جلسه پنجم : از موجود حق‌پرست تا حقیقت‌الحقائق

از راه روشن
نسخهٔ تاریخ ‏۲۵ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۰:۰۹ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «[https://t.me/soleimanisaa/3913 فایل صوتی] متن زیر برگردان فایل فوق توسط هوش مصنوعی و بدون ویرایش، حاوی اشکالات زیادی است. بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین بحثمون در عنوان کلیش فقه نظام باورهای اسلامی هست و این...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

فایل صوتی

متن زیر برگردان فایل فوق توسط هوش مصنوعی و بدون ویرایش، حاوی اشکالات زیادی است.

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

بحثمون در عنوان کلیش فقه نظام باورهای اسلامی هست و این نکته را عرض کردیم که نخستین پرسشی که انسان باید براش پاسخ پیدا بکنه بعد از اینکه متوجه میشه که انسانه و با حیوانات و دیگر موجودات طبیعت فرق داره، سوال اینه که بگه من کیستم دلیلش هم روشنه و دلیل آوردیم. دلیلش اینه که همین که فهمید متفاوته فوری تو ذهنش میاد که من می‌تونم سرنوشت خودم را خودم رقم بزنم من خودم میتونم خودم را بسازم من دست خودمه اینا احساس می‌کنه اینا می‌فهمه اون وقت این سوال پیش میاد که براش که خوب من باید بهترین استفاده را از خودم بکنم خودم جایگاه خودم را تعیین بکنم و بنابراین اول باید خودمو بشناسم تا خودم را بتونم تعیین کنم پس برخلاف آنچه که مشهور بین متکلمی که نخستین تکلیف انسان اینه که ببینه فکر کنه درباره خدا نه درباره خدا نخستین تکلیف نیست و اینکه من در مورد خودم به اصطلاح خودم را کشف کنم نخستین تکلیف من است بعد از این رفتیم و آگاه آرام آرام جلو رفتیم و گفتیم انسان من خردمندم مختارم اراده دارم مکلفم به ترتیب اخلاقیم و بعد در گام بعد به اینجا رسیدیم که موجود مکلف موجود عاقل مختار مکلف اخلاقی از جنس طبیعت نیست اصلاً توی طبیعت یه همچین چیزی یافت نمیشه نه خرد یافت میشه نه اراده یافت میشه طبیعت حیوانات تحت فرمان غریزه هستند ماییم که متفاوتیم و یه چیزی فراتر از غریزه داریم چون همیشه هستیم مکلفم هستیم و چون مکلفیم یه چیزهایی باید و نبایدهای متوجه ما هست که اون اخلاقی بنابراین نتیجه گرفتم که ما بعد دیگری هم داریم یه چیزایی مونو میبینیم که شبیه طبیعت داریم مثل حیوانات غریزه داریم غذا می‌خوایم جاهای دیگه و زندگی و مسائل دیگه ولی علاوه بر اون یک چیزهایی دیگری داریم که فوق العاده مهم تره و ما یک به اصطلاح موجودی هستیم که بانک غر یه چیزهای دیگری داریم که حاکم بر غریزه است کنترل می‌کنه غریزه را فرمان میده به غریزه و میتونه غریزه را تحت کنترل خودش در بیاره و برخلاف مثلاً یه پلنگ یا یک شیر که فقط درندگی میکنه و اینجا دیگه اخلاق و چیزها معنا نمیده ما فقط نمی‌تونیم با غریزه بلکه این غریزه مون را داریم و میبینیم نیرو داریم که این غریزه را تحت کنترل داشته باشیم اون وقت بشیم یک موجودی که رحم داره موجودی که مهربانه موجودی که دلش میسوزه موجودی که به فکر همه موجودات هست و یعنی علی القاعده میتونه این گونه باشه که فقط به فکر خودش نباشه بلکه همه موجودات را بخواد خدمت می‌تونه تبدیل بشه و هست و می‌بینه و احساس میکنه که دلش میسوزه که چرا یه موجودی گرسنه است روی این زمین و با خودش فکر میکنه که اگر من می‌توانستم این موجود گرسنه را سیر میکردم پس مثلا گویا من حس دارم هست که باید رازق باشم باید رحیم باشم باید ویژگی‌هایی داشته باشم خیلی به هر حال چه ناشی از عقل من بشه و چه ناشی از فطرت من جز خلقت هم باشه به هر حال هر دوش می‌بینم توی طبیعت وجود نداره و این اصلا از اون سن نیست نه بالاتره یه ذره بالاتره آره توی حیوانات درجه بندی داره هوششون هوش حیوانات درجه بندی داره بعضی ششم بیشتره مثلا میگن که فرض کن تو پرندگان کلاغ هوشیاره و گاهی من فیلم دیدم که مستند که ابزار میسازه کلاغ ابزار مثلاً چوب را برای اینکه کرم را از لای شکافه درخت بیرون بیاره سر چوب را کج میکنه هوشش بیشتر از بقیه است مثلا تو حیوانات سگ خوب هوش دارد همین که یه حیوانی اهلی شده دلالت میکنه که هوشش بیشتره موجود که اهلی میشه هوشش بیشتر اهلش شده حیوانات که همه وحشی بودن حیوانی که به هیچ نحو نمیشه اهلش بکنی چون هوشش کمتره که نمیشه اهلش بکنیم بنابراین هوش پایین و بالا داره و یه مقداری ولی هرچه بالا باشه با عقل فرق داره با خرد فرق داره این فقط به همین حدی که فهمیده که سر این چوب را که کج بکنه حتی حیواناتی داریم که پرندگان که به اصطلاح با طعمه ماهی می‌گیرند یعنی مثلا حشره‌ای را پیدا میکنند میاره می‌اندازه روی آب و اون ماهی وقتی میاد او حشره رو بگیره شکارش میکنه خوب هوش بیشتری داره نسبت حافظه‌ها مثلاً فرق داره فیلم وقتی که کودکیش یه مسیری را رفته و آب را دیده اونجا هست و اینها تا کهنسالی مسیر را بلده و کل خانواده را هدایت میکنه به سوی اون مسیر در حالی که یه حافظش اینقدر قویه در حالی که مثلا ماهی ۱۵ ثانیه حافظه داره کل حافظش ۱۵ ثانیه است و خوب حافظه ها فرق داره چیا فرق اینا را بهش توجه دارم می خوام بگم این نکته‌ای که دارم میگم به اینها توجه دارند مدعی نیستم که مثلا حیوانات همه نباختن همه مثلاً برخلاف آنچه معروفه الاغ به حیوون هوشمند بهتر از گاوه بهتر از گاوه مثلاً نسبت به شناخت صاحبش و وفاداری نسبت به صاحبش بیشتر از گاف اینگونه هست من دیدم فرق داره اینا رو بهش توجه دارن ولی اینا از جنس خرد از جنس عقل از جنس اخلاق اینها نیست اخلاق چیز دیگریست هر کارش کنیم الاف به فکر به مثلاً صاحبشو می‌شناسه و مثلاً به صاحبش سواری میده به دیگری سواری نمیده من دیدم با چشم خودم به صاحب خودش ولی خود این هم برای اینه که اینو صاحبش بهش خوراک داده بهش رسیدگی کرده این مال اینه خب فکر خودشه بازم بازم فرق داره با اون موجودی که دلش میتونه برای همه موجودات زمین مثلا بسوزه و رحمت داشته باشه مهربان باشه فلان نمیتونه زمینی باشه این بعدش دیگری داشته باشه و بنابراین از اینجا نتیجه گرفتیم که اصلا باید یه بعد برتری وجود داشت یه ساحت برتری وجود داشته باشه غیر از طبیعت که این بود انسان متعلق به اون ساحت باشه برتر همین جا من یه نکته دیگری را هم اضافه بکنم و اون اینکه تا اینجا که اومدیم من یه چیز دیگر را هم غیر از اینکه من می‌توانم اخلاقی باشم و اخلاق طبیعت دیده نمیشه یه چیز دیگر را هم می یابم که بیان دیگر این رو هم در درون من باید تسلیم حقیقت باشم من باید به حقیقت گردنم بدون اینکه بتونم توضیح بدم که حق چیه باطل چیه مفهومش مقصود ما مصداقشو ممکنه بهش بگم تعریف کنم که حق چیه مفهوم حق باطل چیه من درون خودم اینو می‌یابم که یه چیزی به نام حق یه سری اعمال یه سری چیزها حقه یه حساب باطلن اینا می‌یابم علاوه بر می یابم که من باید به حق گردن بنهم و به باطل نباید گردن به نهم من به حق باید گردن بنهم و به باطل نباید گردن به نهم و عرض کنم خدمتتون که این را در خودم می‌یابم یه چیز دیگر را هم می‌یابم میبینم که همه انسان ها مثل منن از کجا از کجا اینو میفهمم که همه مثل منن برای اینکه میبینم هیچ انسانی را نمی یابم و ندیدم و نمیشناسم که بگوید این عملی که من دارم انجام میدم یا سخنی که دارم میگم باطله و چون باطله من میگم اصلا دوست دارم باطل بگم دوست دارم باطلم حل کنم نه ببینم همه انسان‌ها حتی اونجایی که داره به باطل عمل میکنه یا باطل میگه تلاش میکنه که نشون بده که باطل این باطل نیست حقه تلاش میکنه که بگه حقه میخواد اثبات بکنه که سخن من حقه حق بودن سخنش و موضعش و عملش را اثبات بکنه اینم من توی بشریت می‌یابم فقط در خودم خودم من میبینم همین جور هم که هم میفهمم که باید تسلیم حق باشم هم تو برخورد تو چی تمام تلاشم اینه که بگم این جملاتی که دارم میگم حقه باطل بود نمی‌گفتم همه تلاشم اینه و من رفتاری که انجام میدم حق حالا ممکن است جایی باطلی از دستم در بره ولی به هر حال اونجاش گفت خب اعتراف میکنم که اینجا از دستم در رفت ولی درستش اینه و ممکنه رخ بده ولی ببینم میفهمم که باید تسلیم حق باشم و گمان میبینم که همه انسان ها مثل من یعنی میخوان بزن که حرفشون موضعشون عملشون حقه از این چه نتیجه می‌گیرم ببینم گویا انسان حق پرستی جز وجودشه گویا همه انسان‌ها این یعنی گویا حتی با خرد خودش به این مسئله هم نرسیده با خرد خودشم چه بسا نرسیده چون اگه با خرد رسیده بود با استدلال رسیده بود ممکنه اون کسی که ذهن مثلا هوش یا کمتری داره کمی ضعیف تره مثلا بگیم نرسیده همه هستن بنابراین نتیجه میگیرم که این باید جنبه درونی و جز خلقت انسان باشد همینجا میبینم که خوب یه کلمه‌ای داریم به نام ایمان عجیب ایمان یعنی چه یعنی گردن نهادن به حقیقت گردن نهادن به حقیقتی که برای انسان اثبات شده و اینکه بخواد انسان گردن به حقیقت ایمانه یک واژه دیگر یک ویژگی دیگر هم علاوه بر اون چند تایی که دیدیم میبینم که انسان داره مومنه انسان مؤمن آره آره مومنم منعین خودم میفهمم یعنی چه مومنم یعنی میفهمم که باید به حقیقت گردن بنهم ایمان یعنی این یعنی بدنم که می‌رسیم به مثلاً خدا پیامبر قیامت هر یک از اینها را بعد از این منبش گردن می‌نهم که ثابت بشه برم که این حقه تا ثابت نشه که حقه حق بودنش برام اثبات نشه مکشوف نشه من گردن نمی‌نهم خود خدا هم اگه ثابت شد حق اینجاست که تو مثلا قرآن مجید هم میابیم که خب این پیامبر حق خدا حقه چی حقه چی حقه سنوری حمایت خدا میگه من آیات خودمو تو عالم بیرون و درون انسان‌ها نشون میدم تا آشکار بشه که او حق است خدا حق است معلومه دیگه اگر قرار باشه که حق بودن چیزی برای من ثابت نشه که من بهش گردن نمیدم پس بنابراین من میدونم که باید تسلیم حق باشم و آنچه را که برام ثابت شد که حق است گردن نهم علی القاعده طبق روال عادی و مگر اینکه مثلاً یه کجی در من به وجود آمده باشه مگر اینکه به اصطلاح بتونه غریزم بر عقل و فطرتم غلبه بکنه تا اون وقت جور دیگری میشه ولی خود عقل و فطرت هم را که میبینم من باید کاملا تسلیم حقیقت باشم همه انسان ها اینجوری اند و هیچ کس مدعی نیست که من غریزم را غلبه دادم بر عقل و فطرتم بلکه همه دارن میگن آقا من دارم به حق عمل میکنم خوب در بین حیوانات تو طبیعت ما چیزی به نام حق پرستی نمی‌بینیما نمیده بنابراین برخی از غربی‌ها که گفتن مثلاً ایمان تحقق ذات آدمی است خود این تعبیر تعبیر درستیه ایمان تحقق ذات آدمیست یعنی به این که حقی که برای مصر شده من میتونم و باید تسلیمش باشم هرچند آدمی که این را گفته در مورد تسلیم حق بودن این جمله را گفته او چیز دیگری را گفته و اینو قبول حقی که برا من اثبات شده بلکه میگه حقی که عقلم میگه باطله ایمان اونجاست ولی این جمله‌شو قبول دارم که قبلشو قبول ایمان گراستشون یعنی میگه ایمان اونه که انسان به امر خرد ستیز تن بده چون ریسک اینکه عقل آدم یه چیزی بگه و خلافشم عمل کنه اونجا ریسک و خب من نمی‌خوام مکتب او را نخواستم بگم مکتبش غلطه ولی این جمله اش را قبول دارم که ایمان تحقق ذات آدمی است یعنی چه یعنی آنچه که تو وجودم هست من متبلور به ظهور برسونم نشون میدم آشک و چیز خاصی نیست ایمان که از بیرون یک کسی بهم بگه اصلاً ایمان کاملا درونی به اصطلاح گردن نخوردن به حقیقت و همه انسان‌ها این را می‌یابند و ابراز می‌کنند بنابراین انسان مومن هست و نشون میدن میبینیم که هم خودمون و هم دیگران را میبینیم که میخوان بگن که ما تسلیم ما به حق گردن می نهیم به حق گردن نهادن یعنی ایمان پس ایمان انسان خوب پس اینم یه تفاوتی واژه اگر گفتیم چند تا کلمه را اضافه گفتیم پشت سر هم انسان عاقل است عرض کنم خدمتتون که مختار است مکلف است اخلاقیست این هم اضافه می‌کنیم که مومن است و این ایمان چه بسا از عقلم ناشی نشده چون میبینم همه انسان ها دارند این جز خلقت جز فطرته غیر از عقل پس من غیر از عقلم یه فطرت به لحاظ ساختارم متفاوت خلق شدم چیزایی درونم نهاده شده که فوق العاده متفاوت با آنچه که تو طبیعت هست از انسان عاقل رسیدیم به از به انسان مومن متخلق اخلاقی هر دوش را حالا خود اون اخلاق من بحث نکردم از فطرت ناشی میشه کدومش و یا از عقل هر کدوم میخواد باشه ولی میبینیم که هست میبینیم که هستیم بنابراین من به انسان یک همچین موجودی است محصول مهم از اون عقلشو ارادشو مکلف بودنش مختار بودنش دو ویژگی مهم کشف کردم تو این انسان قبل از اینکه برم سراغ قرآن یا کتاب و اون اینکه این انسان موجود اخلاقی انسان مومنه یعنی تسلیم حق حق می پذیرد اگر اینجوری حالا علاوه بر اینکه من تو گام قبلی رو عرض کردم که باید یه ساحت دیگری وجود داشته باشه اخلاق نمیتونه متعلق به یعنی مربوط به طبیعت باشه تو طبیعت اخلاق نیست تو طبیعت یه چیز دیگری هم ایمان نیست ایمان نیست اخلاقم نیست ایمان و اخلاق از جنس طبیعت نیست ولی در انسان هست ولی در انسان هست و البته من یه چیز را میفهمم وقتی اینا را فهمیدم فوری دستم میاد که من اگر بخوام جایگاه خوبی برای خودم تعیین بکنم رو اول گفتم که عرض کردم که همین که فهمیدم دست خودم برخلاف حیوان تعیین بکنم میتونم اخلاقی باشم میتونم مومن باشم اصلا میگه درونم میگه باید اخلاقی باشه باید مومن باشی اخلاق نبود گویا چون از این خواستم این دوتا تفکیک کنم که اونجا رو بگم اخلاقی را از عقل گرفت مثلا بیشتر ممکنه گفتگو هرچند معتقدم که بسیاری از مثلا ما با عقلمون استدلال نمی‌کنیم که باید راستگو باشیم یا به بچه استدلالی نداریم که بگیم که به این دلیل باید صغرا و کبرا تو باید راستگو باشی فطرت می‌جوشه اخلاقم از فطرت می‌جوشه ولی به هر حال خب یه سری چیزها از عقل یه سری چیزها است فطرت شایدم شما بفرمایید که من این را میفهمم که باید جای این دوتا را عوض میکردید مثلا ترتیب اول ایمان را میگفتیم و بعد اخلاق را مثلا ترتیب آره شاید باید اینگونه گفتیم و ایمان جلوتر است یعنی اخلاق مثلاً راست گفتن مصداقی از حق پرستیه راستگویی حقه و من چون حقه باید آره ایمان انسان یعنی اخلاق از ایمان انسان به اصطلاح ناشی میشه ولی به هر حال این دوتا رو برات تأکید از همدیگه جدا می‌کنیم انسان اخلاقی انسان و به اصطلاح متعلق به عالم دیگر خوب حالا بحثم اینه اول اول فهمیدم که دست خودمه همین که فهمیدم انسانه انسانم دیدم من فرقم اینه که من دست خودمه همه چیز میتونم انجام بدم به این سوال خب سوال اولم این بود من کیم حالا به اینجا رسیدم من عاقلم من مختارم من مکلفم من حالا مومنم من اخلاقیم مومنم و اخلاقی هم نتیجه اونها بود حالا میگم که خیلی خواستم جایگاه خودمو تهیه بکنم میبینم که درونم میگه اگر خدا باشی و اگر مومن باشی تو جایگاه بالاتری پیدا می کنی مومن با همین که درونت داره میگه داره میگه راست باید بگی داره میگه که باید به حق تسلیم بشی به حقیقت کردنی بنابراین من با اخلاقی بودن اخلاقی بودن یعنی چه یعنی رابطه درست هر هرچی که هست برقرار کردن با دیگر موجودات غیر خودم باید رابطه درست برقرار با خودم هم باید رابطه درستی برقرار کنم از خودم هم نباید استفاده خودمم نباید ستم کنم بچه کنم اخلاقی یعنی نه هرچه حقم برام باید من بهش کردن خب اینم در در می‌یابم که خب اگر من باید به هرچه حق گردن بنهم باید تلاش بکنم مصادیق حقو بشناسم آره دیگه من می‌بینم که من باید من درونم میگه مومن باش یعنی تصمیم حق باش و با این تسلیم حق بودن و باید اخلاقی بودن یعنی رابطه درست برقرار کردن با هر چه هست دوتا خیلی هم به هم شونه میزنه ها قاطی میشه این دوتا با هم حق و اخلاقی اینجا میفهمم که باید ببینم که خب چی هست که من باش اخلاقی برخورد کنم به گردن منم چه حق است مصادیق خدامه می‌خوام بگم در گام بعدی را فوری باز خودم می‌یابم ببینید همین که فهمیدم که من درونم میگه باید تسلیم حقیقت باشه سوال بعدی فوری حقیقت مصادیقش چیاست حقه تولید دیگه خود به خود باید دنبال این باشم که مصادیق تلاشی برای شناختن بعضی هاش از درون هم می‌یابم راست بگم اینم از درونم یافتم که باید تسلیم حقیقت باشم بعضی چیزها به اخلاقیات اینکه من نباید جامعه آدم بی گناهی را بگیرم آبروی طرف را ببرم یه حیوان بی گناهی را بی جهت به قتل برسونم چیزها را میبینم درونم درونم می‌یابم خوب میفهمم که باید تسلیمش باشم و هستم اخلاق باید و نباید فقط خوب حق ایمان اعم به معنای که هست و نیست را هم شامل میشه از جا باید و نباید این نیست ولی میگم فلان چیز هست من باید بپذیرم گردنش به هم قبول کنم که هست قبول کنم که هست به این معنای دقیقا عین هم نیست ولی میتونیم بگیم اخلاق را میشه یعنی اصل را یک چیز قرار میدیم انسان باید تسلیم حقیقت باشه بخش اخلاق به همین خاطر منم امین جان گفتم تحقق ذات ذاتش انسان مومنه ذات ایمان جز ذات انسانه که بخشش هم به اصطلاح اخلاقه ولی اینجا که می‌خواستم این نکته که من در گام بعدی باید ببینم که چه چیزهایی هست چه چیزهایی مصداق حق به یه معنا چه چیزهایی هست تا من رابطه اخلاقی باهاش برقرار کنم چه چیزهایی حق که من گردن بهش بدهم این گام دوم یک باز دارم گام به گام از درون خودم میام جلو و میگم بنابراین تلاش برای شناخت مصادیق از درونم می‌جوشه اینم از درونم می‌جوشه که مثلاً اگه کسی بخواد برام توضیح بده که فلان چیزم حقه میخواد با استدلال بیان بکنه خوب باید بشنوم شاد باشه شاد شاد این هم حق باشه باطله باید این را هم بهش گوش بدم شایدم اشتباه کرده باشم تو مصادیق غیر از اون چیزایی که از درونم میجوشه اون چیزایی که هست یعنی اونا را باید ملاک میلیارد قرار بدم و استدلال را بشنوم حرفا را بشنوم تا مصادیق حق را بشناسم یا چیزایی که هست بشناسم کهرابطه اخلاقی اصطلاح برقرار کنم تا اینجای کار من با انسانیت خودم پیش آمدم از اینجا به بعد که مصادیق حق چی چیا هست چی هست چی نیست من مومنم من اخلاقی‌ام این ایمان و اخلاق تو طبیعت نیست باید جای دیگری باشد جدای از اینکه من بدنم را که میبینم و با بدن حیوان یک جوره پیچیدگی هاشو داره و حالا شاید حیوان از این پیچیدگی‌ها ممکنه که مثلاً استدلال عقلی بکنم که آیا من می‌توانم مثلاً خود به خود به وجود آورده باشم یا با طبیعت به وجود از این راه نمیرم میشه رفتن همه رفتند که من که آدم پیچیده حدود پیچیده ای هستم و این حیوانات دیگر را هم که میبینم اینقدر پیچیدن و نظم براشون حاکمه این باید یک موجود دیگری باشه که نظم را به وجود آورده باشه و موجود چی باید علت میخواد اون وقت میگن مثلاً یه بحثی هست که مثلاً این ساعت را که ما می‌بینیم نمی‌تونه خود به خود به وجود اومده باشه آره دیگه همه کس میگه نمی‌تونه ساعت خود به خود به وجود اومده باشه ولی برخی هم مثلاً گفتن که آقا ساعت فرق دارد طبیعی ساعت اون مخلوط ساخته های انسان فرق دارد ولی دیگران جواب دادن که آقا که میگم نمی‌خوام مقایسه کنم با او خود جواب دادن مقایسه کنم با میخوام بگم معلول با علت باید سنخیت داشته باشه و عزم به هر حال لازمه ولی من از این راه قبول دارما اشکالات شم اشکالات زیادی به این برهان نظم کردن عشق و سعی کردم من این اشکالاتو جواب بدم و برای خودم جواب دادم در غرب مخصوصاً ۱۰ تا اشکال حدوداً اشکال جدی ۶ تا اشکال کرده اشکال کانت کرده دو تا دیگری کرده و مجموعا ۱۰ تا حدودها اشکال به این برهان نظم وارد شده که به نظر من قابل جواب و بره خانه نصب راه درستیه و میشه ازش به خدا رسید از راه نظم عالم میشه به ناظم رسید ولی من از این راه نمی‌خوام الان برسم می‌خوام از این راه برم که من به یه موجودی رسیدم که اخلاقی و مومن است دو ویژگی که هیچ سنخیتی با طبیعت نداره سنخیت نداره نه اینکه بگیم که مثلا تو طبیعت ضعیفش هست این قوی هست نه هیچ سنخیتی با طبیعت نداره اثری ازش نیست به گونه ای که نمیتونه برخاسته از طبیعت باشه پس باید یک راحت دیگری وجود داشته باشه من باید دو بعد داشته باشم یه بعدم ایمان و اخلاق بهش مربوطه و منشا این ایمان و اخلاق که اخلاق عقل و فطرت این باید متهمش متعلق به بعد دیگر من باشه که بعد اصلی من تازه است چون میتونه فرمانروای او باشه و این نمیتونه این بعد من نمیتونه با طبیعت باشه بنابراین یک عالم دیگری باید وجود داشته باشه تو عالم برتر از عالم طبیعته این گام اول یه عالم برتری باید وجود داشته باشد اینجاست که میرسم به عالم غیب به تعبیر قرآن قرآن مجید اما ابتدایی چی میگه یومنون بالغیب آره اتفاقاً ادعام اینه که انسان خودش با خودش که تحمل می‌کنه اگه این مسیری که من خودم دارم طی میکنم طی بکنم من نشون بدم که باید یه عالم غیبی وجود داشته در مقابل شهادت محسوس در مقابل طبیعت همچین آدم ولی جدایی از این غیر از اینکه میرسند به اینکه باید چی بوده باشه جدای از اینکه بگم توی طبیعت من بدنم میتونسته این نظم را خودش نه نمی‌تونسته خب اون نمی‌زنم کنار که برهان نظم بود الان ازش بحث نمی‌کنم ولی میبینم من اخلاقی مومن باید ریشه در عالم دیگری داشته باشم و او کسی که یا اون چیزی که منشا این دوتا ویژگی هست خودش باید این ویژگی داشته باشه نمیتونه که این دوتا ویژگی را نداشته باشه و مثلا به وجود آورده باشه و این را ایجاد کرده باشه پس باید تو اون برتر که گفتیم هست یک موجود اخلاقی مومن وجود داشته باشه مومن باید باشه و اخلاقی باید باشه چون من ارزش اخلاق را خودم میفهمم ارزش ایمان را هم خودم میفهمم این دو تا چیز ارزشمند را میشه که یک کسی به وجود آورده باشه که خودش این دوتا را نداشته باشد خودش نداشته باشه این دوتا را موجودی باشه که این دوتا ویژگی داشته اخلاقی باشه و به اصطلاح مومن باشه مومن باشه خیلی کلمه عجیبی گفته خدا مومنه خدا مومنه خود خدا گفته مومن مومنون جالبه که چقدر دست و پا زدن مفسران که این مومن یعنی چی یعنی امنیت میاره این کلمات معنی چیه مومنه مومنه یعنی چه خودشم تسلیم حقه چون حق محضه چون حق خودش به باطل نه دستور میده نه حرف میزنه نه عمل میکنه اصلا مبرای از باطله حق و خودش تو چهارچوبه با اینکه هر حقی هست منشأش او هست ولی در عین حال او به حق عمل میکنه و به حق دستور میدهد و سخن می گوید پس مومن است مومن چی گفتیم ما به حق گردن می‌نهد به حق سخن باشه او منشا همه حق هاست او منشا اخلاقه ولی به اخلاق گردن میه با اینکه منشا اخلاقه و سخت اخلاقیه خب یک چیزی مثل این بهش من موجوده گفتم باید اخلاقی باشه یکی مومن باشه مومن باشه او منشا در واقع اگر من حق پرستی در وجودم هست یا انسان‌ها هستند منشأ او که اون حقه پس ما یک حقیقت محض یا حقیقت الحقائق داریم یک حقیقت محض و حقیقت الحقایق ما توی این عالم باید داشته باشیم دارم می‌رسم به حقیقت مست و حقیقت الحقایق که البته این حقیقت محض و حقیقت الحقایق را تاکید می‌کنیم که باید اخلاقی باشه خب معلومه که اگه منشا اخلاقمه باید اخلاقی باشه همین جا برمیگردم به یه چیز دیگری اون حقیقت محضی که اخلاقی اخلاق چی بود اخلاق موجود مختاری که اراده داره او اخلاق براش معنی میده که اراده نداره که اخلا معنی نمیده پس او مرید باید باشه اراده باید داشته باشه اگه باید اخلاقی باشی اینجا یک کلمه‌ای می‌رسیم که اصلا توی متون اسلامی درباره‌اش متون مقصودم کلامش بحث نکردیم هیچی اصلاً اینا بحث نکردیم و اینکه مسیحی ها یهودی ها اینها بحث کردند تو غرب خیلی ما نداریم هیچ عالمی بهش نپرداخته و اون اینکه آیا خدا به تعبیر غربی ها پرسنال هست یا این پرسونال هست آیا خدا شخص شخصوار یا شلوار یا شیواره یعنی چه میتونه کاسی معتقد باشه که هست موجود هست ولی او یک شخص نیست یه شخص نیست یعنی چی یعنی موجودی نیست که من باهاش حرف بزنم و انتظار داشته باشم که رفتار ارادی انجام بده با من جوابم بده و نه اتوماتیک وار ببینید مثلا برخوردی که ما با کامپیوتر داریم خوب هر چند ربود پیشرفته باشه و مثلاً خیلی حتی این چیزی که بهش میگیم هوش مصنوعی خیلی دیگه الان داره پیشرفته و عجیب برای باز هم شخص نیست شخص نیست شخص نیست یعنی چه یعنی مرید نیست یعنی با اراده جواب نمیده او تحت هر کارش بکنیم تحت فرمان او برنامه ریخته شده تحت فرمان او برنامه به اصطلاح برنامه‌ای که ممکنه او برنامه ۱۰ سال دیگه که توش ریخته میشه فوق العاده ظریف‌تر و پیشرفته‌تر از برنامه الان باشه ولی ده سال دیگه هم ۱۰۰ سال دیگه هم باز هم بستگی داره به اون برنامه‌ای که ما ریختیم ما خالقش هستیم خیلی چیزا رو جواب میده فوق العاده جواب میده ولی به اندازه ای که توش برنامه ریزی شده یه چیزیه که برنامه ریزی نشده باشه پرت و پلا جواب میده همین الان همینجوره با چیزی که برنامه ریزی نشده ممکنه جواب بده من متناسب با برنامه کامپیوتر هر چقدر پیشرفته باشه و هر چقدر در آینده پیشرفت بکنه شخص نیست انسان شخص انسان شخصه پرسونه مثلاً ولی کامپیوتر هرچه پیشرفت بکنه شخص نیست حالا سوالی آیا حالا اون کلمه خدا را به کار نبریم دست شما درد نکنه ممنون هر کلمه بگیم اون حقیقت الحقایقی که بهش رسیدیم حقیقت محضی که بهش رسیدیم که باید منشا این حقای حق پرستی ما وها باشه از جنس دیگری باید باشه اگر لازم است که اخلاقی باشه پس باید شخص باشه اخلاق از شخص موجود شخص وار میتونه اخلاقی باشه که اراده داشته باشه و با اراده خودش عکس العمل نشون بده ها و البته با اینکه میگم توی کلام ما تو فلسفه ما تو عرفان ما هیچ جا این بحث نشده که خدا آیا پرسوناله یا این پرسوناله خدا شخص واره یا غیر شخص واره رو فرهنگ غربی و الهیات یهودی و مسیحی و صحبت از شخص زیاد شده و می‌کنند یکی از ویژگی‌های خدا اینه که نه انسان بارها انسان بار مقصود نیست تشبیه نباید بکنیم ولی ایمانه نداره که ما بگیم انسان شخص خدا هم شخص خدا هم شخص شخص یعنی چه یعنی باید اراده تصمیم میگرفت چه میکنه عکس العمل نشون میده این ولی ضرورتاً این معنیش انسان وار کما اینکه وقتی که میگیم ما انسان عالم خدا هم عالمه مسئله را باید حلش کنیم که تشبیه نباشهمی‌خوام بگم من اینجا رسیدیم که من مومن و متخلق هستم پس و این نشون میده یه عالم دیگری چنین مومن بودن من و اخلاقی بودن من به هیچ وجه از سن طبیعت نیست پس باید به ساحت دیگری تعلق داشته باشه پس باید عالم دیگر عالم دیگری وجود داشته باشه تو اون عالم دیگر باید منشا این ایمان و اخلاق یه موجودی باشه که خودش هم تسلیم حقه و هم اخلاقی و اساسا منشا حق پس حقیقت الحقایقی وجود داره که او به اصطلاح اخلاقی ازش نتیجه میگیریم که یک شخصی وجود دارد یه شخصی وجود دارد نه شیعی وجود دارد اینکه برای تاکید می‌کنم درست که بحث نکردیم ولی از متون از قرآن اینا برمیاد که خدا استجب لکم بخونید منو با من سخن بگید من حرف بزنید من با تو حرف میزنم همه جای قرآن خدا هو است او است آن نیست آن نیست آن غیر شخصه ولی او شخص تو برخی از ادیان خدا شخص نیست حتی گفته میشه مثلاً خدای ارسطو محرک اول محرک اول ارسطو شخص نیست ولی متون مقدس ادیان بوداغ خدایی الموجودی که هست حداقل توی شاخش بودا خدا شخص وار نیست یعنی یه موجودی نیست که عالم برتر هست ها عالم برتر هست ولی یه شخصی نیست مبارک مبارک باش گفتگو کنیم باهاش حرف بزنیم درد دل کنیم انتظار داشته باشیم که همین الان عکس‌العمل نشون بده حاجتمونو روا کنه مشکلمونو برطرف کنه درد دل باش بکنیم جهانی هست که اتوماتیک وار نباید اتوماتیک واار رفتار ما را عکس العمل در مقابلش نشون میده اینا قائلن ها اتوماتیک فرقه که بگیم اتومات موجودی هست که نشون میده موجودی که بگیم مریده اراده داره و با این موجود موجود من می‌خوام به این حالا تا اینجا من از خودم از خودم شروع کردم و به اینجا رسیدم که حقیقت الحقایقی یعنی شخصی تعبیر کنم شخصی وجود دارد که حقیقت الحقائق و حقیقت محض است حقیقت الحقایق یعنی همه حق ها و به اصطلاح حقیقت محض یعنی دیگه باطل در راه نداره و شخص هم هست حالا اگر خواستیم اینم بهش اضافه کنیم که اخلاقی هم هست اخلاقی بله میگه که میخوای الله بنامش یا رحمان این نام دوم خداوند توی قرآن رحمان رحمان که ۵۰ میگه که یا الله بگو اسم را که میخواد بگه یا رحمان را بگو از اخلاق بودن خداوند شروع میشه و صفات اخلاقی خداوند توی قرآن بسیار زیاده بسیار مهربان و رحمان رحیم چیه بخشنده است و دوده چیه خدا موجودی اخلاقی است منم الان نباید برم سراغ قرآن هنوز من به اینکه خدا یه موجودیست که مومن است هم منشا حق است حقیقت الحقایق هم تسلیم حقه هم خودش هم گردن به باطل عمل نمیکنه و دستور بده پس مومنه برنامه رو موقع قرآن میرسند برخلاف همه مفسران مومنه به همین معنایی که من مومنم اینقدر دست و پا نزدید که بگید مومنه یعنی امنیت ایجاد میکنه چه ایجاد نه مومنه مؤمنه حقیقت الحقایق و حقیقت محض و اخلاقی اخلاق را مراعات می‌کنه با اینکه منشا اخلاقه و از این اخلاقی بودنش نتیجه می‌گیرم که شخصه چون شخص که شخص اخلاقی پرسوناله این پرسونال به اصطلاح نیست خوب من با این سیری که انجام دادم رسیدم به اینکه حقیقت الحقایق و حقیقت محض متخلقی هستوارم البته است لازمش اینه به من بگن که حالا موجودی که گفتی هست و از این مسیری که رفتی و رسیدی به یه موجودی که این گونه هست تعریف کن میگم حقیقت الحق که کاملاً متخلق است که لازمش اینه که شخص چرا تاکید می‌کنم از این راهی که رفتم بر این کلمه که حقیقته حقیقت محضه و اخلاقی برای اینکه از این به بعد حالا که قبل از اینکه برم سراغ خدا قرآن من به اینجا رسیدم از این به بعد میدونم که این موجودی که بهش رسیدم هیچ باطلی نه میگوید نه انجام میدهد و هیچ غیر اخلاقی نه انجام میدهد نه دستور میدهد بنابراین با همون اخلاقی که خودم شناختم رسیدم به او با همون حق پرستی که خودم رسید فهمیدم رسیدم به او من رسیدم به او از خودم رسیدم و بنابراین دیگه حالا اگر از این به بعد برام کشف شد که او چیزهایی از من خواسته این حقیقت الحقایق یه فرمان‌هایی به من داده دستورهایی به من داده یا رسیدم به اینکه این حقیقت الحقایق که من عاقله مکلف مرید اخلاقی مومن را به وجود آورده قاعدتاً می‌خواد که من به اینا پایبند باشم و قاعدتاً باید حساب و کتابی هم باشه که اگه پایبند نبودم چی اگه پایبند نبودم چی چی میشه اگه او هست منو فرستاده که پایبند باش حالا بود بود هر کس نبود نبود تمام حقیقت محضه با هدایت کارش کتاب داشته باشه درسته رو حکمت باید باشه که حقیقت محضه و کار عبث و بیهوده انجام نده عبث باطله انجام نمیده و باید حساب و کتابی هم توی عالم باشه و حسابرسی هم باید باشه اگر این ابزار در بنابراین چه بسا همین جا می‌رسم به اینکه معادی هم باید باشه به یه صورتی هست هر چه که هست یک مسئله را فراموش نمیکنه این موجود اخلاقی حساب اخلاقی حساب کاملا اخلاقیه دستوراتشم توی این دنیا خواسته هاش از من همش اخلاقیه حتما هیچ به تعبیر هیچ دستور باطل و خواست باطلی از من نداره هنوز نرفتم سراغ قرآن هنوز نرفتم سراغ من از پایه از خودم شروع کردم از خودم شروع کردم و رسیدم به اینجا ولی از این به بعد میگم که حالا اگر رسیدم به اینکه خدا پیامبری فرستاده این پیامبرش را همانطور که خود شاه من رسیدم که باید حقیقت محض باشه و اخلاقی باشه اگه پیامبری هم فرستاده این پیامبرشم باید تسلیم حق باشه و اخلاقی آیا واقعا این پیغمبر هست یا نیست اگه کتاب فرستاده کتابم با هم می‌سنجم میتونم بسنجم آیا کتاب مطابق حق هست یا نیست یا جور دیگریست سخن این پیامبر میسنجم کتاب میسنجم محمد حقی که خودم میفهمم با او می‌سنجم یعنی اینا رو کنار نمی گذارم ولی در عین حال به فرمانش گوش میدم تو چارچوب اخلاقی بودن و حق پرستی خودم که این از درونم جوشید کشف کردم توی چهارچوبه به فرمانش گوش میدم تو این چهارچوبه می‌سنجم که چه کسی که داره حرف میزنه و میگه من دارم از طرف خدا حقیقت الحقایق حرف میزنم راست میگه چه کسی دروغ میگه ملت دارم از خودم شروع کردم و به او رسیدم و دوباره برگشتم بنابراین ملاک و میزان و معیار دارم برای سنجش در عین حالی که به حرفش گوش میدم در عین حال خودم را هم نادیده نمی‌گیرم من خودم از خودم شروع کردم به از ایمان خودم و اخلاق خودم رسیدم به اینکه ضد این او به من دست چون من اخلاقی هم رسیدم به اخلاقی اخلاقی باید باشه او دستور غیر اخلاقی دیگه نباید بده که معیاره که من دستور او را ببینم و دینداری خودم را با این پایه قرار بدم اساس قرار بدم و دینداری خودم را بسنجم و هیچ جا هیچ چیزهایی را که ازش شروع کرده بودم زیر پا نگذارم خب ببخشید خسته نباشید نه بعضی انسان چقدر از استفاده هوش بیشتره بعضی کمتره ولی غیر از اوشه بله اونی که تو حیوانه مثلا فرض کنیم که این یک میمون هایی که مثلا تو این جنگل هستند جنگل خاص به طور اتفاقی یکیشون دیده که مثلا با سنگی که بزنه روی گردو میشکنه و مغزشو خورد بچه فقط در صورت که اونا مکرر ببینه یاد میگیره اون وقت جای دیگه همین نوع میمون همون میمون این با سنگ میتونه بزنه و مثلاً اینو بشکنه خب تو حیوان ولی غیر از عقل هر کارش کنیم دقیقا همون کلمه میگه که یادش دادی یک کلمه دیگه نمیتونه بگه یک کلمه حتی یه جمله یاد گرفت یاد گرفت سلام همونو این کلمه را تکرار میکنه اتفاقا یه پرنده ای هست که هررا تقلید می‌کنه نه هر صدایی از صدای اره برقی که داره تو جنگل کار می‌کنه تا صدای ماشین تا هر صدایی بشنوه تقلید میکنه از توی من فیلم های مستند حیات وحشتی دیدم جنگل های مثلا آمریکا و اینها هست که این گونه است کاملا همه چی تقلید میکنه بله اسم آدم ها را می آورد تشخیص حیوانات صاحب میشناسند کاملا میشناسند کوچکترین محبت بله همه مسیحی‌ها خدا را شخصوار می‌دونن همه یهودی‌ها هم خدا را شخص بود و همه مسلمانان می‌دونن ولی یه بحث نکردند که خدا شخص وار باید باشه و این بحث نشده ولی گویا براشون مسلم بود بدیهی بوده که معلومه خدا را که میشه باهاش حرف زد و جواب میده اینقدر براشون مسلم بوده که بحث نکردن آره این پیش ما اینجوری استدلال می‌کنیم که اگر رسیدی به اینکه حقیقت محضه پس باید همه کمالات را داشته باشیم و شخص وار بودن مرید بودن مرید بودن اراده داشتن یک کمال کمال نمیتونه یعنی نمیشه موجود اراده را به وجود آورده باشه خودش نباشه این مشتقی از اخلاق یا اینکه مشتقی از فطرت وجدان یه امر جزء خلقت ماست یه نیروی درون ما که ما را مخذه میکنه شاید همون نفس لوامه باشه نفس که ملامت گره و از ما مخذه میکنه که چرا ظلم کردی چرا جنایت کردی و ما را عذابمون میده از درون که محافظه‌مون می‌کنه بنابراین قطعاً عقل نیست موجود استدلال‌گری نیست موجودی که وجود ما هست و نه نه مواخذه میکنه از بد مخذه میکنه که چرا بدی کردی ای درون ماست او بیرون ماست او خالقه این است او این را در درون ما قرار داده که یعنی نشون بده که یعنی به ما بگه خوبی کن ما را به سوی خوبی جلب بکنه و اینها و بدی نکن ها خدا همراه مخذه می‌کنی چرا کردی به معنای دقیق بگیم چطور به معنای چطور فطرت ما حق پرسته فطرتمون داره میگه تسلیم حقیقت باید باشه همین که پامون کج گذاشتیم خود این فطرت فریاد میزنه که نکن نه یعنی یه چیز جدیدی نیست خود این فطرت میگه که مطابق من عمل نکردی به دستور من ها منو رعایت نکردی فریاد درون در واقع بله بله خدام همین کارو می‌کنه بله بیرون و به همین خاطر من از درون به او رسیدم و اصلا از به همین دلیل که این چیزها درونم هست کشف کردم که او باید باشد موجود به معنای جسم نیست موجود که خدا هم موجوده موجود که یعنی هست هست نه اینکه جسم است هست به معنای جسم است نیست هستی اعم از جسم اعم از ماده است ولی درباره من نشسته فرشته من همراه ما از مواظب ما از اعمال میکنه نه نه اینا ممکنه فرشته رو شونه من هست اینا همش تمثیلی باشه ننه خدا لازم نیست یک خدا خودش که میبینه که انتظار یعنی وسیله اینجوری نمیخواد که واقعا یک دو نفر همیشه همراه من مقصود اینه که دیدمش مقصودم نیشکر خدا و احاطه داره بر همه چیز و میبینه نه اینکه واقعا یه کسی رو شونه من نشسته باشه و بله آره یک اون قسمت که میگه فرشته‌ای هست و می‌نویسه یعنی خدا اعمال شما و حتی اونچه که در درونتون میگذره مقصودین چگونه ثبت میشه مردم بفهمند حالا مخصوصا که نشسته و ثبت میکنه نشسته که درون منو نمیبینه که او که نشسته که من قصد الان کردم که چیزی نشسته باشه خودشه که درون را میبینه و چی به این قالب به این شکل بیان شده خیلی ممنون شما چه جوری روش کار کردید من معتقدم که کیفیت الان رسیدم همین الان رسید چگونه هست یه زندگی کاملا جیگری هست اون وقت با این زبان و مفاهیمی که ما الان داریم ما برای دنیا ساختی برای زندگی ساختی بنابراین هرچه درباره کیف کیفیت معاد قرآن گفته برای این بوده که اون مخاطب بفهمه ما به نظر من اونجا اصلا نه مجردیم نه مذریم نه مذکر حقیقت انسانیت نه مذکر نه مونث بنابراین همه اون حرف های که زده شده و اینها تمثیل خود قرآن دو جا فرموده مثل الجنة لطیفه المتقون مسئله ایناست که حقیقت بیان کنیم حقیقت انسانیت مثلاً یه نمونش نه مذکره نه من فوق ما وقتی اومدیم رو زمین مذکر و مونث شدیم او بود ما اصلا مذاکره مونث معنی نمیده براش این مال حیوونه که مذکر و مونث مذکر و مونث بودن مال بعد حیوانیت مان هست ولی اونجا لذت ها چگونه است عذاب ها چگونه عالم کاملا متفاوت است هرگز نمیشه بیانش بکنیم با زبان ما هیچ نمیشه زبان مفاهیم اجازه نمیده او کلا چیز دیگری است ها کیفیت چرا قرآن گفته اینقدر آورده میگه نزلناه و تنزیلا فرود آوردیم آره برای اینکه عرب اجازه ۱۴۰۰ سال پیش باید چی میشد ولی ما میفهمیم که فقط اینه من میدونم که مسلما اونجا ما دیگه حیوان نیستیم. حیوان مال بعد زمینیه ماست اونجا دیگه حیوان نیست اگه حیوان نیستیم نه مذکریم نه مونثیم اون چیزایی که در این باره گفته شده همش تمثیله آدم بهشت که هنوز حضرت آدم و حوا مشخص نبودن زن و مردی بله بله وقتی میوه خوردن تمثیل گونه با تمثیل اینگونه بیان می‌کنه