جلسه سوم: دانش فطری، شالوده اسلامپژوهی
متن زیر برگردان فایل فوق توسط هوش مصنوعی و بدون ویرایش، حاوی اشکالات زیادی است.
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
در باب فطرت انسان صحبتهایی صورت گرفت در واقع عنوان کلی بحث ما این بود روش و مبانی اسلام پژوهی که این جلسه جلسه سوم ما هست در دو جلسه قبل کلیات را بحث کردیم و به این پرداختیم که ما یک دانشهای فکری داریم یه دانشجوهایی داریم که از درون انسان میجوشد در واقع مبانی اسلام یا منابع اسلام شناسی یا اسلام پژوهی را در به اصطلاح بر اساس اندیشه خودمون تقسیم کردیم به دو قسمت پیامبر باطن و پیامبر ظاهر و پیامبر باطن را تقسیم کردیم به فطرت و عقل آنچه که مربوط به درون انسان هست فطرت و عقل به پیامبر ظاهر هم بپردازیم که کتاب و سنت است خب من در جلسه قبل اثبات کردم که ما دانشهای فطری داریم یک مسئله ای که مسلم بود که ما دانش یک دانش فطری که برای ما مسلم بود و هیچ انسانی منکرش نیست این جمله است این گذار است که من باید تسلیم حقیقت باشم انسان باید تسلیم حقیقت باشد به حقیقت گردن بنهد این را هم آیه قرآن را آوردم و هم شاهد که همه انسان ها این را قبول دارند که باید تسلیم حقیقت باشد هیچ آدمی روی زمین پیدا نمیشود که بگوید من باید تسلیم باطل باشم هر کس سخنی میگوید ادعاش اینه که من دارم حقیقت میگویم و هیچکس میگوید که این موضعی که من گرفتم باطل است و دلم میخواهد که باطل بگویم یا موزه باطل داشته باشم این شاهد اینه که همه او میدونه که انسانهای دیگر اگر بهشون یعنی اگر بگه من بر باد گردن نهادم بهش میخندند چون همه انسان ها میدونن که انسان باید بر حق گردن نهد این دانش فطری هست اولین پایه ترین اساسی ترین و هیچ انسانی معذور نیست که از این جمله فرار بکنه یعنی هیچکس نمیتواند حتی اگر به خدا نرسیده باشد بگوید حقیقتی را میدانستم و بش گردن ننهادم معلومه تو میدونستی که باید به حقیقت گردد هیچ آدمی نمیتونه بگه که من چون پیامبر ظاهر را ندیدم یا پیامبری پیامش به من نرسید من نمیدونستم که باید تسلیم حقیقت باشم و بنابراین حقایقی را که برام روشن شده بود بهش گردن نهادم چون من باید به حقیقت گردن بنهم هیچ انسانی این را نمیتواند بگوید و این نیاز به پیامبر ظاهر نداره حتی به این حد که پیامبر ظاهر بیاد و تلنگری بزنه و انسان را متوجه این بکنه که تو باید تسلیم حقیقت باشی به این حد هم نیاز نیست چون انسان ها آشکارها آشکارا میدونند هیچ کس از این غافل نیست که باید تسلیم حقیقت باشه و بنابراین اساس دینداری از همین جا شروع میشه یعنی پایه دینداری همینه پایهای ترین اصل دینداری همینه که من باید تسلیم حقیقت باشم این و از اینجا دینداری شروع میشه به معنای نه تنها دینداری از اینجا شروع میشه انسانیت از اینجا شروع میشه بالاتر از دینداری یعنی انسان از اون حیث که انسان است میفهمد که من باید به حقیقت گردن بنهم حیوان چنین چیزی را درک نمیکنه و همچنین اصل فکری را نداره و حقیقت براش معنا نمیده این تنها انسانی که حقیقت براش معنا میده و این را درک میکنه که من باید به حقیقت گردن بنهم خب این اصل قضیه است که من باید به حقیقت گردن بنهم و زیربنایی ترین اصل فطری انسان و همه انسان ها بدون استثنا این را میدونن و بنابراین هیچ انسانی معذور نیست این اصل را نادیده بگیره اما گام دومی که من در جلسه قبل برداشتم این بود که چه چیزهایی حالا اینکه من باید به حقیقت گردن بنهم چه مصادیقی از حقیقت برای من روشن و آشکاره یعنی همه انسان ها چه میزان حق و حقیقت را با فطرت خودشون میشناسند فوق العاده مهمه که این بخش روشن بشه کجاها را خودشون میشناسند با فطرتشون فرض بکنم اینکه میگم با فطرتشون بشناسند فرق داره که با عقلشون بشناسند حتی با عقل بدیهی ممکنه یه کسی بگوید که من هم که نگاه میکنم به این طبیعت تشخیص میدم عقلم میگوید که این نظام طبیعت یک ناظمی میخواد و خدایی باید وجود داشته باشه و بنابراین وجود خدا با عقل بدیهی اثبات میشه فطر از این هم بالاتره نه اون که با عقل بدیهی ثابت میشود فطرت اونیه که خودش از درون انسان میجوشه اونی که من از نظم عالم به خدا پی ببرم حتی اگر روشن و بدیهی باشه به هر حال یه نوع ساده استدلال نیاز داره ولی فطرت آنچه که فطری هست هیچ استدلالی نیاز نداره به همین خاطر ممکنه یک کسی بگوید که عقل من به اینجا نرسید که از این طبیعت به وضوح میتوانم به خدا برسم از نظم طبیعت اما نمیتواند بگوید پیش خداوند که نمیدونستم که باید تسلیم حقیقت باشم و حالا خب پس بنابراین اهمیت پیدا میکنه که ما مصادیق حقیقت را روشن فوق العاده مهم این دانش فکری مصادیقش روشن بشه من در جلسه قبل عرض کردم که به درستی مرحوم مطهری میفرماد که ارزشهای انسانی فطری هستند ارزش های انسانی فطری هستند مقصود ایشون از ارزش های انسانی اصول اخلاقی و اصول حقوق بشر است اصولا اینها را بهشون میگن ارزش های انسانی خوب بله من بحث کردم که ما هیچ کداممون برای اینکه من باید راست بگویم نباید دروغ بگویم برهان و استدلال نداریم ولی در عین حال قبول داریم من نباید ظلم بکنم من نباید حاصل دسترنج دیگری را قطع بکنم اما از کودکی موقعی که به سن رشد میرسیم اینها را قبول داریم ولی نه کسی برای ما برهان و استدلال آورده است و نه خودمون براش برهان و استدلال داریم این نشون میده که ها از درون ما میجوشه اینها فطری ما هستند خوب اینها برقش مربوط میشود به حقوق انسانها بر خشم مربوط میشود به اخلاق من نباید دروغ بگویم من باید راست بگم من نباید آبروی دیگران را بریزم من نباید تهمت بزنم من نباید قتل بکنم من نباید جراحت وارد کنم مصدوم بکنم دیگری رو و امثال اینها و باید راست بگم باید احترام دیگران را حفظ بکنم و امثال اینها اینها ارزش های انسانی هستند که از درون انسان می جوشند و ما اینا رو میبینیم که انسان این را دیگه در لمس میکنه که من که به این سن رسیدم چه موقع چه کسی برای من استدلال کرده که نباید این حقوق دیگران را ضایع بکنم کی خودم استدلال کردم کی دیگری برای من استدلال کرده بنابراین میخوام بگم اینها فطری هستند حالا آیه قرآن را هم که خوندم جلسه قبل که مرحوم مطهری بهش استناد میکنه و نفس و ما سوها فالمها فجورها و تقوا قسم به نفس و اون کسی که درستش کرد سپس بشه الهام بدکاریها و خوب کاریها را یعنی در وجودش نهاد تا اینجا بحث کرده بودم و البته این دو تا مسئله یعنی دو چیز فطری دو اصل فطری به گمان من انسان ها میدونن و قبول دارند هرچند اولش هیچ کس انکار نمیکنه که من باید تسلیم حقیقت باشم دومیش هم در عمل کسی انکار نمیکنه یعنی ۱۴ پیدا نمیشه که بگه که دروغگویی خوب است راستگویی بد است من مجازم که آبروی دیگران را بریزم و امثال اینها یا حق دیگری را ضایع کنم اینها را هم اگر یک کسی قبول نداشته باشه که دانش فطری هست جلسه کردم که مرحوم آیت الله مصباح قبول نداره که ما یک دانش های فطری داریم مرحوم مطهری می فرما ما یک دانشگاه فطری داریم و من حق را دادم به مرحوم مطهری گفتم آیا دانش و به نظرم میاد این مسئله روشنی که آدما حتی کودکان بسیاری از این اصول را درک میکنند بدون اینکه کسی براشون اثبات کرده باشه دلیل آورده باشه انسان برای راستگویی دلیل نمیخواد هیچکس نمیگه چرا باید راست بگم چرا نباید دروغ بگن اینها نشون میده اینها حق با مرحوم مطهریست ورزشهای انسانی به اصطلاح فطری هستند خوب پس تا اینجا دو چیز فطری شد یکی اصل حق پرستی و یکی در واقع این ارزش های انسان چیز دیگری هم فطری داریم برخی قائلند دو چیز دیگر هم فطری داریم مثلاً مرحوم مطهری میفرماید که غیر از این دوتا که معلومه فطری است اصل وجود خدا به عنوان یک منبع فکری است و دیگر اینکه ایشون مدعی است که اگر کسی گفت خدا اینکه در واقع این آیه قرآن کهلله و انا الیه راجعون اشاره به مبدا و معاد میکنه ما از خداییم و به سوی خدا باز میگردیم کسانی گفتن که نه تنها تو دین ما تو ادیان دیگر هم گفتند مسیحیت و اینها که وجود خدا فطری اصل وجود خدا و انسان از درون خودش مییابه و گاهی هم علامت های از آیه قرآن یا از روایات امثال اینها برایش آوردند که مثلا اگر تو کشتی سوار شده باشی و کشتی در حال شدن باشی و امید ۱۰ از همه جا قطع بشه آیا فکر میکنی تو ذهنت میاد که کسی هست که بتواند تو را نجات بده طرف میگه آره این برام رخ داده میگه همون که تو ذهننت آمد او خداست و این درونت در واقع استدلال اینه آدم در حال عادی که هست اینقدر صداهای مختلف هست توجهاتش به همه چی هست که به اون ندای درون گوش نمیده که خدا هست ولی اون موقع که از همه جا برید و دیگه امید اون موقع صدا را میشنوه این صدا هست حال عادی هم ولی هم همه هست در واقع صداهای مختلف انسان به او توجه نمیکنه اون لحظهای که دیگه از همه جا صداهای دیگه قطع میشه اون وقت اون صدا را به صلاح واضح میشنوه خوب این استدلال در مورد خدا استدلال بیرونیه که تو آیه و روایت هم بهش اشاره داره که خوب وجود خدا هم به گونه اصل وجود خدا فطری اگر بخوام آیه قرآن هم بگم حداقل این آیه و اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذری قال ارسطو به ربکم قالو بلا ان تقولو یوم القیامت انا کنا عن هازا غافلین آنگاه که خداوند انسانها را از پشت پدرانشون میگیره از پشت بنی آدم میگیره اون موقع بهشون میگه الستو ربکم آیا من پروردگار شما نیستم یعنی موقعی که خلقشون میکنه پشت پدران میگیره یعنی اون موقع که خلقشون میکنه بهشون میگه من پروردگار شما نیستم میگن چرا تا روز قیامت کسی مجاز نباشه که بگه من نمیدونستم این آیه نشون میده که میخواد بگه که جز فطرت انسان ها نهاده شده چون موقعی که ما انسان گرفته میشه که به اصطلاح معلومه که یه همچین گفتگویی صورت نمیگیره انسانها نهاده شد بر فطرت بر فطری بودن وجود خدا دلالت میکنه خوب با این حال برخلاف اون دوتای اولی که عرض کردم یکی اصل حق پرستی و یکی به اصطلاح فطری بودن ارزشهای انسانی این سومی را قبول ندارند و تعدادشون خیلی زیاد باشه که میگن من چیزی درباره وجود خدا از درون خودم نمییابم بنابراین فکری بودن ممکنه به درد خودم بخوره من خودم بگم که برا خودم که خدا را درون خودم مییابم اما اینو بر دیگری نمیتونم من دیگری برخلاف اون ارزشهای انسانی و برخلاف حق پرستی تسلیم حق بودن که میتونم بگم تو هم مییابی چون تو نمیگی که من به این نتیجه رسیدم که دروغگویی خوب است چون میگه پس میاد قبول داریم استدلالی هم برات نشد ولی نمیتونم بهش بگم که تو وجود خدا را درونت مییابی به کسی بگیم خوب ولی یه دعا هست تو اسلامم کسانی قبول دارن به نظر من او آیه قرآنم دلالت میکنه که اصل وجود خدا را انسان درون فطرت خودش میگابه ولی نمیشه برای انسانها بر همه انسانها به اصطلاح برخی از عالمان گفتند که اگر انسان درون خودش مییابه ظالمان بزرگه پس چرا انسانهایی خدا رو قبول ندارن اگر در درون انسان هست باید همه مسلمان همه باید خدا پرست باشند در حالی که نیستند پس همه نمی یابند نه نه اینجا اشتباه شده و اون اینکه یعنی در واقع فطرت که مخصوص انسانیت انسانه در مقابل غریزه که مال حیوانیت غریزه اجتناب ناپذیر یعنی بدون توجه مادر فرزندشو دوست داره و به اصطلاح خودشو دوست داره جانشو دوست داره بدون توجه دوست داره و مثلاً چه بسا مادر ناخواسته برای فرزندش فداکاری بکنه ولی فطرتی اینگونه نیست که اگر من درونم یافتم حتما تسلیمش بشم نه میتونم ازش تمرد بکنم اونچه که انسان به صورت فطری مییابه ضرورتاً اینگونه نیست که حتماًم بشه عمل میکنه بنده خودم قبول دارم که میگم راستگویی فطری هست که همه انسان ها راست میگن حتی اون که گفتم حق پرستی فطریه معنیش این نیست که آدما همه وقتی فهمیدن یه چیزی حق بهش گردن میدن نه گردن نمیده این یعنی فطری بودن به معنای این نیست که حتما طرف انجام چون انسان مختاره فرق داره با حیوان انسان چون مختاره به اصطلاح ممکنه حقیقتی هم براش ثابت بشه و بشکنه بنابراین خدا ممکنه برای یک کسی فطری هم باشه براش آشنا هم باشه روشنم باشه ولی بهش گردن ننه خوب تا اینجای کار می خوام بگم یک کسانی گفتن خدا هم فطری از جمله مرحوم مطهری کسانی هم قبول نکردن برخلاف دیگران مرحوم مطهری میفرماد که اگر انا لله فطری شد انا الیه راجعونم فطره اگر این قبول کردی که انا لله را از درونت مییابی ما از یه جایی اومدیم از روی کسی اومدیم این را همیابی که به سوی او برمیگردیم بنابراین ایشون میگن ماتم فطری گدای اینگونه دارد خوب من این دوتا را خدا و معاد را فعلا فاکتور میگیرم چون یک بحث اختلافیه و به انسان های دیگر نمیتونم بگم تو در درون خودت میتونم بگم تو در درون خودت میابی که راست باید بگوییم ولی نمیتونم و در درون خودت می یابی که باید تسلیم حقیقت باشی ولی نمیتونم بگم که تو در درون خودت مییابی که خدایی هست که تو از سوی او محمدی تو به وابسته به او هستی و نمیتونم هم اثبات بکنم که خلاصه اگر این روشن شدم که مرحوم مطهری میگه راجعشم به اصطلاح چی میشه این دوتا نمیتونم چی بکنم بنابراین چون من الان بحثم اعتقادات نیست بحث من روش شناسی و مبانی میخوام بگم چه دانشهایی که ما باید میتونیم بگیم همه میدونن و اونم مبنا قرار بدیم من نمیتونم وجود خدا را مبنا مسلم بگیرم این اشتباس به من میگن استدلال بیار بر وجود خدا میگم باشه استلا میارم یا برای وجود معاد استدلال بیار یا دلیل عقلی یا دلیل نقلی استدلال بیار به من اگر گفتن استدلال بیار من برام فطری نیست من درون خودم نمییابم خب من باید استدلال بکنم خوب میره این تو بحث خداشناسی چون بحث ما در باب روش و مبانی هست اینجا کجا باید تو بحث اعتقادات بحث بکنیم ولی فعلاً یه قسمت برای ما به این دو چیز مسلمه که میتونم به دیگران بگم و اون اینکه اصول یکی اینکه اصل تسلیم حقیقت بودن و این برام همه روشنه و دیگر ارزش های انسانی را هم همه میدونن عموما حالا یه جایش ممکنه رو بین دو تا ارزش دیر بکنند که حالا اینها مقدم کنم یا اینو مقدم کنم حرف دیگری ولی اینکه یه ارزشه روش به اصطلاح اختلافی نیست خب پس تا اینجا به جامرسیم که ما یک دانشهای فطری شناختهای فکری به اصطلاح داریم حالا میخوام حرف دنبالش اینه که این شناخته فطری که ادعا کردیم داریم به معلومه ویژگیش اینه که همه انسان ها بلا استثنا میدونن بلااستثنا اینها را میدونند اون وقت اگر همه انسانها میدونن بنابراین این پایهای ترین شناخت انسانی و چون از درون انسان میجوشه هیچ انسانی معذور نیست که آنها را نادیده بگیره بلکه بیشتر باید گامهای بعدی را که برمیداره گامهای بعدی همیشه این شناخت زی تحت نظرش باشه گام بعدی بعد از شناخته فطری مثلا کجاست امور عقلانی و استدلالهای عقلانی برای من برهانی بیاره دلیلی بیاره و یک اصل قالی را ثابت کنیم با برهانی که میاره به من ثابت کنه با برهان البته ممکنه مغالطه باشه ممکنه تو برهان کلاه داره سرم میزاره بر من اثبات بکنه که این کودک بیگناه را بکشه لازمه که بکشیش خب اینجا گیر میکنم فطرتم میگوید نباید بکش بچه بی گناه را نباید کشت استدلال این آقا میگوید باید کشت این آقا با استدلال ذهن منو قانع کرد که من این بچه را باید بکشم ولی درونم میگوید که بچه بی گناه را نباید بکشم کدوم یک از این دوتا را مقدم کنم کدوم ریشه در کدام میخوام این را نشون بدم که چگونه فطرت بر عقل مقدم است و استدلال عقلانی مقدم است دلیلش اینه که من باید به فطرتم اینجا عمل چرا چون استدلال عقلی که دیگری آورده ممکنه مغالطه کرده ممکنه کلاه سرم گذاشته و صورت برهانش خطایی هست که من الان متوجه نمیشم ممکنه فردا متوجه بشم ممکنه یک ماه ممکنه متوجه نشم اصلا ممکنه متوجه نشم که کجای این استدلال ایراد داره میخوام بگم اینجا بر یعنی به این معنا ادعا کنم اساس و پایه وقتی میخوایم دین را اسلام پژوهی انجام بدیم پایه و اساس را باید فطریات قرار بدیم بقیه چیزها باید بر این فطرت مبتنی و منطبق باشه حتی استدلال عقلانی استدلال عقلانی نمیتواند با برهان با فطرت در تضاد باشه اگر در تضاد بود باید بنا را بگذارم بر اینکه احتمالا تو این استدلال خطای هست تو ماده یا صورت این برهان برهان نما هست مغالطه است برهان واقعی نیستبنابراین باید دستور فطرت را مقدم بکنم این خیلی مهمه که بگویم فطرت بر عقل مقدم است و با هیچ استدلالی دستور روشن فطرت را من نباید زیر پا هم اجازه عقل اجازه عقله حالا میرم سراغ امور دیگر همین جا میگویم ها من با این شناخت های فطری میشناسم که پیامبر آیا واقعاً پیامبر هست یا پیامبر نیست من با این میشناسم اتفاقاً یکی از چیزهای فوق العاده جالبی که در قرآن آمده حداقل نسبت به پیامبر اسلام گویا ذهن آدما مثلا بشریت دوره چون مخاطب فقط مردم حجازه ۱۴۰۰ سال پیش نیستند مخاطب انسانهایی هستند که پس از این میاد در قرآن مجید حداقل در قرآن مجید پیامبر معجزه مثل معجزات پیامبران قبلی فقط گفته سخنمو بشنوید و با عقل و فطرت خودتون بسنجید اگر منطبق بود بپذیرید اگر منطبق نبود نپذیرید یعنی اعجاز این گونه سخنی بگوید که کاملاً سازگار با اخلاق فطرت بشر باشد ها من با این شناخت های فطری و به وسیله این شناخت های فطری میفهمم که این واقعا پیامبر خدا هست یا واقعا پیامبر خدا نیست من با اینا میشناسم یه نتیجه فوق العاده مهم داره و اون اینکه اگر مدعی نبوت که من فرزند نبوتش را پذیرفتم اومد دستوری خلاف فطرت من داد ما آیا حق دارم اینجا فرض کنید پیامبری بزرگترین معجزه را انجام داد بزرگترین معجزه را انجام داد حالا من گاهی مثال اینگونه میزنم از این کوه یا صخره دو برادران دو تا نظارت داشتم که حواسم بود که کلاه سرم همه مردمم مواظب بودند و واقعا دیدم زرافه بیرون آورد مهمترین تو به نظر من مهمترین معجزهای که قرآن نقل میکنه شتر ساله به نظر من به نظرم مهمترینش که یه دفعه از دل کوه مثلا شتری بیرون بیاد و داره واقعی باشه و مردم این مهمتر از به نظر من عجیبترین این آقایی که من میگم دوتا زرافه از این کوه دو برادرم بیرون آورد من بهش مبنای چی تعریفی که تو کلام کردیم گفتیم معجزه چیه کار خارق العاده که مدعی نبوت انجام میده کاری که از دست هیچ کسی ساخته خب این کار انجام داد دیگه دو تا زرافه بیرون قاعده طبق مبنای خودمون من باید به شیمان بیارم حالا اتفاقاً اگه دیدم ده سال گذشت و غیر از خوبی قبلا هم غیر از خوبی هیچی ازش ندیدم قبل از معجزش بعد از معجزه به همه دستوراتش خوب بود اما حالا بعد از ده سال گفت یه دستور میدم اینجای شهره ۱۰ میلیون جمعیت داره اینا از من اطاعت نکردن وظیفه یه بمب اتم روش بندازید پودرشون کنی همه را اگه اینو گفت مجرم دیدم معجزه رم دیدم یعنی با معجزه عقلم قان شده که این پیامبر خداست بله ای پیامبر خدا دستوری داد که به وضوح خلاف فطرتمه دهه اولاً ایمان نیاوردن نیاورد به من چه مربوط که ایمان نیاوردند گرچه ایمان نیاورد باید کشتش دوماً حالا فرض کنیم چون توی یک شهر ۱۰ میلیونی یک کسانی تاثیر گذارند تعبیر قرآن تو سوره توبه گاهی دو سه بار میگه بجنگید با مشرکان یه جا اون وقت قضیه را چی میکنه قاتلو ائمت الکفر مستضعفین که کارهای نیستند اونا نمیتونن اونا تحت فرمانن دستور میده با ائمه کفر بجنگید برو رو اعصاب جنگید حالا بقیه ایمان نه بر سر ایمان نیست بستر قرآن مجید که جهاد ابتدایی نداریم جهاد دفاعیه رو عصاشون کردن که با اسلام بجنگن با اونا بجنگید خب حالا بنده میگم همه بسیاری از این مردم توده های غیر از اون تو ۱۰ میلیون آدم حتما سه چهار میلیون کودک است کودک تقصیر نداره رو چه حسابی پودرش کنم بر چه مبنایی خب فطرتم میگه هرگز هرگز نکنیم کار را پیامبر ظاهر که بر من اثبات شده که پیامبر از عقلم گفته این پیامبره میگه بکن بکن اینجا چیکار کنم خیلی مهمه همین که دستور را داد بنده این کار را میکنم بسیاری و این را توی کلاسهای مختلف این مثال را به عنوان آزمون گذاشتم که شما چی میکنید اول اون معجزه را تعریف کردند و این فرد را هم کاملا گفتم خوب بوده قبلش بعد میم معجزه را فرض کنیم این معجزه را خودم تعیین کردم که این کار باید بکنیم معجزه را انجام داد و بعد دستور داد ده سالم هرچی گفته بود خوب بود عملشم خوب بود هم همه چیزش خوب بود حالا این دستور را به من داد تصمیم گیری سخته سخن پیامبر ظاهر را باید ندیده بگیرید سخن عقل را باید نادیده بگیرید عقلم میگوید چون معجزه انجام داد قانع شدم که این پیامبر خدا این پیامبری هم که همش خوبی ازش دیدم پیامبر پس این پیامبر ظاهر فطرت هم می گوید چند میلیون کودک را به جرم اینکه بزرگترها ایمان تازه اونم جرم نیست باید آزاد باشه که میخواد ما بیاره قرآن مجید فرمودند میگه باشه بنابراین میخوام این رو مثال مهم بود مثلاً خیلی مهمه من از فطرت شروع کردم و پیامبری را ثابت کرد او پیامبر هیچگاه نباید خلاف فطرت من دستور بده همین که دستور داد کشف میکنم که پیامبر نیست کشف میکنم که پیامبر ظاهر نیست پیامبر خدا نیست میگه میگه من مجزا انجام ندادم ولی شاید اونجا کلاه سرم رفته ولی فعلاً درونم میگوید نباید این جنایت را انجام بدی هرگز نباید این جنایت را انجام بدی اینجاست که میخوام این نتیجه را بگیرم که فطرت مقدمه بر عقل و مقدم بر پیامبر ظاهر پیامبر ظاهری که اثبات شده همه چیز به من میگوید این پیامبر خداست غیر از این دستور و دستور نمیکنم قبلش همشو میگم من نمیدونم چی شده من نمیدونم چی شده که زرافه درآوردی من دیدم ولی این کارو نمیکنم چرا این کارو نمیکنم تو انسانیتم میگه نکن فطرتم میگه نکن من نمیتونم اینو زیر حتی اگر شما شتر آورده باشی از حق ندارم هر کاری گفتی من نمیتونم فطرتم از تعطیل کنم شاید خدایی که تو میگی ماورا باشه که بی جهت به تو قدرت داده عادل نباشه به تو قدرت داده اصلا شاید هستی عادلانه نباشه شاید حتی اگر اینگونه باشه خداییش اشکال داره من که باید انسانیتمو پاس بدارم من انسانیت خودم را زیر پا نمیگذارم هرچند او حتی اگر آخرش اینه آخر آخرش اینه که او خدایی خودش را پاس نمیداره دلیل نمیشه که من انسانیت خودم را پاس ندارم چه خدایی باشد چه خدایی نباشد من انسانیتم را پاس میدارم چرا چون درونم میگوید اینگونه باش درونم میگوید بچه بیگناه را نکشت چون از اول میگه به من نگفتی این میدونی دیگه هیچ انسانی معذور نیست اینا رو زیر پا بگذاره همهها فجورها و تقواها جوراب تقوا کردی اونچه که الهام به من کردی داره فریاد میزنه که چند میلیون بچه بی گناه را نکشت او داره میگه پای خدا چرا من ساخت که به من میگوید نکن خودت از بیرون میگی این گونه بکن اشکال از توست نه اشکال از من من درونم درست کار میکنه بخوام بگم دانش فطری به این معنا باید حالا من گفتم پیامبر من گفتم پیامبر ظاهر یه پیامبری اینجور دستور میده اصلا یه سروش غیبی گفت ندایی از آسمان فرض کنیم بهش میگن که من نمیدونم تو الهام رحمانی تو سروش رحمانی هستی یا القائات شیطانی هستی من نمیدونم اثبات کن میگه جوری اثبات کنم میگم که کو البرز را بردار بزار وسط فهمیدی که من هستم حالا بزن شهرو نابود تو خدایی خیلی زور داری ولی عدالت و حکمت ندارد دو شایسته تو من خلق کردی عدالت و حکمت ندارد تو شایستگی پرستش نداریم شایستگی یکی از انواع توحید یک توحیده در پرستش توحیده در اطاعته تو شایستگی اطاعت نداری فرض کنیم رخ عالمه فرض حتی در این حالت که سروش غیبه و این فطریاتم را زیر پا نمیگذارم میگویم انسانیت من هیچ عیبی نداره هر عیبی هست تو خدا بودن تو است هر مشکلی هست چی نکن من میخوامچقدر مهمه انسان من میخوام اهمیت بگم یعنی میخوام بگم با در مقابل این فرمانهای فطرت من به هیچ صدایی گوش نمیدم استثنام نداره حتی اگر از ماورا باشه من گوش نمیدم ببینید چقدر ریشه تو اسلام شناسی چقدر اهمیت داره این حرف و چقدر انحراف از این به وجود آمده چقدر انحراف از این به وجود آمد بنده میگویم به صدای ماورایی گوش نمیدم اعضا آیه قرآن اگر کسی برداشت بکنه که باید یه همچین کاری بکنیم آیه قرآن نشون بده آیه قرآن داره میگه این جنایت بکن چون قرآنو با همین اصول فطری سنجیدم و دیدم که کتاب برتره و باید کتاب خداست و معجزه است و امثال با سنجیدم و در نتیجه خوب این که نمیتونه خلاف اصلی که بهش داده حرف بزنه که حتی میگم حتما این آیه رو باید فهمید عمل نمیکنم جنایت نمیکنم جنایت نمیکنم ای قرآن ای پیامبر ندای آسمانی دیگه حالا بخوام بگم که فتوای فقیه چی دیگه او تکلیف اصلاً لازم نیست بهش بپردازم من فتوای هر فقیه را میسنجم با و چشم و گوش بسته به فتوای هیچ فقیهی گوش نمیدم این پایه است این پایه را هیچگاه نادیده نمیگیرم هیچگاه نادیده نمیگیرم و بنابراین اون عقرب پیامبر ظاهر قرآن سنت همه اینها در صورتی باید اطاعت بشن ناسازگار با این فطرت من نباشه به این معنا فطرت پایه پایه است و اگر پایه قرار نگیره قطعا انسان به گمراهی میره آره با یه فتوای یه فقیه جنایت میکنه چرا داعش این کارها را میکنه داعش نمیگه که دلم میخواد جنایت کنم که نه نه اشکال کارش اینه که حق نداره فطرت خودش را در مقابل فتواها سخنان حتی آیه قرآنو تعطیل کنه فهمیدی بدبخت فهمیدم حتی هر استدلالی را باید رد بکنه من بعد فهمیدم فطرتم میگه درونم میگه این پایه است به این معنا و بر این پایه همه دینداری استوار میشه بر این استاد شالوده ساختمان شناش شارلوت اساس دیوار رو اگر روی ماسه گذاشتی جای کویر است ماسهای دیوارتم بتون خیلی بارون میفته بعد خراب میشه و همه رو به کشتن میده و نابود میکنه شالوده فطرت انسان به این معناست که مثلا بعضی این را قبول مثلا ازش وحشت دارند مثلا یک روایت از پیامبر که میفرماد اگر شما سخنی را از ما شیک و دیلیت آرام گرفت و دلت نرم شد اینو ما گفتیم اما یه دلت پریشان شد بدش آمد متنفر شد اما نگفت معمولا روایات را میگن حتما ایراد یعنی چه دلم آرام شد معلومه معلومه یعنی اگه ضد فطرت بود ما نگفتیم ما نگفتیم آخه ما چیز اونجوری نمیگیم چون مطابق به فطرت حرف میزنیم به این معنا فطرت پایه است و کسی که این را پایه قرار نده گمراهی حتمیه این فطرته که این پایه است که عقل را میسنجه در معرض خطاست خودم با استدلال با برهان به این نتیجه رسیدم که این بچه را باید این شهرها باید با استدلال فطرت هم میگوید نکن عقلم میگوید بکن با استدلال را مقدم میکنم او خطا نیست چون ممکنه تو استدلالش ماده و برهانش خطا باشه همین تو بریم پیامبر ظاهر همین طور بریم پیامبر قرآن همین طور بریم سنت و همینطور دیگه اون وقت بریم برداشتهایی که یه عالم از کتاب و سنت کرده یه مفسر کرده یک کسی که حالا میگن فقیه و من میگم مدعی کارشناسیه در احکام فرعی عملی من کلمه فقیه را به کار نمیبرم چون فقیه یعنی اسلام شناس خب حالا مدعی تخصص در احکام فرعی عملی فتوایی داد همچین چیزایی داریم فتوا میده داده بر اساس یه روایتم فتوا داده بدعت گذاشت تو دین احساس کردی بدعت گذاشت میتونی بری شهادت بدی بگه من دیدم فلانم را انجام داد که نکرده مثلاً فحشاد شهادت بدی و بعدم بگیرند و مثلا میتونی فتوا داریم کم هم نیست فتوا روایت هم داریم برخی هم میگن سندش بهترین روایت از پیامبر که هر کسی دیدی که بدعت و دین گذاشت تهمت بهش بزن اینجورم معنی کردن حالا برخی هم جور دیگری معنی کردن اما جدایی از این حالا اینه برخی فتوا دادن اینو که همه فتوا دادند که اگر کسی دیدی که همین که فهمید که ناسزا به پیامبر یا ائمه گفت همونجا بزن بکش اگر این اول نکشت دومی بکشدش سومی بکشد من اینا رو بحث کردم و میگم هیچ دلیلی هم نداره این حرفا روایتی درستی هم بر این نداریم فتوا الکی برای همه فتوا دادن بکشم نه نکشم که من دیدم اولاً چرا باید به جرم ناسزا کس کشته بشه دوماً من از کجا تشخیص بدم که این حالش عادیه یا نه شراب خورده نمیشه گوش تکلیف نداره از کجا تشخیص بدم که این نوجوان دقیقاً ۱۵ سالش شده یا نشده به قول شما تکلیف شده باشه که از کجا تشخیص بدم که سفیر هست یا صفیح نیست از کجا تشخیص بدم اصلا گول خورده نمیدونم ازت محمد کیه مثلا یک پیرو ژنتیک القا کردند که محمد یه قاتل بوده جنایتکار بوده چی بوده چرا باید کشته بشه نمیدونه ساده است چرا به من میگی بکش فتوای اجتماعی جواهر میگه همه گفتن تو قانون ما تبدیلش کردن به اینکه نه باید بیاریدش تو دادگاه قانون نیست فتوای اسرائیلی که صاحب جواهر میگه اجماعیه میگه هر بر اساس روایت روایت فطرت من میگوید به دلایل متعدد این کار قوی کار قوی تازه بر اساس چه روایتیه یک کسی اومد به پیامبر گفت که فلان شهر یکی بود پیامبر فرمود که کی میره خدمتش برسه دو تا از انصار گفتن ما رفتن و گشتند و گفتن فلان جا آیا تو فلان ابن فلانی گفت آره چه فرمایشی دارید هیچی فرمایشی نداریم شمشیر زدن و دو نصفش کردن خوب فطرت من میگوید که این پیامبر او چرا چرا گفته به من کوچکترین توهین کرد بعد کشته بشه میگه چنگیز حکم کرده میگه هیتلر هم جوک میکرده اگرم گفته باشه میگه آقا محاکمه اش کنیم آخرش بزنید بکشید یعنی چی پیامبر هم چه چیزی رو گفته و نپرسید که اون آدمی که گفت بالغ بود بالغ نبود دیوونه بود دیوونه نبود مست بود مست نبود قصدش چی بود آیا تویی که خبر آوردی راست گفتی راست نگفتی درست فهمیدی درست نفهمیدی ۱۰۰ تا سوال من میکنم پیغمبری این کارو کرده که من دیگه به پیغمبری قبولش ندارم آره روایت درست روایت درست اصلاً سندش اصلا من میفهمم این پیغمبر نبوده مثل اون ماجرای کشف میکنم که این پیغمبر نبوده نه اینکه این کار را بکنم وارونه میشه اگه این پایه را درست بکنیم همه اصلا دین میشود میشه جور دیگری یه چیز دیگری با این میشه روایت یا پیامبر اینو گفته یا پیامبر اینو نگفته اگه گفته پیغمبر نبود اگه نگفته بهش فتوا نده در هر در هر صورت به من نمیکنم این کار را اجماعیه همه علما گفتن همه علما گفته باشند خوب بنابراین من در این بحث امروز هم جا یعنی جلسه قبل اثبات کردم مسئله فطرت را و انسان فکریاتی داره اینجا در این جلسه خواستم بگم حالا این چقدر مهمه و چرا حتماً حتماً باید پایه قرار بگیره اگه پایه یعنی اون چیزایی که میاد روی این شالوده نباید در با این باشه همه جا باید این به اصطلاح رعایت بشه خوب ببخشید که اگه فرمایشی داشته باشه در خدمتتون هستم داستان حضرت موسی و حضرت خضر که تو قرآن آمده من قبلش سوال بکنم از شما قرآن توجیه کرده گفته چرا این بچه رو کشتی میگه چون وقتی بزرگ میشد پدر و مادرشو که آدمای صالحی بودن گمراه میکرد به این خاطر کشتم اینجا فطرتم میگه اولاً اختیار دارن خب گمراه میگه اگر من اینجا حرفی زدم این حرفایی که دارم میزنم برقش خطا بود و شما را گمراه کرد من میگی واجب القتل میشم خب شما میسنجی خودت میسنجی درسته یا نه مجبور میکنه دارم استدلال میکنم پس اولا جرم نیست آخرشم دوماً قصاص قبل از جنایت سوما کودک کودک تکلیف نیست هنوز پس نباید هیچ انساننباید این کار را بکنیم چرا تو قرآن اومده پس ما قبلش چشم و گوشم را میبندم بیخودی دفاع نمیکنم از قرآن با فطرت نسازگار ناسازگار هم با عقل هم با فطرت ناسازگاره اگه کسی انجام داده بعد حالا که دیدم یه مشکل داره دوباره تحمل میکنم فکر میکنم کجاش کجا را بد فهمیدم احتمالاً شایدم آخر به اینجا رسیدم اینا جمع شد بیخودی فکر کردم قرآن کتاب خداست شاید اینجوری بیخو آخر اگه ۱۰ تا ۲۰ تا ۳۰ تا اینجوری پیدا کردم میفهمم که و نتونستم حلش کنم زیاد شد میگم اشتباه کردم ولی میرم میسنجم میبینم تو آیه قرآن اصلا نگفته خضر تو قرآن گفته عبدال من ع عباده برخی میگن فرشته بود فرشته بوده پشت پرده عالم بوده دیگه یه آدم مثل بقیه انسان ها نبوده خداوند که پشت پرده عالم میکشه پشت پرده عالم خداوند میکشه آدم میکشه شما همه بچه هایی که تو زلزله توی کشته شدن آدمی دستور بهش بدی که بکش فرق داره مشکل اینجاست که اون آدم چرا فطرتشو در نظر نگو من نمیکنم بعضی گفتن این ترجمه گفتن گفته بودیم اما همون روایات میگه که خضر کی میزیست هزار سال قبل از موسی یعنی ۵ نسل بعد از نو و ۵ نسل قبل از یعنی هزار سال قبل از موسی و بنابراین در زمان حضرت موسی یه شخصیت غیبی بوده حضرت موسی یک آدم معمولی یه شخصیت غیبی جدید حضرت موسی او خدایا من میخوام ببینم پشت پرده این عالم چه میگذرد خدا بهش گفت نمیتونی تحمل کنید تا این بدن نمیتونی بفهمی اصرار کرد برو فلان جا بنده ای از بندگان من هستی تو خضری بود که شخصیت غیبی بود این ماجراها براش پیش اومد در واقع حضرت موسی داشت پشت مکاشفه بود پشت دی عالم را میدید نه اینکه یه آدمی مثل من بزنه بکشه پشت پرده عالم را میدید افتاده بچه کشته شده ولی مثل همه بچههایی که تو زلزله کشته میشن نه اینکه یه آدم معمولی را خدا بهش گفته باشه که بکشه یعنی در واقع حضرت موسی وقتی داشت میدید که اون بچه را کشت حضرت موسی میدید که یک کسی از روی دیوار یه سنگ انداخت رو سرش اگه مردم دیگه اونجا بودن چی میدیدن یه سنگ از رو دیوار افتاد حضرت موسی پشت پرده عالم یا یک موجود ماورایی سنگ انداخت بنابراین کسانی از خودشون سوال میکنن جایگاه معنوی و دانش او آدم بالاتر بود یا حضرت موسی او بالاتر بود که او باید پیامبر اولوالعزم باشه که طبق الهیات شما طبق مبانی شما او باید پیامبر اولوالعزم بشه چرا حضرت موسی شده نه نه اون شخصیت شخصیت غیبی بوده روایاتی که گفته خود این روایت میگه هزار سال جلوتر میزیسته از شخصیت غیبی بوده و بنابراین کل این ماجرا کشتی سوراخ میکرد خاک مردم میدیدن چی برداشت چکش و کشتی داره سورا میده میگرفتن مینداختن دریا یعنی چی مردم دیگه نمیدیدن مردم چیزی نمیدیدن یک فقط موسی میدید فقط حضرت موسی میدید و این مکاشفه بود بنابراین این مشکل زبان قرآن واقعیت دقیقا نه همه جا ولی خیلی از جاها اینگونه است یعنی چه نارضنا الامانه علی السماوات و عرضه بینا و حمل انسان دیگری صحبت میکنه و همین جور موارد تو قرآن بسیاری از جاها از یعنی هست متعدد توجه داشت زبان زبان تمثیل زبان تمثیل به قول نمیتونه زبان تاریخ باشه زبان تحت الفظی بگیریم یه چیز دیگری صحبت حضرت ابراهیم گفتن که سر پسرت رو ببر حالا مثلا این مثلا در ماها هضمش مشکله یا اینکه نمیتونیم درک کنیم این چیزا رو ببینید یک مسئله کلی داریم که قرآن میگه که برخی از این آیات قرآن متشابه برخیش محکم متشابه یعنی دو پهلو اون وقت کسانی سوال میکنند که بر خود مفسران چرا خدا تو کتابش دو پهلو حرف زده چرا دو پهلو حرف زده که بگه برخیش اون وقت اونایی که تو قلوبشون مرضه رفتن سراغ متشابهات و بعدشم میگه لا یعلم طویله الا الله یعنی پیغمبرم تحویلشو نمیدونه چرا آیه قرار دادی که تو تحویل پیغمبر نمیدونه چیکار چرا اصلا کتاب آقایون گفتن برای آزمایش برای چی میخواستند چی گفتن نه توجیه بیخود یعنی خدا چیزی را عمدا دو پهلو بگه تو کتابش که میگه کتاب هدایته پیامبر هم نفهمه بیرببچه اینم بنده از زمین که نه ببینید آن چیزهایی که تو قرآن نقل شده بخشیش مربوط به زندگی الان ماست مربوط به این دنیا و زندگی ماست اصلا پهلوی نه کاملا شفاف عدالت رعایت کنید چه کنید و اینا کاملا امن یه چیزایی داره مربوط به دنیای قبل از این دنیا یه چیزایی به مربوط به دنیای بعد از این دنیا جهان اون وقت مشکل اینه که این زبان و این مفاهیم را کی ساخته برای چی برای زندگی این دنیا به خاطر ضرورتهای دنیا این دنیا حالا دنیای دیگر را بخوای با زبان ما بیان کنیم چه جور میشه بیانش کنیم یه دنیایی که کاملا متفاوتش کنیم نمیشه بیانش بکن نمیشه بیانش نمیشه نه خودم نمیتونه بیان کنه چرا چون زبان ظرفیتشو نداره مفهوم ظرفیتشو نداره اینجاست که مثلاً یه چیزهایی مربوط به قبل مثلاً اصل خلقت انسان قبل از اینکه ما بخواهیم این زندگی بکنیم ذات خداست یا درباره قیامته یعنی چه قیام مثلا تتلو علی الافعده تا اونجایی که ما تشدید دیدیم آتش درون را میسوزونه بیانش بکنیم یه چیزیه که نمیشه بیانش بکنیم حقیقت که نمیشه بفهم یک جمله را بگید مثل الجنتی جنتتی و المتقون مثل اینه یعنی اگه بخوام برای شما اونم برای عرب حجاز ۱۴ سال پیش بیانش بکنم که تحریک بشه و انجام بده و اینجوری بیان میکنم چرا اینجوری بیان کرده زبان و مفاهیم ما اجازه نمیده اون وقت حالا شاهدشو بگم این نظر مال خودمه در باب محکم و متشابه ها کسی نگفته حداقل من ندیدم خیال میکنم خودم دارم میگم نظر مثلا دیدم امام علی علیه السلام تو خطبه اشباح ۹۰ ۹۱ نهج البلاغه اونجا یه نفر میگه خدا را ذاتشو برای من توصیف کن اونجا امام علی میفرماد که متشابه از ذات خدا متشابه چرا ذات خدا متشابه متشابه یعنی چه بیان کنم نمیشه بیان نشدنیه یه چیزایی بیان نشدنیه یه چیزهایی بیان شدنیه بعد اینا رو باید بپذیریم حالا یسلونک روح قل روح حالا یسل این طرف یسلوفقون میپرسن چی چیه انفاق کنیم مربوط به عالم دیگر اما من اینو میخوام یسلونک مافقون میپرسند ازت که چی چیه انفاق کنیم یعنی چی زیادی یعنی یه آقایی که کار میکنه زن و بچه را که تامین کرد چون مقدارش که مال زن و بچه مال تو نیست ببخشید اون مال تو نیست اون که مال بچههاست حق نداره دستش بزنیم اگه هنر داشتی کار کردی زیادی اومد ببخشید این دومی ببین چقدر قضیه روشن میفهمم عقلم هم میگه آره دیگه معلومه که مگه بچه دارم بچه گرسنه است کار کردم زیادتر کار کنم زیادی ببخشم ببین چقدر با عقل با منطق با فطرت با همه چی اینجا سوال جواب خیلی روشن و واضح اونجا اشکال مربوط به عالم دیگر و چیز دیگری آنچه که مربوط به قبل از این دنیا هست که حتی ممکنه من بگم کیفیت چگونه رخ میده نه من وقتی فهمیدم وحی به پیامبر شده فهمیدم قرآن معجزه است قبول میکنم فحش داده که این شخص اعدام میشه مجرم میتونه به فطرتش رجوع بکنه قاضی اشتباه کرد این تکلیف این مجریان چی میشه ببینید مجری معمولا از پرونده خبر نداره از پرونده هیچی خبر نداره بله بر اساس پرونده بهش میگن بچه مواد بکشه نباید بکشه استعفا بده استعفا بده من بچه را بچه که هر حکمی هر آخر خوردیم بچه آدم کشته بیش از این که نیستجنایت کرده بچه که تکلیف نداره مجری پرونده را نمیدونه یه وقت میگه این آدم بالغ چیو بزن و مثلاً شلاقش بزن یا زندانش کن یا چی کن خب من پرونده را که نمیدونم دستور دادن نیاز به پرونده نیست این دستوری که میده معلومه خلاف فطرته حق نداره معزول کاملا خطاست مامور معذور نیست مامور باید بسنج مامور اونا جواب امام نه مامور معذور نیست اونجا که میتونه بسنجه که میتونه بفهمه نه حق نداره مثلاً بهش میگن که این آقایونی که دارن آرام تو خیابون راهپیمایی میکنن به رگبار ببندنده مواد تبعیت بکنه نباید تبعیت بکنه چون اینجا رو میتونه که نباید اینجایی که میدونه آخر استعفا آخر محاکمه صحرایی شان کنند خوب آره محاکمه صحرایی اعدام باید فکر کنه به چه دلیل جان من مهمتر از جان اوناست که ۱۰۰ نفر مثلاً خودم کشته بشم آخرش اینه نباید تن بده به چیزی که میفهمه که و میدونه که خلافه جامعه مسلمین حالا چیزی که ما خراب از در این صورت هیچ حکم نمیتونه اجرا چرا چرا دستکش نه نه اینا که نمیدونم پرونده چه جرمی کرده که حقشه شاید زندان من که داوری ندارم که من مجرمش زندان من که نمیدونم ولی یه چیزاییه که نیاز به پرونده نداره من میدونم که پرونده هرچی باشه این آدمی که آرام داره راهپیمایی میکنه و هیچی نمیگه صرفا تو این حقش نیست که به رگبار بسته بشه جلو چشممه الان داره رخ میده قبلا که چیزی رخ نداده که پرونده تشکیل بشه الان الانم داره آروم راه میره و هیچ چیزی جنایت نمیکنه چرا من بزنمش نه حق نداره بزنه خواهش میکنم توقع داشتند اعلام