جلسه پنجم: چیستی عقل و دلیل حجیت آن

فایل صوتی

متن زیر برگردان فایل فوق توسط هوش مصنوعی و بدون ویرایش، حاوی اشکالات زیادی است.

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

جلسه پنجممون از بحث روش و مبانی اسلام پژوهی است در جلسات قبلی مخصوصاً درس جلسه قبل درباره فطرت بحث کردیم و بیان کردیم که یک اموری از درون انسان می‌جوشه و انسان خودش اون‌ها را می‌فهمه و بیان کردیم که این در واقع شناخت‌های فکری مبنای انسانیت انسانه که تا چه برسد به دینداری ولی خوبه طبیعی مبنای دینداری ما هم هست این شناخت‌های فطری امروز می‌خوام برم سراغ اصل دوم یعنی منبع دوم دارای حجیت که تقسیم من عرض کردم که ما یه پیامبر باطن داریم یه پیامبر ظاهر داریم پیامبر باطن عبارت است از فطرت و عقل و پیامبر ظاهر هم عبارت است از کتاب و سنت حالا می‌رویم سراغ به اصطلاح عقل خوب نخست باید بگیم که مقصود ما از عقل چی هست که نه اینکه تعریف بخوایم بکنیم عقل را ما الان به چه چیزی اشاره می‌کنیم وقتی میگیم عقل تو این بحث چون کسانی همه دریافت های درونی انسان را عقل می‌نامند و مثلاً گاهی میگن عقل فطری یا عقل استدلالگر تقسیمات اینگونه دارد نه ما وقتی جداش کردیم فطرت را یک بار بحث کردیم دیگه صحبت از عقل فطری نمی‌کنیم اونو فطرت اسمشو گذاشتیم و عقل یه چیز دیگری و یه مرحله دیگری هست مقصودمون عقل گر واقع عرض کنم که بله در باغ ما یک علم و یک علم حصولی داریم علم حضوری اونیه که ما برای یافت برای درکش نیاز به یه واسطه نداریم نیاز نداریم که مفهوم واسطه قرار بگیره بدون واسطه ما میفهمیم مثل اینکه من الان میفهمم که من زنده ام اینکه می‌فهمم که من خوشحال یا غمگینم یا درد دارم یا یا مثلاً خشمگین انواع چیزهایی که لازم نیست که من یک مفهومی واسطه باشه که این‌ها را بفهمم ولی عرض کنم که علم حصولی اونیه که یک چیزی واسطه باشه مفهوم واسطه بشه تا من مثلاً بفهمم مثلا یک روشن ترین حرف مثل که مثلا کل بزرگتر است از جز خیلی حرف روشنیه کل بزرگتر از جز یعنی من بزرگتر از دست خیلی امر روشنیه من این را باید در خارج یک کلی دیده باشم یه جزئی دیده باشم که دیدم تصور با اینا علم حضوری نیست علم اصولی خیلی روشن خیلی بدیهیه خیلی بدیهیه کافیه که کل تصور بکنید جز تصور بکنی حتما حکم میکن که کل بزرگتر از جز هیچ کس نیست که کل تصور کرده باشه جز تصور کرده باشه ولی نگه که کور بزرگتر از از جزئه نه نمیشه کل بزرگتر ولی در از درون ما نمی‌جوشه این را ما در کل را در بیرون دیدیم جز را در بیرون دیدیم یا یک کسی برامون توضیح داده و حکم می‌کنیم که کل بزرگتر است از حتی یک چیز کاملا روشنی که مثلا این لیوان نمی‌تونه هم باشه هم نباشه اینو بهش میگن اجتماع نقی زنگ هم باشه هم نباشه خیلی خیلی روشنه که این اجتماع نقیضین محال نمیشه یه چیزی باشه هم نباش یا برعکسش ارتفاع نباشه نه نباشه این لیوان نباشه نه نباشه خیلی هم روشن ها ولی باز هم از درون ما نمی‌جوشه ما اینا رو با واسطه یه مفاهیم میفهمیم با اینکه بدیهی می‌دونیم اینا را از علم اصولی ولی علم اصولیه بدیهی خب در اینجا میخویم بگیم که به اصطلاح پس علم یا حضوری یا حضوری حصولی که شد دوباره دو نوع میشه یه اصولی بدیهی داریم یه اصولی نظری اصولی بدیهی کدومه اینکه به اصطلاح به قول عرب‌ها موضوع و محمول یا به قول خودمون نهاد و گزاره را تصور کردی حتما میگی اینجور هست کل تصور کردی جزء هم اگه تصور کردی میگیم کل بزرگتر است از جزس این لیوان اگر تصور کردیم بودن هم تصور کردیم میگیم نمیشه لیوان هم باشه هم نباشه تصور بکنیم که فوری تصدیق کنیم از حصولی یه نوعش بدیهیه یک نوعش نظریه اصطلاحاً نظری چیه نظر نه با تصور این ما نمی‌تونیم تصور این دو طرف نهاد و گزاره به اصطلاح نمیتونیم به حکم برسیم به تصدیق برسیم حالا مثلا توی ریاضی اگر ما زوج را عدد زوج را تصور درستی ازش داشته باشیم بفهمیم که این قابل تقسیم به دو می‌توان به دو تا نصفه مساوی تقسیمش کرد قابل خیلی چیز ساده اما تو همین ریاضی اگر بگیم مثلاً ریشه ۱۵۷۵ مثلاً جذرش چند به فرض جذر و تصور درستی هم ازش داشته باشم باید محاسبه بکنم باید بنشینم و دقت بکنم چی بکنم نمیتونم خوب این میشه نظری به اصطلاح و تو مسائل دیگر هم همینجوره مثلاً عرض کنم خوب آب درصد درجه به جوش میاد خوب فوری میگم که کسی البته به حرف دانشمندان گوش میدم که آب در سطح دریا در ۱۰۰ درجه جوش میاد ولی من به حرف دانشمندا گوش کردم و پذیرفتم از شما خودم آزمایش نکردم اگه بخوام خودم جواب بدم میگم باید محاسبه کنم با آزمایش بکنم کما اینکه حالا دانشمندا به من میگن گفتم در سطح دریا در ۱۰۰ درجه جوش میاد ولی با لای قله ورست در شصت و خورده‌ای درجه جوش میاد و بنابراین اگه خواستید تشریف ببرید حتما تخم مرغ را پای قله پای کوه آب پز کنید چون اونجا آب بسته میشه چون آب تو ۶۵ درجه که جوش میاد نمیتونه تخم مرغ را بس کنه تخم مرغو نمی‌تونه بپزه ۶۵ درجه آب جوش میاد خیلی خوب اینها نظری هست حالا تو استدلال‌های عقلی دیگر حتی بعضی جاها خوب بحث دعواست مثلاً آیا خدا وجودش بدیهیه نظریه یا اصلا فطریه از نوع علم حضوری هر سه تاش مدعی داره و گاهی میشه که یک نفر هر ستاره قبول داره هم میگه فطری هست هم میگه بدیهیه هم استدلال میاره برای امر بدیهی دیگه استدلال لازم نیست ما بیاریم فقط باید موضوع و محمول توضیح بدیم مقصودم از کل چیه مقصودم از جز چیه طرف مقصودم از عدد زو چیه ها این خودش طرف میرسه به اینکه قابل تقسیم به دو قسمت مساوی است بسیار خوب من وقتی میگم عقل اینجا در مقابل او علم حضوری علم حضوری اونیه که درون خودم می‌یابم آنچه که با به اصطلاح با واسطه یه مفهومی بهش می‌رسم اینجا پایه عقل در میان میاد حالا یه وقت به روشنی یه چیزی را درمیابه نه موضوع و محمول را تصور میکنه و حکم میکنه و یک وقت نباید کلی به اصطلاح استدلال بکنه و استدلال های طولانی تا به نتیجه برسه که قاعدتاً هرچه استدلال طولانی‌تر بشه پیچیده‌تر بشه احتمال خطا هم بیشتر میشه احتمال خطا به اصطلاح بیشتر میشه و عرض کنم خدمتتون که خوب مقصودم از پس خواستم تفکیک بگم مقصودم چیه تا اینجا اما گام اولین حالا جدا از این به من بگه که حق چیه حق که تو گفتی چی هست میگم من تعریف منطقی از عقل ارائه بدم اگه بخوام تعریف منطقی از عقل ارائه بدم نیاز به به اصطلاح جنس و فصل دارم و شناخت جنس و فصل عقل کار آسانی نیست به همین دلیل کسانی که خواستن عقل را تعریف کنند خیلی سردرگم شدند و شاید مثلاً در غرب تعدادش زیادی تعریف از عقل ارائه شده در بین فلاسفه مسلمان تعداد زیادی تعریف از عقل ارائه شده و هیچکس هم نمیتونه یک تعریفی ارائه بده که بگه من دیگه اون حرف آخر زد یه مسئله است که هر کارش کنیم دلیلش اینه که ما نمیتونیم جنس و فصل دقیقی چون تعریف بالاترین تعریف تعریف تعریفیه که از جنس و فصل تشکیل شده باشه مهم‌ترین تعریف مثلاً بگیم انسان حیوان ناطق است ولی اینجا میدونیم که انسان قطعا حیوانه چون میبینیم که حیوانیت در ۶۰ و قطعا را به روشنی هم میگیم ناطقه ناقل عاقل عاقل حیوان عاقل دعوا نکرده کسی هم اختلاف نشده که حیوان چرا یک جور چیزهای دیگری گفتند برخی مثلا بگیم ای انسان حیوان اخلاقی خطا هم نیست انسان حیوان اخلاقی چون ما بحثی هم داشتیم که مهمترین دستاورد عقل اخلاقه یعنی موجود عاقل اخلاقی هم هست موجود عاقل حتما اخلاقی آره این اشکال نداره ولی اصل باید اون که اصله به دلیل اینکه انسانچون عاقله اخلاقی دقیق‌تر اینکه بگیم انسان حیوان ناطق ولی در مورد عقل نمی‌تونم اینجوری جنس و فصل تعیین بکنم پیچیده است نمی‌شناسم نمیدونم من مجبورم به اصطلاح تعریف با مثال بکنم یه نوع تعریف هم تعریف مثال مثلا میگیم به اصطلاح انسان کیه فرض کنیم کسی نمی‌دونه به جای اینکه بگم حیوان ناطقه میگم این حسن که اینجا نشسته انسان این تعریف به مثال مجبورم عقل را هم اینگونه تعریف کنم تعریف فنی نمیتونم به نتیجه نمیرسه اینجاست که به شکل ساده من میگم که شما از من پرسیدی که عقل چیست یه چیزی از من پسوردی میتونستی چیز دیگه بپرسیا مثلا میز چیه مثلا لامپ چیه چیز دیگری بپرسید ولی این مسلمه که وقتی از من میپرسه عقل چیه میز چیه صندلی چیه لامپ چیه پار اگر یک آهو این طرف من بود یه کبوتر هم این طرف من بود از هیچ کدوم از این‌ها چیزی نمی‌پرسیدی هیچی نمی‌پرسید هیچ انتظاری هم نداری که آهو و کبوتر از شما چیزی بپرسه آهو و کبوتر نه چیزی می‌پرسن نه ازشون چیزی پرسیده میشود اون وقت بنده عرض میکنم به طرفی که میپرسه شمایی که از من پرسیدی که عقل چیه میگم یه چیزی در من سراغ داری که از من پرسیدی اون را در آهو سراغ نداری که ازش نپرس یا در کبوتر سراغ نداریم شماره تفاوتی بین من و کبوتر و آهو قائل هستی که به خودت اجازه دادی که از من بپرس و انتظار داری که من جواب بدم اگر از آهو بپرسه انتظار جواب نداری به هیچ نحوی و خودتم انتظار داری که پاسخ من را بشنوی و روش فکر کنی و بگی که حالا پاسخ درست بود پاسخ درست نبود داوری کنه درباره اش پس در خودتم یه چیزی سراغ داره در من یه چیزی سراغ داری آنچه که در من سراغ داری و در خودتم سراغ داری که متفاوت میکنه ساده بیش از این نمیتونم به اصطلاح تلف کردن میدونم بعضی چیزها رو خیلی نباید وایستاد و تعریف کمکی نمیکنه چرا چون خودش اینقدر آشکاره برای ما که هر جوری بخوای با لفظ و اینا تعریفش بکنی پیچیده‌ترش می‌کنی خودش خیلی واضحه چیزی که خودش خیلی واضحه دیگه نمیشه همینجور فرض کن یک کلمه توی قرآن مجید زیاد به کار رفته حق باطل خیلی خوب فلان چیز حق است باطل است ولی هیچ جای قرآن مجید نیامده که بگه خب حالا حق یعنی چی حق بودن یعنی چی ظاهراً توی تاریخ هم اطلاق نداریم قرآن کلمه حق به کار برده پرسیده باشه که حق یعنی چی باطل یعنی چی فرق این دوتا چیه توضیح هم بده در مورد حق و باط به گمان من مفهوم به اصطلاح حالا یا بدیهیه یا فطریه یا کسی سوال توضیحش بده بیشتر پیچیده ترش میکنه مثلا میگه ثابت حق اونه اینکه پیچیده‌تر از اونه ثابته یعنی چه حق اونه که هست حق اونه که واقعیت داره هر کار بکنی مفهوم ها نمیگم مصداق را مصداق نه این که مقصود از حق یعنی چی خدا حق است مردم به کار میبرند خیلی زیاد ها قبر حقه مرگ حقه مرگ حقه خیلی زیاد به کار ببرند مرگ حق قیامت حقه اینا رو خیلی زیاد مردم به کار می‌برند و هیچکس هم به خودش اجازه نمیده که بپرسه مقصود چیه که حقه مقصود حقه مقصود چیه یعنی چه حقه یعنی چه جوریه کسی سوال معنی حق براش روشنه فکر می‌کنم معنی عقل هم هیچی برای انسان روشن تر از معنی یعنی میفهمه عقل چیه همین که گفته عقل خب فوری بهش میگن بین خودت و مثلا اسب چه تفاوتی احساس می‌کنی تفاوتی که بین خودت و اسب احساس می‌کنی عقل تفاوت احساس می‌کنی و بیش از این هم نباید وقت روی تعریف حتی چگونه کار می‌کند چه فرایندی طی می‌کنه تا به نتیجه برسه که خیلی ها بحث کردن و می‌کنند عرض کنم که باز این وقت تلف کردن اول چگونه کار میکنه تو مثلا معرفت شناسی و اینها درباره اش بحث میشه مردم توده‌های مردم یک اصلاً نمی‌دونه یه علمی به نام معرفت شناسی وجود داره و نمی‌دونه که مثلاً در غرب یا در جهان اسلام چه بحث‌هایی درباره این معرفت شناسی و امثال این‌ها انجام دادن استفاده میکنه و نیاز نداره بنابراین اینها برای فهم کار برای استفاده از عقل به اصطلاح ما نیازی به این چیزها نداریم دقیقا مثل اینکه مثال را قبلا هم به مناسبت‌هایی زدم درست مثل اینکه من نمیدونم این دستگاه موبایل تلفن همراه دستگاه چگونه توش چه چیزایی چه ارتباطاتی بین اون اجزایش هست چطور میشه که مثلاً صدا را منتقل میکنه چه جوریه که کار میکنه و اگه بخوام یه ذره درباره‌اش توضیح بدم حتی یه جمله نمیدونم ولی دستگاه دست منه و به خوبی هم ازش استفاده می‌کنم هم میدونم هست هم میدونم چیه است هم میدونم چی استفاده ازش میشه ولی توش واقعا چی میگذره دستگاه چطور میشه که ارتباطاتش این‌ها چه جوری کار میکنه در نمیدونم در رابطه با به اصطلاح عقلم همین دقیق نمیتونم تعریف بگم و یا بگم چجوری کار میکنه میدونم هست و ازش ممکنه برای تخصصی و به این بپردازد و بحث بکنه که اون بحث های تخصصی هم اونایی هم که میرن اینقدر با همه اختلاف پیدا می‌کنند که شما اگه بخوای حرف یکشونو بپذیری ده نفر مخالف داره و بنابراین کار بکنن ولی ما که داریم به عنوان یه منبع شناخت در دین ازش بحث می‌کنیم نیاز نداریم که به این بحث ها بپردازیم به این بحث ها بپرداز خوب مثلا کسانی میگن که عقل همین چیزایی که شما با حس و این‌ها گرفتی و میگیری و اینها و بنده عرض میکنم که نه فقط آره اینایم که حس می‌کنم میام و به کار میگیرم مثلا فرض کنیم تو عالم میره فرضیه این بحثم الان مثلاً می‌بینم که تو این عالم نظمی وجود داره تو این طبیعت حس می‌کنم اینا رو میبینم نظم را و از این نظم به ناظم می‌رسم به اینکه این جهان باید ناظمی داشته باشه ناظم عاقلی داشته باشیم درسته من اینا رو جهان دیدم موادش از بیرون گرفتم البته همین جا شما ممکنه بگید که نه حداقل تو حق نداری اینو بگی که ما عقلمون فقط از بیرون چیزی را میگیره و بر اساسش استدلال می‌کنه چرا چون به من بگید که قبلش گفتی یک چیزهای مهم فطری هم داریم بنابراین چه بسا عقل یکی از اون چیزهای فطری را سقرای استدلالش یا کبرای استدلالش قرار بده بنابراین لازم نیست فقط از بیرون بگیرید ممکنه از یه چیز درونی صغرای استدلال قرار بده راستگویی خوب است همه نوع صخره‌های استدلال چرا راستگویی خوب است چون فطرتم میگه نمی‌دونم نمی‌تونم استدلال کنم ولی همینو صغرای یک استدلال کبایی یک استدلال قرار میدهند و به اصطلاح به یک نتیجه میرسند به هر حال مقصودم اینه که روی اینکه چگونه کار میکنه اینا نایستیم و اینها به کار ما نمیاد در حداقل ساده بهش نگاه کنیم در الهیات یا اون چیزی که ما بهش میگیم الهیات را به کار بردم برای اینکه این واژه‌ها گاهی از غرب میاد و مثلاً وقتی گفته میشن الهیات مسیحی اونجا یعنی مسیحیت شناسی الهیات مسیحی وقتی میگن یعنی مسیحیت مسیح خوب ما هم داریم اینجا به جاش اسلام شناسی را به کار می‌بریم هرچند به خطا کسانی اینجا الهیات را به کلام ترجمه می‌کنند خطاست الهیات یعنی مسیحیت شناسی و اینجا ما به جاش باید اسلام شناسی را به کار ببریم حالا اون تونست کلمه اسلام شناسی به این معنا یه چیزیه که من دارم به کار می‌برم و کسی به این شکل به کار نبرده به جاش کلمه الهیات را به کار بردم چون میخواست الهیات با فهم توده های مردم سروکار داره و بنابراین وقتی داریم بحث می‌کنیم باید تو بحث مون وقتی میگیم مثلا عقل همون چیزی را بگیم که توده های مردم می فهمند وقت نداریم یه چیز تخصصی فلام به کار ببریم اگه اونا به کاربردیم قطعاً نظر یک دانشمند را به کار بردیم ۱۰ تا دیگه مخالفش هستند یعنی در واقع باید عرفی حرف بزنیم در دین در اسلام شناسی معنای مردم میفهمند و میگن رو شوخی میگن توی شما حتما شنیدید تو دعای مردم خیلی معروفه به نظر من حرف فوق العاده حکیمانه که میگن کسی سرشو روی آب گذاشته بود روی و آب می‌خورد از روی که بهش گفت که اینجوری آب نخواهد عقل کم میشه چیزی نیست که البته شوخی بین مردم هست ولی واقعیت اینه که حکیمانه مقصود اینه که هر آدم و بیش از اینم لازم نداره استفاده بکنه این تا اینجای کار یعنی من توضیح دادم که مقصودم از عقل چی و گفتم تعریف دیگهمیتونم بکنم و روشن اما سوال بحث اولین بحث مهم اینه که زیبایی زیبا زیبا زیبایی زیبایی عرض کنم خدمتتون که یه بحثی هست فنی که آیا اون چیزی که ما میگیم بدیهیه روشنه اونیه که نمی‌شه مثلاً تعریفش کرد یا نیاز به تعریف نداره نیاز به تعریف نداره مثلا یا نمیشه تعریفش کرد کسانی همین و درست است این درسته نمیشه تعریفش کرد بعضی چیزها نمیشه چرا نمیشه برای اینکه اینقدر خودش روشنه که هرچی بخوای بگی پیچیده تر از اینه دلیلش اینه هرچی بخوای بگی میخوای توضیحش بدی زیبایی هر کاری کنی نمیتونی زیبایی چیه اوناییم که خواستن مثلا هماهنگی اجزا زیبایی عبارت است از هماهنگی اجزا خب من میگم نه همه زیبایی این نیست دوما هماهنگی اجزا که گفتی خودش پیچیده تر از زیبایی که من می‌شناسم و خود زیبایی عرض کنم که امری کاملا ذوقی سلیقه‌ای به هر حال اینجور نیست که همه یک جور بگن یه وقت ما یک سنگی رو تو کف آشپزخونه‌مون که همین الانم داریم کار کرده بودیم من کف آشپزخونه رو سنگ کرده بودم کسانی گفتن که این طرح را از کجا پیدا کردی چقدر جالبه و چقدر خوبه و خیلی زیباست فوق العاده طرح گلیم در واقع طرح گلیم های قدیمیه اینجوری و یکی اومده بود خونه میگفت کی ساختمون خیلی قشنگ همه چیزش خوبه حیف که آشپزخونه‌اش خراب کرد با این سنگ با این فوق العاده زیباست یکی میگه تو مصداقشم می‌خوام بگم اینقدر اختلافه تا چه برسه توی مفهوم خدمتتون که اما بحث اینجا اینه که خوب این سوال مهمترین مسئله اینه که عقل به چه دلیل منبع دارای اعتباره به چه دلیل اگه بخواهیم فنی حرف بزنیم به چه دلیل عقل حجته اینجاست که یک بحث فوق العاده مهمی مطرح میشه عالمان گفتن که تو الفاظشون که عقل حجت کبراست یا گاهی گفتن که عقل حجت الحجت عقل حجت حجت‌های دیگره هر کس هرچی حجیت داره حجیت اش از حق گرفته چیزی نمی‌تونه به اصطلاح با شکل حجت باشه و عقل نگرفته باشه در عمل پایبند بهش نبودند که من بدن عرض خواهم کرد که که من بگم عقل حجته چه تفاوت با اون چیزیست که تو اصول فقه یا چی گفتن حجت خیلی تفاوت است بین اون چیزی که من میگم با اون چیزی که خیلی تفاوت و به گمان من اون چیزی که اونها گفتن حتی اونی که تو اصول فقه گفتن چندان مشکلی حل نمیکنه هر چند وقتی اومدن تو فقه به همونی که تو اصول گفتن پایبند نیستند اصول فقه چیزی می‌گفتن در مورد عقل به همونم پایبند نیستند ولی من اشکال جدی دارم به همونی که حتی تو اصول گفتن و کلی بحث به اصطلاح دارم ولی الان سالم اینه که چرا حجته با یه مثال خیلی ساده شروع میکنم و اون اینکه یک کسی می‌گوید عقل حجت نیست می‌گوید عقل حجت نیست فوری من بهش میگم که به چه دلیل عقل حجت نیست دیگه این خیلی طبیعیه وقتی میگه عقل حجت نیست من بهش میگم که به چه دلیل عقل حجت نیست همین که دهان باز می‌کنه که جوابمو بده میگم لطفاً جواب نده چیکار کنی میخوای دلیل بیارید خوب دلیل که نه دلیل یعنی عقل نه اگر خاصی استدلال بیاری که عقل حجت نیست شما جلوتر پذیرفتی که عقل حجت است شما قبلا قبول کردی که عقل حجته که میخوای استد برای اینکه عقل حجت نیست نه بنابراین شما اگه می‌خوای ثابت کنی که عقل حجت نیست دلیل نیار استدلال نکن و اثبات بکن یعنی بدون دلیل هم چیزی به نام اثبات وجود داره دلیل فقط ما دلیل که اثبات رخ میده با برهان که اثبات رخ می‌ده بنابراین حتی با غیر زبان با هیچ چیز دیگری تو نمی‌تونی اثبات بکنی هیچ راهی نداری برای اینکه بگی عقل حجت نیست که یه دعای خودتو اثبات بکنی برای اینکه اثبات کنی هیچ چاره‌ای نداره جز اینکه از عقل استفاده بکنیم برهان بیارید دلیل بیارید چیزی است که حتی منکر حجیتش حجیتشو قبول داره و چاره‌ای نداره که بگه من عقل را حجت میدونم عقل را به اصطلاح معتبر می‌دونم این خیلی مسئله به اصطلاح روشن و واضحی هست حالا یک کسانی توی عالم تو حالا چه تو مسئله دین چه مثلاً تو اسلام چه تو مسیحیت چه تو ادیان دیگر داشتیم که به گونه‌ای با عقل مخالفت میکردند مثلا در جهان اسلام ما ظاهرگراها را داریم حشویه را داریم که این‌ها میگن باید فقط فقط ظاهر کتاب مقدس را گرفت ظاهر قرآن را گرفت ظاهر روایات را گرفت و عقل را کنار گذاشت چه عقل منبع چه عقل ابزاریه که ما به عنوان یه منبع مستقل شناخت قبولش می‌کنیم در کنار کتاب خوب یه کس ممکنه بگه من عقل منبع را قبول ندارم ولی عقل ابزار را قبول دارم اغلب ابزار چیه عقل وسیله است برای فهم قرآن برای فهم روایت ابزار کسانی هم تو جهان اسلام پیدا شدند که گفتن نقل منبع را قبول داریم نقل زار را قبول داریم هیچ کدامشو قبول ندار خیلی آدم را بهش میگم تو که قبول نداری مدات را در یه جمله بگو مثلاً می‌گوید که فقط و حجت است فقط تو وحی اعتبار دارد فقط سخن خدا اعتبار دارد همین که اینو گفت فوری بهش میگن به چه دلیل به چه دلیل فقط سخن خدا اعتبار دارد و به چه دلیل عقل منبع نیست شما شمای مثلاً ظاهرگرا نسگرا متن‌نگرا و امثال اینها یه مکتبی داری یه مبنایی داری یه مکاتبی هم هستند خلاف مکتب شما که بر عکس گوینده عقل منبع ابزار هر دو باید باشه وگرنه فهمی از دین صورت نمیگیره خوب پس کسانی ضد حرف شما حرف میزنند به چه دلیل ادعای شما حق است شما اثبات کنید که این مبنایی که شما اتخاذ کردید این مبنا درسته و مبنا مبانی دیگران درست نیست نمی‌تونی همینجور بگی که مبنا را گرفتم دیگرانم مخالفم و دلم میخواد این منبع مبنا را بگیرم و نه من فوری بهش می‌گم که صحبت اثبات کنی که دیگر مبانی باطله و مبنای خودت به اصطلاح درست و حقه خب که دیگه از ابتدای می‌خوام اثبات کن به چه دلیل ظاهرگرایی حقه به چه دلیلی نسگرایی حقه به چه دلیل به اصطلاح متن‌گرایی حقه هر چی گفتی میگم به چه دلیل و اون طرفش باطل هست اون وقت شما مجبوری دلیل بیاری همین که خواستید دلیل بیاری میگم پس قبول داری که عقل به اصطلاح حجت عقل به اصطلاح معتبره عرض کنم خدمتتون که همینطور مثلا در غرب حالا تو جهان اسلام حداقل تو سنت نداشتیم یک حرفی که بهش میگن ایمان گرایی تو غرب که خیلی قدیم دوره مسیحی تو قرن دوم سوم ترتولیان مثلاً بهش باور داشته و در عصر جدید هم کسی به نام کرکگو خیلی بهش پرداخته نوع‌های دیگری از ایمان گرایی هم وجود داره چون دو نوعی من گرایی وجود داره یه ایمان‌گرایی وجود داره که میگه ایمان اونجاییه که برخلاف عقل مشق کنی ریسکش بیشتره یعنی عقلت میگه این باطله ولی ایمان مثلاً ترتولیان میگه که من باور دارم که تجسد خدا حق است چون عقل می‌گوید باطل است چون میگه عقل میگه باطله من ایمان دارم دقیقا همینو میگه چون یک گروه دیگری هم هستند که نه ایمان گرای معتدل اند ایمان گرای افراطیه ایمان گرای معتدل هم داره که میگه این میگه اصلا ایمان جایی افراطی نمیگه میگه جاییه که شما خلاف عقلت عمل ایمان‌گرای معتدل مثل اول میگه یا دوم به اصطلاح میگه که نه ایمان جایی نیست که خلاف عقل عمل کنیم ولی عقل نمی‌تونه داوری بکنه درباره مسائل مربوط به ایمان اگه می‌تونست خوب بود و باید خلافشم عمل کرد این میگه نمیتونه ای کاش اگه میتونست خوب بود ولی نمیتونه هر دوی اینها در واقع حرفشون اینه که عقل حالا یا معتبر نیست یا باید کنار گذاشت یا باید بنده فوری بهش میگم کهدلیل من باید ایمان گرا بشم به چه دلیل نباید عقلگرا بشم به چه دلیل استدلال بیاری هر ادعایی داری باید استدلال بیاری و بنابراین به یک چیز کلی میرسیم و اونیم که هیچ مکتب یا دینی مخصوصاً از مکتب مکتب فکری مکتب فلسفی یا دین یا هیچ دین دین نظام دینی نمی‌تواند بگوید عقل اعتبار ندارد چون فوری دو تا سوال جلو قرار میدم سوال اول سوال دومم اینه که اگر عقل اعتبار نداره به چه دلیل تو مکتب خودت را حق میدونی چرا مکتب خود به حق میدونی چرا مکتب خود بهتر از دیگر مکاتب میدونی اگر یه مسیحی بگه عقل اعتبار نداره من بهش میگم خب بله چه اساسی میگویید مسیحیت بهتر از اسلامه بر چه اساسی میگیم مسیحیت دین خوبیه دین درستیه و غیر از اون بر چه اساسی داوری می‌کنی که در بین ادیان موجود به اصطلاح مسیحیت بهترین دین هست رو چه حسابی لب بخوای باز بکنی چاره‌ای نداره که قبول کنی که اعتبار داره عقل حجته بخوای اثبات کنی که مسیحیت حقه باید از عقل استفاده کنیم اثبات بکنی که مسیحیت از هندو بودا یهودیت اسلام برتره از استدلال عقلی باید استفاده بکنیم بنابراین مسلمان هم از این امر مستثنا نیست و میگم بشکه خوب تو مسلمانی به چه دلیل مسلمانی اگر بگرد عقل معتبر نیست میگم چرا اسلامو پذیرفتی چرا مسیح نشدی چه جوری میگی بالاخره سنجیدی سنجش کار کیه سنجش بدون عقل که سنجشی وجود نداره تنها عقل که ما داریم باهاش میتونیم بسنجیم و بنابراین همینجا بهش میگم که تو عقل را معتبر میدونی باید بدونی و میدونی نه تو دیوانه‌ای تو یه آدمی هستی را پذیرفتم همینجوری الکی الکی دلیل دقیقا حالا مثال را میزنم مثلا شاید خود بندم مثلا از بچگی طرفدار یتیمی بودم حالا به جوانا قرمز و آبی و اینها و مثلا الان هم دنبال بکنم و بگم خوشم بیاد که این تیم پیروز بشه ولی به من بگن به چه دلیل به چه دلیل دوست داری که این تیم برنده بشه چه دلیلی داره به چه دلیل می‌خوای او شکست بخوره این پیروز بشه من باید بگم همینجور سرگرمی بد نیست این برای سرگرمی سرگرمیه یه چیزی نیست که تو زندگیم نقش داشته باشه تو زندگی نقش داشته اگر قرار شد که مثلا شکست این تیم باعث بشه که خودکشی کنی به تمام معنا احمق دیوانه حتی اگه قرار شد که مثلاً به خاطر شکست این این تیم رابطه تا با کسی قطع کنی یا تو خونه بد اخلاقی کنی یا بعدش نتونی کارت انجام بدی به خاطر اینقدر تاثیر داشته باشه نه حماقت حماقت نداره آره ولی در حد سرگرمی و دوست داشته زندگی اثر بذاره تو اخلاق اثر بگذاره تو خانواده تاثیر بذاره تو روابط اجتماعی تاثیر بزاره و حتی تو سلامتت تاثیر بگذارد قطعا حماقته چیزی را ازش داره طرفداری میکنه که در حد به اصطلاح تفریح و تفنن و این‌ها بود که با هم شوخی بکنن و بگن قرمز و اون بگه آبی و اون بگه چی و اینها قرار شد مثلاً دو تا برادر یکیشون آبی یکیشون قرمز ولی تو روابطشون تلخی ایجاد کنه قطعاً این کار احمقانه است خیلی خوب در مورد طرفداری از یک دین من هیچ دلیلی ندارم ولی از یک تیم ولی در مورد پذیرش دین دین همه اش تعیین سرنوشت دخالت اونجا نمیتونه کسی بگه من اسلام را پذیرفتم همین جوری همین جوری من پدر و مادرم مسلمان بودن مسلمان دیگه ناباور گرفتن ولی کسی مدعی باشه که نه این آدم دیگه حق نداره بگه که اسلام بهتر از مسیحیته حق نداره اینو بگه که چون پدر و مادرم مسلمان بودن مسلمان شدن ولی یک تصمیم مدعیه که اسلام بهترین دینه و من عقل را قبول ندارم این برام خنده داره از کجا فهمیدی بهترین دینه عقل قبول نداره بهترین دینه این خنده‌دار می‌شه این خنده‌دار میشه و اون وقت مثلا حالا میریم سراغ قرآن مجید متن فرض می‌کنیم الان واردش نمیشیم فرض میکنیم قرآن مجید فرموده باشه عقل رها کن عقلتو رها کن به عقلتنا نکن به حرف خدا اعتنا کن اون وقت من فوری بهش میگم که من به چه دلیل باید به حرف پو گوش بدم و به حرف مثلاً تورات گوش ندم برف انجیل گوش ندم به حرف کتاب‌های هندویی بودایی و امثال اینها گوش ندم به چه دلیل اینا را نباید انجام بدم چرا باید از توق اطاعت کنم فناوری همین جا عرض کنم که نتیجه بگیرم سوال آیا قرآن مجید عقل را تایید کرده فوری جواب میدم آیا قرآن مجید سه عقل را رد کنه اگه قرآن مجید عقل را رد کرده باشه خود شود اگه قرآن گفته باشه عقل معتبر نیست یعنی من معتبر نیستم چرا چون بهش میگم که من چه جوری بفهمم که تو خوبی من چه جور بفهمم که تو بهترینی من باید هم به این نتیجه برسم که تو خوبی هم به این نتیجه برسم که تو بهترینی چون من باید بهترین را بپذیرم برش گردن به اگر تو به عقل از من گرفتی من دیگه ابزاری برای داوری ندارم که تو خوبی تو بهترین داوری کنم اون موقع میگم اگه عقل تعطیل شد همه کتاب‌های ادیان یه جور یه جور و هیچ فرقی با هم ندارن من باید از خودم که می‌سنجم همین جا یک جمله‌ای را که بعداً باید با تفصیل بیشتری واردش بشیم و بهش بپردازیم و اون اینه که خوب عقل من چه جوری فهمید که این قرآن برتره به خاطر اینکه مطالعه کردید که این حاشیه هایی که این حاشیه ها همه کتب ادیان داره قشنگ جلد قشنگ اتفاقا مثلا مسیحی ها مجبورند از کاغذ خیلی استفاده بکنن برای کتابشون استفاده کردن می‌کنم برای اینکه می‌خوان کتابشون در حد دست کوچیک باشه بزرگ حجم انتقالش فلان اینها و حجمشم فوق العاده زیاده شاید حجم کتاب مقدس مسیحی حتما بیش از ۱۰ برابر قرآن حتما بیش از ۱۰ برابر قرآن خیلی بیشتر مجبور کاغذهای خیلی گرون نازک خاص بگیره و کتاب کاغذ و ایناش خوبه بهترم باشه اینا که نیست من هیچ راهی ندارم هرچی گفتی باید محتوای قرآن ببینم من باهات محتوای قرآن ببینم و اگر خود قرآن را هم بخوام بخونم ببینم که یک استدلال کرده و گفته بشارت بده به بندگان من اونایی که سخنان میشنوند بهترین گزینه خب من با همین چیزی که قرآن فرمود از خود قرآن که عقل میگفت عقلم میگفت قرآن برتره اون وقت آیا از این به بعد آیات قرآن را که می‌خوام بخونم کسی حق داره بهم بگه یا که می‌خونه عقلتو تعطیل کن این یکی آیه رو میگم چطور شد که من فهمیدم که قرآن بهتر است کتاب‌های دیگره قرآنو خوندم بهتره اینجا اگر بنا شد تعطیل بکنم پس رو همش می‌تونم تعطیل کنم و اگر رو همش تعطیل اول خط که من چه جوری داوری کنم که این کتاب بهتره یا اون کتاب پس روی یک آیم حق ندارم عقلم را تعطیل کنم بنابراین یک آیه قرآن نباید ضد عقل من باشه یک آیه قرآن نبود نباید ضد عقل من باشه قرآن مجید خودش گفته از عقل استفاده کنید هیچ متنی به اندازه قرآن تاکید بر عقل نکرده ولی اگر نمیکرد و نمی‌گفت و یا عقل را رد میکرد خودت اعتبار نداری روایت میریم مثلاً به یه روایتی برخورد می‌کنیم که می‌گوید ان الدین الله لا یساب بالعقول یا غاصب العقور اوکی نیست مقصود اینه که دین خدا را نباید با عقاید روایت داریم ها کجا شاید شنیده باشید اونجا که طرف میاد از امام میپرسه اگر یه انگشت زن را قطع بکنیم چقدر دیه باید بدیم میگه بفرما درد دو تا انگشت را قطع کنیم چند تا ۲۰ تا سه تا انگشت قطع کنیم چند تا ۳۰ تا چهار تا انگشت قطع کنیم چند تا ۲۰ دقت کردی یکی ۱۰ دوتا ۱۰ سه تا ده تا چهار تا ۲۰ تا یکی ۱۰ تا دوتا طرف میگه که ما این حرفو شنیدیم جای دیگه گفتن حرفش گفتیم حرف شیطان میتونه باشه نمیتونه مگه میشه همچین چیزی در جوابش نقل که امام گفتن که ان دین اللهامثال اینها خوب باشه من میگم اگر خواستم این روایت را بپذیرم قسمت دوم قسمت اولش را که عقلم هنگ میکنه که بگم یه خسارت یه خسارته اون وقت اگه کسی سه تا انگشت قطع کرده باشه این دو تا مونده باشه خوب طرف خیلی کار میتونه بکنه با این دو تنگوش می‌تونه دکمه رو ببنده میتونه خیلی کار میشه با دو تا انگشت کرد ولی یه انگشت برای اینکه فقط شوهر کور کنه خوبه انگشت دیگری یه انگشت به درد نمیاد خوره این دیگه خیلی خسارت بیشتر بهش خورده جمله بعد که گفتی دین خدا را با عقل نمیشه سنجید خب چشم نسنجم اون وقت چه جوری بفهمم که اسلام برتر از مسیحیته از کجا بفهمم که قرآن بهتر از کتاب های دیگر است این را مثال را برای این آوردم که بگم هر روایتی که عقل را زد بنده فوری اعتبار نداشته باشه اصلا دین اعتبار نداره و معلوم میشه بنابراین عقل حتما باید حجت باشه و هیچکس نمیتونه حجیت و اعتبار عقل را به اصطلاح رد بکند خوب تا اینجا ببخشید در خدمتتون هستم فرمایش داشته اینجا در مقابل اون فطرت در مقابل آن چیزی که از درون میجوشه قوه دراکه انسان تصور میکنه و حکم میکنه که گل بزرگتر از همین قدر باز همین بدیهی عقلی باشد انسان به خودش و به داشته هاش احساساتی ما علم حضوریه دیگه اینها پیش آمده یعنی چی که باعث شده در طول تاریخ دنیا یا فعلا انسان ها نتونند علم حضو من یه نقطه بگم قبلش و بعد بپردازم به فرمایش شما من سال‌ها فکر می‌کردم که یه وقتایی یه چیزی الان دیگه به این نتیجه خودم رسیدم با تجربه که هیچ مشهوری را نباید بپذیر نباید بپذیرم مشهور هرچه مشهوره باید خودم ببینم این دیگه بارها برام چی شده سالیان سال تلاش میکردم توجیه کنم که این و اکثرهم لا یعقلون یعنی چه یعنی چه اکثریت آدما به اصطلاح تعقل نمیکنند یا عقل یعنی چی واقعا اینجوریه اکثریت انسان‌ها تا بالاخره نمی‌دونم چه شد که توجیهش می‌کردن اینا اینجوری بیانش می‌کردن که عاقل کیه اون یکی از سرمایش درست استفاده کنه که سرمایه را از بین ببر سرمایه را از بین ببره اون صفی عاقل که سرمایه را استفاده بکنه درست هستش اون وقت چون اکثریت ما انسان ها به هر حال از سرمایه‌ای که خدا داره درست استفاده نمی‌کنیم هممون به هر حال بخشش را هدر میدیم بخش قابل توجه شاه به یه معنا همه‌مون مثلا غیر عاقل سال‌ها اینا اینجوری توجیه می‌کردم بعد رفتم سراغ قرآن و این چند موردی که تو قرآن دیدم دیدم اصلا چیزی نگفته قرآن یه چیز دیگه بود مثلاً داره در مورد کسی حرف میزنه یک گروهی گروه خاصی میگه اینا اکثرشون تو ذهن ما این بود اون ضمیر برمیگرده به انسان انسان به انسان بر نمیگرده مثلا میگه یه موردش اینه میگه از پشت دیوار صدا میزنند و داد میزنند و پیامبر را صدا میکنن که در بزنند و با احترام برمی‌گرده هر چند جایی که تو قرآن اومده به یک گروه خاصی که در موردش بحث بوده هیچ وقت هیچ جا هم به انسان اکثریت انسان‌ها برنمی‌گردد اما اون نکته نداره این مثال بود که به این آیه اشاره کردید ولی واقعیت اینه که یه چیز دیگری است اکثریت قاطع ما یا همان مشکل اینه که او چیزهایی که میدونید بهش عمل نمی‌کنه می‌دونی ما عمل نمی‌کنیم انسان‌ها اگه اون چرا که میدونستن عمل می‌کردن دنیا خیلی بهتر از این میشد اون چیزی که می‌دونن یعنی همون که حالا از اینجا شروع میکنیم که یا با فطرتشون می‌یابند که وصل کردیم یا با عقل بدیشی می‌یابند عقلم بدیهی داریم و عقل بدی می یابند یا با عقل پیچیده همونایی که با عقل بدیهی یا فطرت می یابند خیلی دنیای بهتری داشته ولی هم خود ما هم دیگران کم و زیاد کم و زیاد اون چیزهایی را که میدونیم حالا اسمشو نفس مو هوای نفسمون چیزای دیگر ما را نمیزاره که به آنچه که میدانیم عمل کنیم اینجوری نیست که شما ببینید به اصطلاح داعش میاد جنایت میکنه منفجر میکنه کودک میکشه چی میکنه خیلی جنایت میکنه چرا این جنایات را میکشه میکنه خوب با قصد غربت میکنه حساب خودش هم داره میره بهشت با این کار خیال میکنیم پس به گمان خودش به علم خودش عمل می‌کنه در حالی که نه اینجوری نیست در حالی که اینجور نیست چرا اگه به درون خودش مراجعه کنه میگه درونش که این کار بده خودشو سپرده به دیگران خطاش اینه که خودشو سپرده به دیگران تقلید میکنه داره تقلید میکنه یعنی فهم دیگران را حجت بر خودش می‌دونه فطرت را تعطیل میکنه عقل را ترتیب اونام بهش گفتن تعطیل کن اونا بهش گفتن عقل تو فطرت باید بکنی در حالی که باید از عقلش می‌پرسید که آیا من مجازم تو را تعطیل کنم و سراغ او برم اگه می‌پرسید بهش میگفت خوب اون یکی برو تعطیل کنی چرا باید سراغ آقای الف بری سراغ آقای به من به چه دلیل آقای الف بهتر از آقای ب هست تعطیل کنیم اگه یه جمله کوچک از عقلش می‌پرسید یا از فطرتش می‌پرسید بهش می‌گفت این راه را نرو بنابراین در عین حالی که می‌دونه می‌دونه این کار باطله داره راه خیلی رایجه تو کسانی که خیال میکنن بر حقند و به خودشون اجازه میدن که بخاطر عقل یا به خاطر اطاعت از دیگران ظلم و ستم بکنند حالا گاهی اون ظلم و ستم کردن و به نام دین و به نام این چیزها ولی گاهی هم این چیزها نیست نه هوای نفسمونه میبینیم که دروغ اینجا دروغ نگیم گره کارمون باز نمیشه اینجا راست بگیم یه مشکلی برامون ایجاد میشه آره به نظر من مشکل بشریت اینه که به دانسته‌های خودش عمل نمیکنه چه اتفاقی من میرم مصاحبه کنم که استخدام بشم ببینم اگه راست بگم استخدام نمیشم میتونم باید راست بگم یا نه ولی راست نمیگم چرا چون استخدام نمی‌شم خب آره دیگه بهم میگه که نماز جمعه دیروز توی حکیم نظامی دیگه برگزار نمیشه تو همین دبیرستان حکیم نظامی نماز جمعه رفتم همین هفته خب هزینه زیاد که طرف استخدامش یه منفعت زیادی از دست داده ولی گاهی هم حالا بستگی داره به سطح آدما خاطر من اینجای این چیزی که میدونسته زیر پا گذاشتما می‌دونستم دروغگویی بده زیر پا گذاشتم به خاطر منفعت ولی یه جایی برای منفعت مهمه ولی گاهی یه منفعت خیلی جزئی ها مثلا چیزی یک تو صف نونوایی نه مثلا تو میزنم خودم میدونم نوبتم بده یه نفر یک دقیقه ممکنه دیرتر نوبت هم بشه یک دقیقه ضرر هزینه اینقدر زیادی نیست ولی به خاطر این هزینه به خاطر این منفعت اندک یا این هزینه اندک زیر پا می‌ذارم اونچه که میدونم به هر حال اوجشونه که آدم حاضر بشه برای حق هر هزینه ای را بده اونجا رسید که هر هزینه ای را بده خوب اون قله را فتح کرده ولی اگر دیگه پایین مثلا از نگاه من دیگه این پایین ترینشه که یه نفر نوبت تو صف نونوایی یه دقیقه مثلا برای این حق زیر پا می‌ذاریم همین خاطر ماها همه مون درجاتی البته درجاتی هممون آنچه را که میدونیم زیر پا میزاریم یعنی با حقی که میشناسیم به اصطلاح به حقی که می‌شناسیم گردن نمی‌دهیم