دستور بده خودتم عمل کن به من دستور بده به من دستور خودتم عمل کن در مقابل این استدلال قشنگی میکنه اگر من باید پس من میتوان جمله مبهمه اگر من باید پس من می‌توانم یعنی چه یعنی اگه خدا به من بایدی گفته باید چنین کنی باید چنین کنی اگه خدا منو تکلیف کرده خب من می‌تونم که تکلیفم کرده تکلیفم نمیگد اگر یه بایدی متوجه من هست من میتونم اون نتیجه که میگیره خدا دستور به من داده من مختار نبودم من نمیتونستم که خدا دستور که ناتوانه به اصطلاح دستور نمیده خدا به فردی که بتواند دستور میده خیلی بنده هم یک چیزی رو اضافه میکنم و اون اینکه نه خدا بلکه حتی عقل آدمی نخستین بایدی که برای انسان گفت عقل گفت هنوز خدایی برای انسان اثبات نشده باید اولین بایدی که گفت مثلا بایدش اینه که باید خودمو بشناسم باید بتونم که من کی هستم باید از خودم به بهترین وجه استفاده بکنم به بهترین صورت استفاده بکنم من باید از امکاناتی که در اختیار خودمه برای رشد و چی خودم استفاده بکنم همین که باید باید که متوجه انسان شد هر چند از ناحیه عقل انسان متوجه انسان بشه معناش اینه که من مختارم که این باید متوجه من شده یعنی سخن پلاگیوس درسته اصل استدلالش ولی نباید بگیم که اگر خدا منو مکلف کرده اگر خدا تکلیفی متوجه من کرده من باید من می‌توانم نه اگر عقلم تکلیفی متوجه من کرد معنیش اینه که من میتوانم اولین تشخیصی که دادم و اون اینکه مثلاً من نباید جان آدم بی‌گناه را بگیرم اولین باید یا نبایدی که متوجه من شد من قبلش قبول کردم که مختارم که این باید یا نباید متوجه من شد و بنابراین که یک بحث بسیار غلط اینه که آیا قرآن طرفدار جبر یا طرفدار اختیار قرآن همین که برای انسان فرستاده شده همین خدا وحی فرستاد برای انسان همین که وحی فرستاد معنیش معلومه که قبل انسان مختاره که وحیا فرستادم که خداوند وحی تکلیف انسان بفرسته این نکات را عرض می کنم که اول بعد از اینکه من شناختم که من عاقلم خردمندم اولین چیزی که فوری همراه با اون خردمندی می‌فهمم اینکه من مختارم نه اختیار دارم من میتوانم من دست خودم که سرنوشتم را به اصطلاح خودم رقم بزنم خب بنابراین اختیار انسان اینگونه است البته اگر کسی اینگونه پیش آمد باید بگوید که شبهات را من بعدا سر جای خودش جواب باید بدم باید جواب بدیم علم پیشینه خداوند چگونه با اختیار من میسازه بله بد کردن من حق ازل می‌دانست گر بد نکنم علم خدا جهل بود شعر از خیام از خیامه دعوت کردن من حق حضرت میدانست در بد نکنم علم خدا جهل بود یعنی میخواد بگه من مجبورم خب اینا شبه است باید پاسخ شو جای خودش ولی نه الان چون هنوز ما خدایی اثبات نکردیم که بگیم علم خدا موتو خداشناسی باید اینو بحث کنیم ولی الان انسان را می‌گوییم انسان با یعنی انسان یا انسان هست یا انسان نیست اگر انسان است مختار است برخلاف حیوان که تحت چه غریزه خودش عمل می‌کنه اصلاً انسان مختار است و این مسئله فوق العاده برای انسان اومده اگه وحی برای انسان آمده یعنی دیگه نگو خدا آیا انسان را میگه مجبوره یا مختاره نه نه همین که وحی برای من فرستاده یعنی من مختارم چون خدا منم خطاب قرار داد امامقبلش من مختار هستم این باید مسلم و بدیهی و قطعی گرفته بشه بلافاصله و باز چسبیده و باز لازمه اختیار انسان که گفتیم اختیار انسان اراده آزاد انسان چسبیده به عقل انسان لازمه انسان بلافاصله دوباره لازمه همون که هر دو به هم چسبیده به عقل اصلا یک من مکلفم که من تکلیف‌هایی دارم من باید نبایدهای متوجهم است من دیگه اینجوری نیستم که مثل حیوان هر کاری خواستم بکنم نه آزادی ندارم یعنی به این معنا مختار نیستم به این معنا که درسته که من همین الان صحبت از اختیار کردم بله همین که صحبت ازش اختیار کردم آره میتونم هر کاری بخوام ولی نباید هر کاری بخوام می‌تونم ولی نباید بعضی کارها را باید انجام بدم بعضی کارها را نباید انجام بدم اینکه باید و نبایدهای انسان داره جز گوهر انسانیت انسان لازمه عقل انسانه لازمه خرد انسان عقل همین که گفتیم اراده آزاد این دوتا ثابت شد خوب بنابراین من می‌توانم تصمیم بگیرم که چه کار رو بکنم چه کار را نکنم ولی همون عقل که لازمش اراده آزاده خودش جلوی من را میگیره و می‌گوید هر کاری نکن بعضی کارو بکن بعضی کارها را نکن و نکن بلافاصله همراه عقل میاد عقل انسان خوب من سوال اول این بود که برای انسان مطرح میشه که من کی هستم گفتیم چرا سوال اول اینه که من کی هستم برای این سوال اول اینه که من که هستم برای اینکه انسان احساس می‌کنه که از خودش باید بهترین استفاده را بکنه از خودش باید به یعنی خودشو باید در بهترین جایگاه قرار بده خوب اگر من باید خودمو در بهترین جایگاه قرار بدم و اینا فهمیدم خب این قبل از اینه که من بگم انسان کی هست پس قبل از اینکه بگم کی هست میبینم که من چون عاقلم خودم خودم میتوانم بگم کجا قرار بگیرم پس فوری این مسئله مطرح میشه قبل ابتدای ابتدایی که من فهمیدم عقل پیش فرضش اینه که اگر من دست خودم که خودم را هر جایی خواستم تو هر مقام خواستم هر درجه خواستم قرار بدم دست فوری معنیش اینه که بعضی کارها را باید بکند جای خود جا را تعیین کردند که با غیر از کار نمی‌شه که پس بعضی کارها را باید انجام بدم و بعضی کارها را به اصطلاح نباید انجام بدم اینجاست که مسئله تکلیف مطرح میشود تا اینجا اگر این جملات را بگویم جملات دو چند تا جمله ۱ انسان نخستین تکلیفش اینه که خودش را بشناسه ۲ انسان موجود خرد من یعنی گوهرش ذاتش خردش است ۳ اینکه میگم خردش هست یعنی حتی اگه جلوتر جلوتر از خرد یه چیزی به نام فطرت هم داریم عقل که باید داوری کنه که این فطرت هم داریم من معتقدم یه چیزی به نام فطرتم داریم فطریات من معتقدم که اینکه راست بگو بچه براش کسی استدلال عقلی نمیاره که راست بچه خودش بدون استدلال می‌دونه که راست بگه ما هم بدون استدلال می‌دونیم که راست بگیم ولی فطری دور یا دروغ نگ یا تهمت نزنید یا همسر اینا هیچ کدوما برهان عقلی براش نداریم با فطرت می‌دونیم ولی این عقل ماست که داوری میکند که آنچه که درونت می‌گوید درست عقل که داوری میکند که ما یه فطریاتی هم داریم چطور می‌گوید که من از در خودم میفهمم که فلان کار خوب است فلان کار بد است و چون می‌فهمم اینجا دیگه عقل داوری می‌کنه که یه چون می‌فهمم پس یک فطریاتی دارم عقل که میگه یه فطریاتی هست و باید در ازش به اصطلاح تبعیت کرد بنابراین عقل همه کاره است حتی داور بر فطریات و حتی اینجا که آدم گمان میکنه داره مطابق فطرتش عمل میکنه ولی هوای نفسشه که داره گولش میزنه و میگه اینجاست که عقل میاد و میگه اینجاش فطرت نیست و اینجاش به اصطلاح هوای نفس خوب عرض کنم خدمتتون که خوب انسان اولین مسئله اینکه باید بریم انسان دوم وقتی در گام دوم انسان موجودی خردمند در گام سوم انسان موجودی مختاره و در گام چهارم که اینا همه به هم چسبیده است انسان موجودی مکلف است انسان باید انتخاب بکنه اختیار بکنه که کدام کارها را باید انجام کدام کارها را نباید انجام بدم اینکه یک باید و نبایدهایی بر من حاکم هست من باید و نبایدهایی دارم این لازمه خرد انسان پس انسان موجودی به اصطلاح مکلف است هم گام بعدی اما فوری من گام بعدی مطرح میشه و اون اینکه اگر انسان موجودی مکلفه انسان باید و نباید هایی داره این باید و نبایدها چیه چی که میگیم باید فلان کارو بکنی نباید فلان کارو بکنی در واقع می‌خوایم بگیم اخلاق این باید و نبایدهای اولیه انسان اخلا انسان میفهمه مختار میفهمه عاقل میفهمه مختار میفهمه مکلفه همین که میگه مکلفم پس من باید نبایدهایی دارم ای باید و نبایدها عبارت است از اخلاق فوری این میاد اخلاق اخلاق مطرح میشه من نباید ظلم کنم من نباید حق کسی را ضایع کنم من نباید تهمت بزنم من نباید دروغ بگم من نباش هیچکس این کارها رو من نباید انجام بدم این باید و نبایدهایی که بلافاصله برای انسان مطرح می‌شه که اینا هیچ کدام جدا یعنی فاصله ای نیست چسبیده است میشود اخلاق پس همینجا اگر گفتیم که انسان موجود عاقل است انسان موجود مختار است انسان موجود مکلف است اصلا یه چیز دیگه بگیم به جای اینکه بگیم انسان حیوان ناطق است بگیم هی انسان حیوان اخلاقیست انسان حیوانیه که اخلاق داره هیچ اشتباه نگفتیم اگه این را گفتیم انسان حیوان یک اخلاق داره اخلاق داره یعنی چه درسته چون هیچ حیوانی اخلاق ندارد اخلاق یعنی چی اخلاق یعنی کاری که خردمندان پسندیده می‌دونن یا ناپسند میدونن ستایش میکنن یا نکوهش میکنن چرا این کارو کردی هیچ نمیاد عمل یک آهو را چه ستایش بکنه و چه نکوهش بکنه آدمی نمیاد همچین کاری بکنه نکوهش نمیده نسبت به عمل نمی‌گیم چه آهوی خوش اخلاقیه نمیگیم چه آهوی بد اخلاقیه هیچ کدامش آهو نه خوش اخلاقه نه بد اخلاق هیچ کدام بله انسان یا خوش اخلاقه یا بد اخلاق فناوری آمین نتیجه را بگیرم انسان موجود عاقله حیوان عاقله به لحاظ مصداقی مساوی با انسان موجود اخلاقی یا خوش اخلاقه یا بد اخلاقه یا این دوتا با هم مساوی‌اند معنای این سخن اینه که اولین محصول عقل اخلاق اولین مخلوق یعنی اولین تولید عقل اخلاق میشود مساوی بنابراین اگر یک کسی گفت که زیر دین چرا من باید دیندار باشم چون من عاقلم چون من عاقلم باید بفهمم خدا هست چی هست چی هست و تکالیف خودم را و باز همین را بگه چون من متخلق هستم باید دنبال این باشم که تکالیف خودم را موجود هستم باید دنبال تکلیف خودم را بشناسم و به اصطلاح درست انجام بدم اینجاست که همون طوری که عقل اساس همه چیزه اخلاق اساس همه چیزه اخلاق پایه قرار میگیره بدن از اول اخلاق شروع میشه یه بحثی بعداً باید بهش بپردازیم و پرداختن و خیلی آیا دین مساوی اخلاقه اخلاق مقدم بر دینه اخلاق نتیجه دینه کدام یک از اینها کدام یک از این‌ها نه اینجا جواب میدیم اخلاق چندین رتبه از دین مقدمه اخلاق جزء انسانیت انسان لازمه خرد انسانه لازمه عقاید انسانه چسبیده به عقل انسانه و بنابراین درسته که کسی بگه و گفتنم برخی انسان موجود اخلاقی انسان حیوان بله هنوز صحبت از دین نیست ولی اخلاق بودن انسان مطرح شد لازمه عقل انسان پس کاملا روشنه که به اصطلاح اخلاق مقدمه بر جین و کاملا روشنه بعدا خواهیم گفت که دین را باید با اخلاق سنجید یعنی این اخلاق که لازمه عقل من هست و میده به عقل منی در گام‌های بعدی که می‌خوام بردارم باید حواسم باشه که من موجود اخلاقی هستم و این جزء ذاتمه از این گام‌های بعدی را بردارم اینجاست که با اخلاق که باید تشخیص بدم که آیا خدایی هست یا نیست با اخلاق که باید تشخیص بدم اخلاق چسبیده به عقل به عنوان مهمترین یعنی عقل با اخلاقی که محصول خودشه حساب میکنه که مثلا خدایی هست و خدا چگونه است آیا این شخصیه نبوت واقعاً پیامبر خدا هست یا به دروغ ادعا می‌کنه که پیامبر خدا هست با عقل اخلاقی گاهی هم این تعبیر را به کار می‌برند با عقل اخلاقی می‌سنجیم که با عقل اخلاقی خدا چگونه باید باشد با عقل اخلاقی میفهمیم که این آقا یا واقعا پیامبر هست یا پیامبر نیست آیا پیامبر هست یا نیست با عقل اخلاقی می‌سنجیم که کتاب قرآن که دست ماست اکنون در واقع کتاب خدا هست یا کتاب خدا نیست با عقل اخلاقی می‌فهمیم که آیا این کتاب در بین کتاب‌های آسمانی موجود بهترین کتاب هست یا نیست پس مای یه فاصله بینش یه پلی میزنیم درسته که گفتیم که من مختارم من مکلفم من اخلاقی هستم باید اخلاقی زندگی کنم برم که گردیم ببینیم که موجودی فعلی بهش میگه میشه بگه اخلاقی از موجود مختار صادر شده باشه اگر من تو خواب راه برم و پام را بذارم روی بدن کسی و لطمه به طرف بزنم چه بسام لطمه سنگین باشه با این حال کسی حکم نمیکنه که من آدم بد اخلاقی بودم که این لطمه را به ایشون زدم چرا که عرض کنم که من این کار را که اختیاراً نکردم خواب خواب راه رفتن عملی را میگن خوش اخلاقی یا بد اخلاقی که من از روی اختیار انجام بدم همینگونه است اگر بدون اختیار پای کسی را بمالم یا عرض کنم که البته عدم مواظبت عدم دقت چرا مواظب نبودی چرا ولی به هر حال کاری که اختیاری باشه بنابراین اخلاق چسبیده دست به تکلیف چسبیده است به اختیار چسبیده است به عقل این چهارتا را عقل اختیار و تکلیف و اخلاق این دوتا را باید تو یک جعبه‌ای قرار بدی و جز انسانیت انسان به حسابش بیارین یعنی انسان را که تعریف می‌کنیم این مجموعه را داره بعد دیگه هر صحبت دیگری می‌کنیم باید بر اساس این مبنا صحبت بکنیم که یک سوال بنده میخوام بعدا بهش بپردازم اینه سوال مهمیه و اون اینه که انسان موجود اخلاقی ولی ما توی طبیعت اخلاق نمی‌بینیم تو تنها موجودی که توی این طبیعت هست و اخلاقیه انسان هیچ موجود دیگری اخلاق براش اصلاً معنی نداره پس انسانه که فقط اخلاقی آیا می‌توانم بگم که این انسان که اخلاقیه و مهمترین تفاوتش هم اینه که اخلاقی نتیجه محصول طبیعت صرف به وسیله طبیعت کور به وجود آمده آیا طبیعت میتونه اخلاق به وجود بیاره طبیعت کوه اگر می‌تواند چرا فقط تو انسان به وجود آمده چرا فقط انسان دارای یک نمونه دیگه نداریم اخلاق چرا همه جا اونجا دیگه ها فقط انسان که متخلق انسان موجود متخلقه آیا می‌توانم از این نتیجه بگیرم که انسان تفاوت داره با همه مخلوقات دیگر به اصطلاح اخلاقی موجودات دیگر اخلاقی نیستند و اون موقع نتیجه بگیرم که این انسان نمی‌تواند کاملاً زمینی باشد و از اینکه کاملا نمی تواند زمینی باشد پول بزنم به اینکه یک عالم دیگری هم باید وجود داشته باشد غیر از عالم حیوانیت و بنابراین از اخلاق چه بسا برسم به خدا انسان برسم به خدا کسری گفته اینا یه چیز دیگری گفته کانت و اون اینکه این اخلاقی نمیتونه منشایی داشته باشه غیر از خدا دستورات اخلاقی ولی حرف بنده ممکنه یه چیز دیگری باشه و اینکه موجود اخلاقی نشون میده دنیای دیگری هست جهان بالاتر هست و حذف از هستی نه از دستورات اخلاقی خوب ممکنه اینها رو راجع بهش بحث بکنیم فعلاً من تا اینجا انسان را به اصطلاح تعریف کردم کیه موجوده عاقل مختار مکلفه اخلاقی یعنی می‌تواند اخلاقی باشد و امکان و ظرفیت این را دارد که اخلاقی باشد حالا بر این مبنا روی این انسان این گونه باید بنا بنهیم به اصطلاح نظام باورهای دینی مون را که به اصطلاح هستی چگونه است آیا خدایی هست آیا نیست آیا اگر خدا هست باید من ازش اطاعت بکنم اگر خدا هست اگر پیامبری فرستاد باید اطاعت بکنه ازش یا نه همه را بر اساس این نظامی که تو الان چیدیم باید بچینیم و بنا کنیم و بریم جلو در خدمتتون هستم اگه فرمایش داشته باشید.