جلسه اول : مقدمه‌ای در توضیح عنوان و بیان ضرورت بحث

از راه روشن

فایل صوتی

متن زیر برگردان فایل فوق توسط هوش مصنوعی و بدون ویرایش، حاوی اشکالات زیادی است.


بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

عنوان بحثی که می‌خوایم بهش بپردازیم روش و مبانی اسلام پژوهیه و در این جلسه اول در واقع میخواهیم خود عنوان را توضیح بدهیم و بگیم که این درس معادل کدام یک است یا مشابه کدام یک از درس‌های حوزوی هست و به اصطلاح جای کدام را می‌گیره در همین ابتدا باید درس بکنم که در واقع جای هیچ کدام را نمیگیره و یک درس جدید و در واقع میخواهیم ادعای این درس اینه که برخی از درس‌هایی که توی حوزه داده میشه جای مناسب خودش را نداره و کارکرد مناسب خودش را ندارد عنوان همینطور که عرض کردم این بود روش و مبانی انسان پژوهی قبل از اینکه وارد بحث بشم و به عنوان یک مقدمه می‌خوام ضرورت یک چنین بحثی را مطرح بکنم چرا من این بحث را بهش می‌پردازم واقعیت این است که ادیان همه وقتی به دیوار مدرنیته برخورد کردن به اصطلاح نتونستن مسیر خودشون را ادامه بدن این مشکل همه ادیان هست که از دیوار مدرنیته نتوانستند عبور بکنند یعنی مسائلی در دوران جدید مطرح شده که ادیان نتونستن پاسخگو باشند دو دین بزرگ بزرگ جهان یعنی دو تا از بزرگ‌ترین ادیان جهان که مسیحیت و اسلام هست هستند این دوتا هم با برخورد با هر دو با مشکل روبرو شدن منتها با یک تفاوت بسیار مهم مسیحیت وقتی که به مدرنیته برخورد کرد در واقع متلاشی شد خیلی ضربه مهلکی بهش وارد شد به گونه‌ای که کسانی که خواستن راهی بیندیشند و به قول خودشون ایمان یهودی مسیحی را نجات بدن مجبور شدن به گونه‌ای از متن مقدس عبور اما اسلام با این مشکل با این شدت روبرو نشد مشکل در واقع اسلام هم پس زد ولی متلاشی نشد به گونه‌ای که مجبور بشه که از متن مقدس عبور بکند به یک همچین مشکلی روبرو نشد یعنی مسئله برای مسیحیت و اسلام تفاوت داشت بنابراین این ضرورت به گمان من پیش نیامده برای اسلام که اون الهی دانان جدید مسیحی پس از مدرنیته انجام دادن که عموماً از متن مقدس عبور کردند ما مسلمان‌ها هم یک چیزی شبیه اون را انجام بدیم دلیلش تفاوت بین اسلام و مسیحیت در واقع اگه بخوام این دو دین را از این جهت مقایسه کنم با اینکه جوابم این یک مسئله را دیگه مفروض گرفتم و عرض کردم که هر دو دین در مقابله با مدرنیته و مسائلی که مدرنیته مطرح می‌کرد هر دو ناتوان بودند از پاسخگویی ولی مشکلشون متفاوت بود مسیحیت در واقع مشکلش از خود متن مقدس بود مدرنیته خود متن مقدس را زیر سوال برد و اگر بخواهیم یه مقداری بحث را بازش بکنیم اونجا یک علمی داریم به نام الهیات شاید بتونیم اسم اون علم بزاریم مسیحیت پژوهی یعنی آموزه‌های مسیحیت همه آموزه‌های مسیحیت اعم از اعتقادی و عملی در علمی به نام الهیات ازش بحث میشه کل آموزه‌های مسیحی را در بر میگیره عالم الهیات یا تئولوژی تئولوژین کارش اینه که این آموزه ها را از متن مقدس یا از متون اصلی دین برداشت کنه و به صورت نظاممند متناسب با زمان بیانش بکنه تبیینش بکنه به نظر من با توجه به کاری که توی مسیحیت و سایر ادیان اجمالاً انجام دادم عالمان الهیات مسیحی این کار را خوب انجام داده بودند درست انجام داده بودند یعنی اونها در کارشون کوتاه نکرده بودند خطا نکرده بودند در واقع کارشون درست بود اگر مشکلی بود مشکل خود متن مقدس بود به همین خاطر با وقتی با دیوار مدرنیته برخورد کرد متن مقدس با مشکل روبرو شد اما به گمان من این مسئله در رابطه با اسلام خیلی فرق میکنه اسلام متن مقدس اصلی که قرآن مجید هست با اون مشکلی که متون مقدس یهودی مسیحی روبرو شد روبرو نشده یعنی این‌گونه نبوده که خود قرآن مجید زیر سوال بره این به این معنا نیست که شبهاتی در رابطه با قرآن مجید وجود نداره شبهاتی وجود داره اما اصل کتاب زیر سوال نرفته اگر بخوام مثال بزنم مثلا جریانی که بعد از مدرنیته و در نتیجه مدرنیته در غرب به وجود آمد به نام نقد تاریخی کتاب مقدس فرض کنیم اثبات کرد که عقیده سنتی یهودی و مسیحی که معتقد بود تورات ۱۳۰۰ سال قبل از میلاد مسیح صوت حضرت موسی نگاشته شده این اعتقاد کاملاً خطاست و این کتاب در قرن ششم قبل از میلاد یعنی ۸۰۰ سال بعد از حضرت موسی و با استفاده از چهار تا منبع تالیف شده این قضیه باعث می‌شود که متن تبدیل بشود به یک متن زمینی و مثل کتاب های دیگر این حادثه را در رابطه با قرآن مجید رخ نداده و بلکه هر چی یک روز بیشتر می‌رویم داره اثبات می‌شود که مثلاً در وسط قرن هجری اول هجری ای قرآن تقریبا به همین صورته کنونی موجود بوده پس قرآن اصلش زیر سوال نرفته شبهاتی ایجاد کرده مدرنیته پس چیزی که چه شده که ما الهیات مون اسلام شناسی نتونسته جواب در مقابل مدرنیته ایستادگی بکنه به نظر من ما برعکس مسیحی ها که عالمان الهیات اونجا وظیفه شان را خوب انجام دادن من عالمان مسلمان وظیفه‌شون را خوب انجام ندادند اینجا مشکل از عالمان دلیلش اینه که اسلام شناسی به عنوان یک رشته شکل نگرفته ما یک علمی داریم به نام فقه که به احکام فرعی عملی میپردازه در کنارش یک علم دیگری شکل گرفته به نام کلام که به تبیین آموزه های عقیدتی دین می‌پردازه و مثلا میهم به نام حالا ضعیف در اخلاق شکل گرفته این‌ها جزیره‌های جدای از یک دیگر و نتونسته یک اسلام شناسی نظاممند ارائه بده و نظاممند ایجاد بکنه نظام ایجاد بکنه و بنابراین به نظر من ایراد های جدی به اسلام شناسی موجود وارد اشکال‌های زیادی که به اصطلاح قابل دفاع نیست اینگونه نیست که بتوانیم دفاع بکنیم بنابراین بر ما لازم و واجبه که بریم و ببینیم که کجای کار عالمانمون ایراد داشته کجاش اشکال داشته که ما با اینکه متنمون به صورت بنیادین زیر سوال نرفته در عین حال اسلام شناسی مون زیر سوال رفته باید ببینیم که کجای کار عالمان ایراد داره و من می‌خوام این مسئله را نشون بدم و راهکار برای این قضیه بدم اگر بخوام را به یک شکل دیگری بیان بکنم یا جنبه دیگری از مسئله را بیان بکنم عصر جدید یک ویژگی داره و اون اینکه ادیان همه جلو چشم جهانیان هستند یعنی جهانیان به راحتی می‌توانند ادیان را ببینند با این وسایل ارتباطی که به وجود اومده که در جهان موجود به در جهان فعلی به وجود آمده بنابراین هیچ دینی نمی‌تواند نقاط ضعف خودش و اشکالات خودش را مخفی کنه اشکالات عیان آشکار می‌شود و در معرض دید همه قرار می‌گیرد حتی در معرض دید پیروان خود همین دین همه جهان اشکالات مسیحیت را می‌بینه و بیان میکنه و مسیحی‌ها می‌بینند همینطور همه جهان اشکالات اسلام را بیان میکنه و جوانان مسلمان هم با این اشکالات روبرو میشوند دیگه اون دوره کاملا گذشته که ما بگوییم شبهه ایجاد کردن حرامه باید دیگه کسی ایجاد می‌کنه جوابشو بده شبهه اینجوری نیست که یک کسی ایجاد بکنه و به گفتن نه در مرعا و منظر همه جوانان ما قرار داره و اینجاست که از جهت دیگر با یه مشکل روبرو میشیم و اون اینکه ادیان در مقابل همدیگر عرض اندام می‌کنند خود را به نمایش می‌گذارند و موقع است که به هر حال دینی که مشکلات بیشتری داشته باشه نمی‌تواند در جهان فععرض اندام کنه و خودش از خودش دفاع بکنه اون موقع است که سوال مطرح میشه که آیا خوب من می‌خواهم ادیان را با همدیگه مقایسه بکنم از بندم زیاد پرسیده می‌شود که به نظر شما تو این ادیان موجود مثلا کدام برترند کدام بهترند خوب من یه جواب ساده ممکنه بدم بگم که قرآن مجید آنگونه که من می‌فهمم برداشتی که من از قرآن مجید دارم از همه ادیان جهان آنچنان برتر است که هیچ متنی قابل مقایسه با قرآن مجید نیست آره گفتنش ساده است ولی ممکن است کسی بگوید به من که این قرآن مجید که تو میگویی در دسترس فوقهای شما بوده و فقها میگن منبع اول ما کتاب هست قرآن هست اگر قرآن مجید بهترین کتاب و اینقدر ارزشمند که هیچ متننی با او قابل قیاس نیست طول این کتاب هم که فقهی باید بتواند مسائل امروز بشر را حل بکند و با مشکلات جدی روبرو نشود بله متاسفانه این مشکل را بنده نمی‌توانم جواب بدم واقعیت این است که در فقه ما مشکل فقه سنتی و مشهوره ما مشکلات بسیار جدی وجود داره که هرگز قابل دفاع نیست به گمان من ما صدها حکم اجماعی داریم که با عقل ناسازگار با خود قرآن مجید نا و نمی‌شود ازش دفاع کرد بنابراین اگه حرفم اینه اگر من بخواهم همین فقه مشهوری را به عنوان مثال جزئی از اسلام قرار بدم یا اعتقادات مشهوری را جزئی از اسلام قرار بدم و اون موقع این اسلام را نه قرآن را این اسلام را با ادیان دیگر مقایسه بکنند موقع من با مشکل جدی روبرو میشم برای اینکه من باید عقل را ملاک و معیار قرار بدم و اینگونه نیست که این اسلام تاریخی که الان موجود است آموزه‌های خرد ستیزش کمتر از ادیان دیگر باشه بلکه چه بسا بیشتر از ادیان دیگر هست اسلام تاریخیه پس ببینید یه مشکل به وجود آمده من با این مشکل روبرو هستم که باور دارم متن اصلی ما اسلام ما که قرآن مجیده هیچ متنی قابل قیاس باهاش نیست اما اسلام شناسی رایج هرگز برترین دین نیست رتبه پایین‌تری بگیری و نتواند رقابت بکنه اینجاست که من به این نتیجه رسیدم که ببینم اشکال کار از کجاست مگر می‌شود من قرآن مجید را بهترین متن بلکه اینقدر ارزشمند بدونم که هیچ متنی باهاش قابل قیاس نباشه ولی در عین حال محصولی که از این متن بیرون آمده قابل دفاع نباشه این مشکل جدیست بنابراین اگر اگر دوتا باور را داشته باشم یکی اینکه قرآن هیچ متنی قابل قیاس با قرآن مجید نیست یکی و از طرف دیگر از اسلام شناسی رایج و مشهور نمی‌شود دفاع کرد قاعدتاً باید نتیجه بگیرند که عالمان ما مسیر بدی راه رفتند و میخوام از آن با همین مقدمه این نکته بحث را شروع بکنم به نظر من در واقع مشکلاتی تو روش و مبانی رخ داده مشکلات جدی رخ داده از همین جا می‌کنم بنده عرض کردم عنوانم اینه که می‌خوام بهش بپردازم روش و مبانی اسلام پژوهی کلمه‌ای دارم به نام اسلام پژوهی در واقع وقتی رجوع می‌کنیم به آیات و روایات مون میبینیم کلمه فقه به معنای اسلام پژوهی نه به معنایی که الان رایجه و رواج داره و عالمان میگن که فقه را به معنی علم احکام فرعی عملی احکام فرعی عملی نخیر فقه به معنی اسلام شناسی و اسلام پژوهی اسلام یک کل و نمی‌تواند کسی بیاید و بگوید که من متخصص در احکام فرعی شدم بدون شناخت جامعه از اسلام محال است که کسی متخصص احکام فرعی عملی بشود این مهم‌ترین انحرافیست که در تاریخ اسلام رخ داده و معتقدم در حوزه علمیه به جای اینکه به معنای احکام فرعی عملی خونده بشه باید فقه به معنای اسلام شناسی خونده بشه طرف کسی تا اسلام شناس نباشه هیچ نمی‌تواند تو یک مسئله فتوا بدهد در واقع مثل اینه اسلام را اگر بخواهیم مقایسه بکنیم به یه درخت باید مقایسه بکنیم ریشه‌ای دارد تنه دارد شاخه‌ای دارد برگی دارد و میوه‌ای دارد شما نمیتوانید بگویید من میوه را میچینم بدون اینکه تنه و شاخه یعنی من یک کشاورزی هستم که می‌خواهم میوه برداشت بکنم ولی با درخت کاری ندارم کاری ندارم که ریشه این درخت چگونه است تنه این درخت چگونه است شاخه‌های این درخت چگونه است برگ این درخت چگونه است من فقط میوه نخیر باید کاملا شناختم داشته باشی میوه مناسب بشین بدونی آب چقدر میخواد هوا چقدر میخواد آفتاب چقدر میخواد کود چقدر میخواد چه نوعی چه شکلی شما کاملا باید درخت را بشناسید تا بتونی میوه پرورش بدی میوه برداشت بکنیم این خطای مهمیست که رخ داده ببین من عرض می‌کنم تمام روایات ما وقتی می‌گوید فقه مثلاً یک مورد که در قرآن مجید اومده کل فرقت انته ولی قومهم اذا رجعوا الیهم چرا یک گروهی کوچ نمیکند تفقه در دین پیدا کنند اصلا یه چیزی را عرض کنم اینجا میگه تفقه در دین نتیجه اش هم می فرما قوم خودشون را انظار بکنند انسان میگه کار کسی که احکام فرعی عملی بلده نه انذار کار کسیه که دین را بشناسه جدای از این فرمودین نفرمود لیتفقهو فی احکام الفرعی فریت عملی که در دین در تمام روایات ما در سرتاسر حالا یه مورد که در قرآن مجید آمده در سراسر روایات ما سخن از تفقه در دین هست نه در تفقه معنا اصلا نمیده تفقه در احکام فرعی عملی بنابراین میخوام عرض بکنم که از نگاه بنده فقیه کسی نیست که در احکام فرعی عملی است فقیه کسی است که اسلام شناس است ریشه را شاخه را برگ را و میوه را می‌شناسد همه را می‌شناسد یه همچین کسی می‌تواند از این درخت میوه برداشت بکند عرض می‌کنم من نمی‌خوام اصطلاح جدید درست بکنم من می‌خوام بگم فقه را باید برگردونهش به همون اصطلاحی که در آیات و روایات بوده باید برگردونیم به همون جا فقه در آیات و روایات به معنای اسلام پژوهی اسلام شناسی است نه به معنای احکام فرعی عملی و مهم‌ترین انحرافی که در علوم اسلامی رخ داده اینه که در واقع فقه فقه علمی شکل گرفته به نام احکام فرعی عملی و جالبه که این تبدیل شده به اصل دین یعنی اوضاع فقط همین را میخونند دیگر را نمی‌خونن باز اگر بخوام به عبارت دیگری بگم در همون صدر اسلام ما در واقع فقه وقتی میگفتیم میگفتیم میگفتن فقه دو شاخه داره یکی فقه اکبر و یکی فق فقه اصغره که به احکام فرعی عمل می‌پردازد ولی فقه اکبر به شاخابه طعنه و ریشه دین می‌پردازد به نظام اعتقادی دین می‌پردازد و این فقه اکبر و فقه اصغر باید همراه با همدیگر باشند جدا نمی‌توانند از هم بشوند نمی‌شود که این دوتا را جدا کرد از همدیگه فقه نمی‌تواند یک کسی بگوید من در فقه اصغر متخصصم ولی از فقه اکبر اطلاع ندارم اگه بخوام ساده بگم خدای عادل و حکیم کهکامی صادر می‌کند آیا کسی که حکمت و عدالت خداوند را به معنای واقعی نشناخته می‌تواند حکم خدا را بشناسد یعنی حکم خداوند حکمی که میخوایم به خداوند نسبت بدیم نباید عدالت و حکمت خداوند را زیر سوال ببرد در حالی که بسیار از احکامی که در فقه رایج ما به وجود وجود داره حکمت و عدالت خداوند را زیر سوال میبره با حکمت و عدالت خداوند سازگار نیست این دلیلش اینه که نه فرد کسی که می‌خواد بگه فقیهن باید به این معنا اسلام شناس باشه که درست خدا را شناخته باشه درست انسان را شناخته باشه درست پیامبر را شناخته باشه چرا انسان نیاز به پیامبر داره چرا خدا باید پیامبر بفرسته و چه کمبودی انسان داره که خداوند باید براش پیامبر بفرسته و اساساً چرا خداوند برای انسان احکام فرستاده دستورات فرستاده شما تا خدا را نشناسی تا انسان را نشناسی تا پیامبر را نشناسی تا امور دیگر را نظام باورها را نشناسی و درست تنظیم نکنی شما نمی‌توانید که احکام فرعی را برداشت بکنید به گمان من اولین انحرافی که در و مهمترین انحراف که رخ داده اینه که به گونه‌ای اینجوری بگم فقه اکبر و فقه اصغر از هم جدا شده و فقه اصغر تبدیل شده به رشته اصلی حوزه‌های علمیه بدون اینکه کاری با فقه اکبر داشته باشم با داشته باشه و میتونه یه کسی خودش را امروز فقیه بداند به اصطلاح امروزی که اصطلاح خطایی است در حالی که از فقه اکبر هیچگونه آشنایی نداشته باشه ممکنه همچین چیزی رخ بده خوب این مهمترین انحرافی که رخ داده خوب این اصل مسئله من خواستم کلمه اسلام پژوهی را معنی کنم من وقتی میگم اسلام پژوهی یعنی کل این درخت را باید شناخت و در واقع بندر زمین فقه یعنی اسلام شناسی نه فقه یعنیوام فرعی عملی به این معناست در واقع فارابی در احصا علوم فقه را به همین معنا تعریف کرده و تقسیمش کرده به فق اکبر و فقه اصغر او درست معنی کرده او درست معنی کرده و این انحرافیست که در تاریخ علوم اسلامی رخ داده عرض کنم که مسئله دیگر اینه که و مشکل دیگر اینجا در کلمه اسلام شناسی بود ولی مسئله دیگر روش و مبانی است اونجا هم انحرافات بزرگی رخ داده عرض می‌کنم آنچه که در عمل به عنوان منابع اسلام شناسی ما امروز در حوزه‌های علمیه است در واقع اینجوری هست در عمل مشهور که می‌گویند ما ۴ تا منبع داریم کتاب و سنت و اجماع و عقل کتاب و سنت و اجماع و عقل ۴ تا منبع داریم و قاعدتاً هم به ترتیب اهمیت این را قرارش دادند کتاب اول سنت دوم اجماع سوم و عقل چهارم این چیزیست که گفته می‌شود ولی به گمان من در عمل چنین چیزی نیست یک چیز دیگری است در عمل عالمان ما سه تا منبع دارند یکی اجماع که منبع اول دوم شهرت که منبع دوم و سوم خبر واحد که منبع سوم خبر واحد با سنت خیلی فرق داره خبر واحد یعنی خبری که یک آدم عادل نقل کرده یا مثلاً تعدادی عادل نقل کردن که برای آدم علم‌آور نیست حداکثر زن آوره بنده بانک خبر واحد راه حجت نمی‌دانم و درست نمی‌دانم در عین حال به سنت باور دارم بنابراین می‌تواند کسی خبر واحد را قبول نداشته باشد ولی سنت را قبول داشته باشد خبر واحد غیر از سنت این دوتا مساوی نیست آنچه در حوزه علمیه و بین عالمان ما مورد عمل است خبر واحد عرض می‌کنم در عین حالی که خبر واحد رو حجت نمی‌دونم سنت را حجت می‌دونم منبع دیگر شهرت و منبع دیگر اجماع من جالبه که این نکته را عرض بکنم در سال حدود ۶۳ احتمال ۶۳ اولین کتاب اصولی را در این باره خوندم اصول فقه مرحوم مظفر درس گرفتم تو حوزه اولین کتاب را که خوندم وقتی به خبر واحد رسیدم دیدم که واحد حجیتش تمام نیست خبر واحد نمی‌تونه حجت باشه و ادله‌ای که براش آورده می‌شود درست نیست بعداً رسیدم به اجماع دیدم که اجماع شیعه نمیتونه داشته باشه و دلیل بر حجیت اجماع نداریم و سپس در همون کتاب اول به این نتیجه رسیدم که ما شهرت نمیتونه اعتباری داشته باشه البته عالمان خودشون نمیگن شهرت ولی در عمل شهرت بسیار تعیین کننده است یعنی فقیهی هم خودش به خودش اجازه نمیده که خلاف شهرت فتوا بده و هم هم فضا اجازه بهش نمیده اگر فقیهی بیاد چهار تا فتوا الان خلاف شهرت خلاف مشهور بده متهم میشه و منزوی میشه ما نمونه‌هایی داشتیم که در همین دوران خودمون که مثلا فقیهی اومده گفته که عدل یکی از اصول بنیادین توی فقه و بنابراین وقت باید همه احکام عادلانه باشد عرض کنم خدمتتون که فتواش یه مقداری تغییر کرد این آدم کاملا منزوی شد و دیگران قبولش نداشتند و می‌گفتن بی‌پروایانه داره فتوا میده در حالی که نه اینگونه نبود و مبناش درست شده بود آره باید عدالت مورد توجه قرار بگیره مگر میشود گفت که خداوند حکم غیرعادلانه داره حکم ظالمانه داره این درست بخوام بگم خلاف مشهور عمل کردن نه فقها خودشون به خودشون اجازه میدن که خلاف مشهور عمل کنند و نه فضای حوزه میده که کسی بیاد و مشهور فتوا بده و فقیه بشه و مطرح بشه و مورد مراجعه مردم قرار بگیره نه کاملاً منزوی میشه کاملاً منزوی میشه خوب عرض کنم خدمتتون که این مشهود این مشهور به این نتیجه رسیدم کتاب اول که خوندم اصول فقه شهرت هیچ اعتباری نداره مشهور میتونن کاملا بر باطل باشند و تبعیت از سخن مشهور در واقع تقلید نه اجتهاد اصلاً بنده معتقدم آنچه که دارد در حوزه‌های علمیه رخ میدهد تف و اجتهاد نیست بلکه تقلید است تقلید است پیشینیان اینو بهش نمیگن جایی که شما هیچ چیزی را نتوانی از مشهور از سخن مشهور بیرون بیاید و حرف نو بزنی پس شما از مشهور داری تبعیت می‌کنید تقلید میکنید اجتهاد نیست اجتهاد نیست این مسئله شهرت باعث شده که حتی او خبر واحد هم کنار گذاشته بشه چرا برای اینکه عالمان میگویند همه میگویند عالمان امروزی و گذشته اگر همون خبر واحد سندش عالی باشه محتواشم عالی باشه ولی مشهور بهش عمل نکرده باشن این خبر رو باید کنار گذاشت و اگر خبری هم سندش خراب باشه هم محتواش خراب باشه ولی مشهور بهش عمل کرده باشن باید بهش عمل کرد این باعث میشود که شهرت جای خبر و حدیث را هم بگیره و فاجعه رخ بده این هم مسئله به اصطلاح شهرت یه مسئله دیگه داشتیم اجماع برادران اهل سنت یه روایت دارند لا تجمع امتی پیامبر فرموده امت بر خطا اجتماع نمی‌کند بر اساس این یه حرفی داشتن تحت عنوان اجماع وقتی اصول ما از ورود اصول اهل سنت گرته‌برداری شد یعنی به اصطلاح نوشته شد اونجای اجماع بود اینجا اجماع این اجماع ربطی به اون اجماع نداره اجماع معنیش اینه در یک تعریف کوتاه اگر همه عالمان یه فتوایی را داده باشند این کشف از قول معصوم می‌کند چرا چون اگر همه فتوایی داده بر خدا یا کس دیگری واجب بوده که بیاد بینشون اختلاف بندازه کن بنده می‌گویم هیچ وجوبی نداشته به هیچ ادله متعددی برای این وجود میارن ولی بنده میگم هیچ کدومشون هیچ اعتباری نداره میلیاردها انسان هم ممکن است حرف خطایی را بزنند و تو ادیان مختلف زدن ولی خداوند هیچ لازم نبوده که دخالت بکنه مثلا اگه حرف را بخواهیم بزنیم باید بگه مسیحی که حالا این یه باور اعتقاد و اون اینکه تثلیث حقه چون هزاران عالم بهش باور داشتن چه ربطی داره خدا میگه بیکاره بیاد و ببینه ۵۰ تا عالم ۴۰ تا عالم ۱۰۰ تا عالم دارن خطا می‌کنن که بیاد بینشون اختلاف بندازه این دلیل هیچ ما چیزی به نام اجماع نداریم حالا صحبتم اینه صحبت همینه آنچه دو چیز منبع نیست در حوزه‌های علمیه و بی جهت شعارش داده میشود یکی کتاب کتاب داده نمی شود همانطور که معروفه ممکنه کسی بیاد در حوزه علمیه و فقیه بشود و فتوا دهد و هیچ کاری هم با قرآن مجید نداشته باشه قرآن مجید هرگز منبع نیست اسماً منبع است و مسئله دیگر عقل عقل هیچ جایگاهی نداره و این یک شعار بیشتر نیست عقل هیچ جایگاهی نداره بنابراین منبع شناسی ما در واقع به ترتیب اجماع شهرت و خبر واحده و بنده عرض میکنم بنده می‌گویم هر سه تا باطله و منبع منابع را چیز دیگری تعریف می‌کنم منابع اسلامی را منابع اسلام شناسی را چیز دیگری تعریف می‌کنم با اون چیه برای سخنی که می‌خوام بگم و منابعی که می‌خوام بگم عرض بکنم هم دلیل عقلی دارم و هم دلیل ما به طور کلی دو تا منبع داریم یکی پیامبر باطل و یکی پیامبر ظاهر این را هم قرآن مجید می‌تونم نشون بدم هم توی روایتمون میتونم نشون بدم ما دو تا منبع داریم یکی پیامبر باطن یکی پیامبر ظاهر پیامبر باطن خودش دو بخش داره یکی فطرت گری عقل فطرت و دیگری عقل فطرت اون چیزاییه که جز وجود ماست اگه بخوام غیر از آنچه که می‌خوام ادعا بکنم ما می‌یابیم که یه چیزایی وجودمون هست غیر از اون قرآن مجید فرموده و نفس سومش الهام کرد بدکاری‌ها و خوب کاری هاش را پس خداوند یه چیزهایی را در وجود ما نهاده طبق قرآن مجید این فطرته عقل استدلالگر را هم به ما داده این منبع دوم ماست منبع دوم ما عقل که این دوتا پیامبر باطن را تشکیل می‌دهند درون ما قرار داره عقل ما آره قرآن مجید می‌فرماید که این مهم‌ترین کتابی که من در اختیار شما قرار میدم انا انزل الله قرآن عربی خود قرآن را باید عقل عقل این دوتا پیامبر باطن هستند دوتا هم پیامبر دو قسمتم پیامبر ظاهر آنچه که از پیامبر ظاهر به دست ما رسیده یکی کتاب قرآن مجید و دیگری سنت نه خبر واحد سنت می‌تواند چیز دیگری باشه در صورت من معتقدم خبر واحد اصلاً ظناور نیست که بگوییم زن حجت است خب بحث تفصیلی این‌ها را بعدا انجام خواهم داد هر یک از اینها را من دارم فعلا امروز طرح مسئله می‌کنم طرح مسئله می‌کنم و در واقع دارم توضیح میدم که می‌خوام چیکار بکنم ما قرآن داریم که کتاب و سنت خبر واحد نیست بنده معتقدم خبر واحد اصلاً آقایون میگن زن‌آوره و چون زن‌آور حجته بندرز می‌کنم زن‌آور نیست و اگر زن آورم بود حجت نبود اگر زن آورم بود حجت نبود سنت می‌تواند سنت اطمینان آور باشد می‌تواند سنت اطمینان آور باشد و تفصیلش را بعدا عرض میکنم خوب اگر بنده بخواهم نظام منبع شناسی اسلام پژرا بیان بکنم می‌گویم منبع اول فطرت است آنچه که جزء وجود من هست منبع دوم عقل منبع سوم کتاب منبع چهارم سنت آخر اجماع را قبول ندارم شهرت را قبول ندارم خبر واحد را قبول ندارم پس در واقع من سخن از ۴ منبعی کردم که هیچکدامش تو اسلام شناسی رایج مورد توجه نیست مورد هیچ کدامش نه فطرت نه عقل نه کتاب و نه سنتی که بنده می‌گویم به جاش سه چیز دیگر اون موقع یک نقطه‌ای را عرض بکنم نکته مهم که بحثم بحث به اصطلاح روش شناسی یک چیز دیگری را قبلش عرض بکنم حتی اون عقل که بنده می گویم و عقلی که تو کتاب های اصولی گفته شده حجته تعریف این نقل ها متفاوت یکی نیست یک چیز نداریم به نام عقل یعنی اون چیزی که بنده می‌گویم با آنچه که دیگران می‌گویند خودمون عقلم متفاوته گاهی گفته میشه عقل دوتا حکم داره یکی اینکه عدل حسن است یکی اینکه ظلم قوی است و میگن بر اساس این دوتا حکم که گاهی چیزی ازش در اگرم عمل میشد چیزی ازش در نمیاومد نه بنده حکم عقل را بسیار گسترده میدونم و بهش پایبند خوب پس چهار تا منبع گفتم فطرت عقل قرآن سنت چهارتایی که با سه تایی که معروف کاملا متفاوته اما مهم‌تر مسئله روش از این چهار تا منبع این چهار تا منبع رو کجا قرارش بدم آره بنده اول اول فطرت را قبول قرار میدم ریشه اساس خلاف فطریات هم هیچ کس نباید سخن بگه من در امور فطرین از هیچکس تبعیت نمیکنم بلکه حتی پیامبر را با فطریاتم می‌سنجم بعد از فطرت نوبت میرسد به عقل اون موقع عرض می‌کنم است که به کتاب حجیت می‌دهد نه اینکه کتاب به عقل حجیت بدهد کتاب به عقل حجیت نمی‌دهد عقل به کتاب حجیت می‌دهد بنابراین عقل مقدم است و بنابراین هیچ جای کتاب نباید ناسازگار با حکم عقل باشد و باز در گام بعدی منبع سوم هم کتابه منبع دوم عقله منبع سوم که کتاب شد و کتاب حجیتش از عقل می‌گیرد این کتاب است که به سنت حجیت میدهد بنابراین مشخص و واضح که سنت باید عرضه بشود به کتاب سنت نباید مغایر با کتاب باشد بلکه باید موافق با کتاب باشد و همین جا بحث میشه معروف روایت را باید عرضه به قرآن کرد روایت را باید درس به قرآن کرد اما معنی عرضه روایت به قرآن چیه آها همین جا عقل باید مبتنی بر فطرت باشد کتاب باید مبتنی بر عقل و فطرت باشد باید مبتنی و سازگار با قرآن و عقل و فطرت باشد همه این‌ها معنی سازگاری چیه اینجاست که صحبت از روش به میان میاد ممکنه یک کسی بگوید که من حکم مخالف این در قرآن نیافتم آیه نیافتم ولی بنده بگویم که نه در قرآن اصول کلی داریم که بر همه فقه همه کلام همه باورها همه اعمال باید به اصطلاح حاکم باشد اصول کلی گام بالاتر مثلاً می‌گویند که روح قرآن سنت یا هر حکمی که کسی می‌خواهد بدهد یا هر باوری که کسی می‌خواهد داشته باشد نه با اصول کلی قرآن بلکه با روح قرآن نباید ناسازگار باشد خوب صحبت از روش می‌کنم دو تا کلمه عرض کردم یکی روش و یکی مبانی تو مبانی منابع را میارم منبع بنده چهار چیزه فطرت عقل قرآن و سنت به همین ترتیب در واقع هر کدوم از این‌ها باید با اون قبلی‌ها در تضاد نباشه سازگار باشه حالا می‌خوام یه نتیجه گیری به اصطلاح فوق العاده مهم بکنم نتیجه گیری اینه که اسلام شناسی که از این منابع و از این روش بیرون می‌آید با اسلام شناسی رایج اختلاف و تفاوت اساسی و بنیادین دارد ادعای بنده این است که از این روش و از این منابع آنگونه که ترسیم کردم یک اسلام شناسی بیرون میاد که نه تنها می‌تواند با مسائل جدید به اصطلاح هماهنگ بشود و پاسخ بدهد و همه شبهات را پاسخ بده بلکه می‌تواند در آینده ها هم کارایی داشته باشد بنده به باور خودم انحرافات اساسی را که در شناسی و در اصل اسلام پژوهی و در روش شناسی اسلام پژوهی رخ داده برای خودم اصلاح کردم برای خودم اصلاحش کردم ممکن است خطا کرده باشم آره باید هر دستاورد بشری مورد چون و چرا قرار بگیرد باید مورد بحث قرار بگیرد اشکالاتش واضح بشود ولی خودم به صورت قطعی به این نظام رسیدم و بنابراین اسلامی که من ازش سخن می‌گویم با اسلامی که رایج است تفاوت اساسی و بنیادین دارد شاید مبالغه نباشد اگر بگویم مشترک لفظی است اگر بگویم مشترک لفظی است شاید مبالغه نباشد بنابراین میخوام تو این سلسله بحث ها در واقع آن چیزی را که به صورت فشرده و کاملا فشرده امروز درباره‌اش گفتم در جلسات بعد به صورت کاملا تفصیلی ازش سخن بگم و بیانش بکنم نکته پایانی من اینه که شاید به من بگویند که خب شما اومدید و مطالبی را درباره عصر جدید خوندی مطالعه کردی و مثلا درباره مدرنیته مطالعه کردی درباره ادیان دیگر مطالعه کردید و به این ضرورت رسیدی که اصلاحاتی به وجود بیاریم باید برگردیم و مطالعه کنیم و ببینیم کجای کارمون اشغال بوده اگر این رخ داده باشه من از این دفاع می‌کنم مانعی نداره که من به این نتیجه برسم که اسلام شناسی رایج نمی‌تواند جوابگو باشد ایرادهای جدی بهش وارده و اون موقع برخورد خودم لازم ببینم که برم تاریخ را مطالعه بکنم ببینم عالمان کجای کارشون خطا کردند تا اصلاح کنم من از این اگر این رخ داده باشه فرار نمی‌کنم این را یک اشکال بر خودم نمی‌دونم که کسی به من بگه که آقا اگر نمی‌رفتی سراغ ادیان دیگر اگر نمی‌رفتی سراغ مطالعه مدرنیته اگر رشتت فلسفه دین نبود اگر دکترای فلسفه دین و مسائل جدید کلامی نمی‌خوندی و سالها تدریس نمی‌کردی به این نتیجه نمی رسیدیدی ممکن است کسی این را به من بگوید بنده هم میگویم ممکن است چنین چیزی باشد و اگر باشد باز هم از کار خودم دفاع می‌کنم بله به این نتیجه رسیدم عقلم می گوید برو ببین کجا اشتباه صورت گرفته اشکال نداره اما واقعیت چیز دیگریست اگر اون بود دفاع می‌کردم ولی واقعیت چیز دیگریست همونطور که اشاره کردم بنده اولین کتاب اصولی که خوندم که اصول فقه مرحوم مظفر بود با اولین کتاب به این نتیجه رسیدم که در واقع که اون روز هنوز مطالعات ادیانی مطالعات فلسفه دین مطالعات کلام جدید چیزها را نداشتند ولی همونجا به این نتیجه رسیدم که خبر واحد اجماع شهرت را قبول ندارم و همونجا به این نتیجه رسیدم که اگر من این سه تا را قبول داشته باشم به یک اسلام شناسی متفاوتی خواهم رسید اون موقع خیلی خام بود برام مسئله نپخته بود ولی همون اول به این نتیجه رسیدم که این راه راه به اصطلاح درستی نیست می‌خواهم این را عرض بکنم بنده قبل از اینکه برم سراغ خوندن دنیای جدید و ادیان و امثال اینها تو خود حوزه به این نتیجه رسیده بودم که این مسیر خطا هست و بنابراین وقتی ما مشکل روبرو شدم مسئله جلوتر برای من حل شده بود مسئله جلوتر حل و به هر حال می‌خوام در واقع این نظام را این روش را به تفصیل بهش بپردازم و کارمم روش شناسی اسلام پژوهی مشابه ترین رشته اگه بخوایم بگیم اصول فقه بله بنده معتقددم ما نباید اصول فقه بخونیم فقه به معنای احکام فرعی عملی بلکه باید اصول فقه بخونیم به معنای اسلام پژوهی اصول اسلام پژوهی مانعی نداره اون چیزایی که می‌خوام بگم اسم منتها و این نکته را هم اضافه بکنم یک مسئله یکی از معضلات خمسه ما اینه که ما یه اصول فقه داریم فقیه باید در اصول فقه هم اجتهاد بکنه در خود اصول فقه هم باید اجتهاد بکنه در حالی که ما در اصول فقه اجتهاد نمی‌کنیم و عالمان اجتهاد نمی‌کنند یعنی اصول فقه چیزهای ثابتی است که تو کتاب‌ها دیگران نوشتن فقط تکرار میشود ممکنه یه جزئی تفاوت یعنی به اصطلاح اینکه یک تصویر نوآوری بکنه حرف جدیدی بزنه یعنی یکی از معضلات اینه که ببینید یکی از معضلات عرض کردم اینه که اصغر جدا شده اسلام شناسی ما اومدیم احکام فرعی عملی اسم اینو گذاشتیم فقه یکی از مشکلات اینه که منابع مون یکی شده اجماع یکیش شده شهرت یکی شده خبر واحد هیچ کدوم منبع درستی نیست یکی از مشکلات مون اینه که عالمان ما اجتهاد نمی‌کنن از مشهور تقلید میکنن و یکی از مشکلاتمون اینه که در اصول فقه به اصطلاح اجتهاد نمی‌کنندهمون حرف پیشینیان تکرار می‌کنند اجتهاد کرد در اصول فقه این کاری که بنده امروز عرض کردم اجتهاد در اصول و اجتهاد در روش که کاملاً می‌تواند متفاوت باشد و می‌تواند به نتایج متفاوتی برسد ببخشید که خسته تون کردم انشالله موفق باشید خدانگهدار